ســـ{…}ــانســــ{…}ــــور
ماجرا از یه نشریه…از یه یادنامه برای جشن فارغ التحصیلی شروع میشه و از آدمایی که توش خودشون رو جر میدن و “زحمت” میکشن…و مصاحبه میکنن با “پدر”مان…با “من او”نویس…و با چند نفر دیگر که شاید دردی از دردهای سمپاد(نمپاد… دمپاد… امپاد… ـَـمپاد…)را مابین صحبت هایشان بگویند…و داستان با تایپ و ویرایش و صفحه بندی یادنامه ادامه پیدا میکند…و دغدغه ی ما که کدام خط را میگذارند باشد کدام را نه!…و داستان اینجا تمام میشود که میگویم… درست اینجا:
یک آسوده ی بی رگ که خود قبلا همین جا درس خوانده و بزرگ شده…دور هر حرفی دریاره ی ــَـمپاد…هر حرفی درباره ی “ما” (“ما”یی که هستیم + “ما”یی که بودیم) و دور هر ماهیت مذکوری در متن از سازمان سابق با آرامش خط میکشد و کاش…فقط کاش لبخند نمیزد…و به صندلی تکیه میدهد و چایی میخورد و من فکر میکنم که چندتا الف بچه ی تازه دانشجو چقدر مگر میتوانند تلاش مذبوحانه کنند برای یادآوری چیزی که بودیم…چیزی که نیستیم…
سلام سهراب عزیز
میشه یکم بیشتر توضیح بدی البته متنت خیلی قشنگ بود ولی در هاله ای از لبهام بود
ایا واقعا دیگر مجله سمپادی ای پیدا میشود که در ان با اژه ای عزیز مصاحبه کنند؟
ایا دیگر کسی یادش مانده روزی رضا امیر خانی سمپادی بود و چقدر برای سمپاد نوشت؟
ایا برای کسی مهمه ما چی بودیم؟
ایا برا کسی مهمه که نیمه عمر دانش اموز سمپادی تمام شده و غلظ سمپادی ها در مراکز کم از نصف شده؟
اگر اینطوریه و این نشریه تازه است(که بعید می دونم)من بشدت مشتاقم که بخونمشم
اگه برات زحمتی نیست برام میلش کن(حالا اگه همش هم نشد مصاحبه با اژه ای عزیز و رضا امیر خانی را میل کن)
اینم میلم:
al.delavar@yahoo.com