2008-11-02
می گریم!
شب است کسی در خانه نیست…
گریه می کنم. گریه می کنم تا دنیا بداند گریه میکنم تا بدانم که گریه می کنم. گریه می کنم به خاطر دوستی ها غم ها شادی ها دوری ها نزدیکی ها گریه می کنم که گریه کرده باشم… گریه می کنم تا شاید دل دنیا بسوزد شاید به یاد گریه های دیگران گریه کند. به یاد جنگ ها قتل ها جنایت ها گریه کند. تا شاید اشکی از چشمانش بریزد و تمام خرابی ها کمبود ها نابودی ها بدبختی ها را بشوید و با خود ببرد تا دیگر کسی نگرید کسی ناراحت نباشد. غم ها به پایان برسد تا نفرت ها از بین برود تا نهال دوستی ها شکفته شود.
هنوز می گریم انگار این گریه تمامی ندارد…
3 نظر
اين نوشتهي خودته يا مال يكي ديگه؟
هرچي هست سبكش خيلي به سبك نوشتههاي من نزديكه.خيلي هم قشنگه:دي
ابرهاي همه عالم شب و روز
در دلم ميگريند…
ماله خود خودمه.بیشتر حالت بداهه گویی داره! :دی