نوستالژی

چند سالی از آخرین پست من در وبلاگ می گذرد. آن وقت سال اول دانشگاه بودم و الان در سال آخر. وبلاگ سمپادیا که بعدها فروم به آن اضافه شد، محلی بود برای دانستن، فهمیدن، نوشتن، تاثیرگذاری و ارتباط. دوستی هایی که در کامنت های مینیمال میهن بلاگ شکل گرفت، باعث شد که یک خط فکری ایجاد شود. یک هنجار شکنی جدید. یک جسارت جدید.
آن روزها، مهندس نیما مضروب که صاحب وبلاگ بود (حالا دیگر مهندس شده!) ، پس از آمدن نتیجه کنکور و مشکل دار شدن دیتابیس میهن بلاگ، دیگر پیگیر وبلاگ نشد. وبلاگی که به دلیل محدودیت 10 نفره بودن نویسنده های وبلاگ، یکی دو شعبه هم پیدا کرده بود.
محمد تصمیم گرفت این ایده را دوباره احیا کند. فکر می کنم با هزینه شخصی یک بلاگ برای سمپادیا و یک فروم بعدها اضافه کرد. وقتی دوستان کامنت های میهن بلاگ از این احیا آگاه شدند، با نرمی و حتی خشونت هم که شده، در هزینه های سایت شریک شدند و سمپادیا احیا شد.
افراد آن روزها اهل مطالعه و دانستن بودند. یک روز به فکرشان رسید که نشریه ای بزنند. این نشریه را با هزینه شخصی شان در مدارس شان تکثیر و توزیع کنند. کار به جایی رسید که شماره دوم نشریه 25 مدرسه را در بر گرفت و هر چند پس از مدتی، بر اثر جدال و نگرانی از این که سمپادیا دکان عده ای، نردبان برخی و محل اظهار وجود برخی دیگر شود، از میان رفت. سپس تجربه های ناقص و کامل دیگری هم پیدا شدند، از پادکست تا حتی ایده تلویزیون اینترنتی…
آن چه خواندید خلاصه ای بود از چندین سال حیات این سمپادیا. آن چه نوشتم، کاملا از روی اراداتم به محیطی بود که زندگی به من آموخت. در پیچیدگی و بزرگی اش گم شدم و پیدا شدم. چندین بار سعی کردم که خدمتی برایش داشته باشم، هر بار موفقیت کمتر شد. از رفع فیلتر اینجا تا ساختن NGO برای اداره اش، راه اندازی شبکه اجتماعی، مذاکره با سمپاد و سازمان ملی جوانان و …
این را برای این می گویم که بدانید سمپادیا، دیگر سمپادیای یک دانش آموز اول دبیرستان و چند دوست مقطع راهنمایی او نیست. الان دوستان سمپادیا دانشجویان این مملکت شده اند. اما خواندن این جملات، سوالی را به ذهن ما می آورد: آیا واقعا سمپادیا شایستگی این خمودگی است؟

20 نظر

اضافه کردن نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *