حضرت آزادی
تا زنجیر بر دستانت هست تا قفل بر دهانت هست تا پایت را میخ کرده اند که مبادا قدمی بی اذن حضرت ” آن چه ما می دانیم” برداری تا عقل تنها مزیتش از بر کردن صفات ثبوتی و سلبی است تا از شاپرک های رنگ رنگ سرنوشتت فقط تیره ای تک رنگ و افسرده باقی مانده تا نخواستی آن ها نباشی تا با هستی شان هستی و با نیستی شان نیستی تا نمی اندیشی تا اگر هم می اندیشی در اتاق فکر آنان می اندیشی تا اگر هم در اتاق آنان نمی اندیشی، اندیشه ات به زبانت و به قلمت سرایت نکرده، خلاصه تا تو آن هایی و آ نها همه، خوبی و نجیبی و نمونه و پاک و معصوم و سلام الله علیها و رحمه الله و برکاته….
اما
.
.
.
اما
آنی که بخواهی با دستان خسته زنجیری ات شاپرکی را تا آغوش رهایی بدرقه کنی بخواهی قهوه تلخ حقیقت را کمی مزمزه کنی فریاد برآرند که وای برما که بند ها گسسته شد و حرمت ها شکسته شد و قلب ها تیره شد و صورت ها زشت شد و سیرت ها پلشت شد و عقل از سر پرید و نجابت پرید و پاکی پرید و خلاصه “دیوانه ای از قفس پرید” و هر آن چه خوب بودی پرید و پرید و پرید و …
به نام حضرت آزادی
به نام خدا
سلام !
مطالب ادبیتون قشنگن !
خوشحال میشم به وب من هم سری بزنید !
با سلام .
دیدگاهت خیلی بسته است . آیا تو کشور های غربی این آزادی که ما داریم رو میتونی پیدا کنی ؟
یه جوری نوشتی که آدم فکر میکنه داری تو شوروی زمان استالین زندگی میکنی .
آزادی رو چی تعریف میکنی ؟
این که تو جامعه هر کار خواستی بکنی و کسی هم بهت هیچی نگه ؟
ما همیشه از انتقادات استقبال کردیم . از اوناییش که مغرضانه و براندازانه نبوده .
متنت از نظر ادبی زیبا بود . ولی فضاش خیلی تاریک بود .
اشتباه شما اینه که کار های اشتباه بعضی متدینین رو به حساب دین گذاشتی .
این همیشه یادت باشه : مرز آزادی ما رو خدا تعیین میکنه . همون کسی که ما رو آفریده و بهمون آزادی و قدرت انتخاب بخشیده .
« … و الذین یستمعون القول و یتبعون احسنه … »