• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت
Novarg

بانگ‌ها آخرین فعالیت ارسال‌ها اطلاعات شخصی

  • دیاکو‌چیه
    Novarg
    Novarg
    واسه نرم افزارم ( با توجه به اینکه اسم کاربردش طولانی و تا یه حدی ضایعه )
    یه اسم الکی گذاشتم و اینطوری صدا میکنمش
    اصلا نگران نمراتت نباش. همش رو(تاکید میکنم همش رو) میشه جبران کرد. مهم اینه که امتحانات ترمت رو خوب بدی. نمونش خودم(البته اینم بگم که ترم اول با اینکه رتبه سه مدرسه بودم ولی بازم مستمر علوم یکی از دبیرا بهم ۱۹.۷۵ داده بود و مستمرم ۲۰ نشد :)) البته انصافا نمرات افتضاحی داشتم و خیلی کارشون قابل درک بود)
    روز وصلِ دوستداران یاد باد
    یاد باد آن روزگاران، یاد باد
    کامم از تلخیِ غم چون زهر گشت
    بانگِ نوشِ شادخواران یاد باد
    گر چه یاران فارِغَند از یادِ من
    از من ایشان را هزاران یاد باد
    مبتلا گشتم در این بند و بلا
    کوشش آن حق گزاران یاد باد
    گر چه صد رود است در چشمم مُدام
    زنده رودِ باغِ کاران یاد باد
    رازِ حافظ بعد از این ناگفته ماند
    ای دریغا رازداران یاد باد​
    واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند
    چون به خلوت می‌روند آن کارِ دیگر می‌کنند!
    مشکلی دارم، زِ دانش‌مندِ مجلس بازپرس
    توبه‌فرمایان، چرا خود توبه کم‌تر می‌کنند؟
    گوییا باور نمی‌دارند روزِ داوری
    کـ‌این‌همه قَلب و دَغَل در کارِ داور می‌کنند
    یارب، این نُودولَتان را با خَرِ خودْشان نشان
    کـ‌این‌همه ناز از غلامِ تُرک و اَسْتَر می‌کنند
    ای گدای خانِقَه، بَرْجَه که در دیرِ مُغان
    می‌دهند آبی که دل‌ها را توان‌گر می‌کنند
    حُسنِ بی‌پایان او، چندان که عاشق می‌کُشد
    زمره‌ی دیگر به عشق از غیب سَر بَر می‌کنند
    بر درِ مِی‌خانه‌ی عشق، ای مَلَک، تسبیح گوی
    کـ‌اَندر آن‌جا، طینَتِ آدم مُخَمَّر می‌کنند
    صبح‌دَم، از عرش می‌آمد خروشی، عقل گفت
    قُدسیان، گویی که شعرِ حافظ از بَر می‌کنند

    حافظ​
    یوسفِ گُم گشته بازآید به کنعان، غم مَخُور
    کلبهٔ احزان شَوَد روزی گلستان، غم مخور

    ای دل غمدیده، حالت بِه شود، دل بَد مکن
    وین سرِ شوریده باز آید به سامان غم مخور

    هان مَشو نومید چون واقِف نِه‌ای از سِرِّ غیب
    باشد اندر پرده بازی‌هایِ پنهان غم مخور

    در بیابان گر به شوقِ کعبه خواهی زد قدم
    سرزنش‌ها گر کُنَد خارِ مُغیلان غم مخور


    حافظ​
    چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی
    چه شد که شیوه بیگانگی رها کردی

    به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود
    چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی

    منم که جور و جفا دیدم و وفا کردم
    تویی که مهر و وفا دیدی و جفا کردی

    بیا که با همه نامهربانیت ای ماه
    خوش آمدی و گل آوردی و صفا کردی

    بیا که چشم تو تا شرم و ناز دارد ،کس
    نپرسد از تو که این ماجرا چرا کردی

    منت به یک نگه آهوانه می بخشم
    هر آنچه ای ختنی خط من خطا کردی

    اگر چه کار جهان بر مراد ما نشود
    بیا که کار جهان بر مراد ما کردی

    هزار درد فرستادیم به جان لیکن
    چو آمدی همه آن دردها دوا کردی

    کلید گنج غزل‌های شهریار تویی
    بیا که پادشه ملک دل گدا کردی

    شهریار​
    کِی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
    یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
    از لعلِ تو گر یابم انگشتریِ زنهار
    صد مُلکِ سلیمانم در زیرِ نگین باشد
    غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای دل
    شاید که چو وابینی خیرِ تو در این باشد

    هر کو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیال انگیز
    نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
    جامِ می و خونِ دل هر یک به کسی دادند
    در دایرهٔ قسمت اوضاع چنین باشد
    در کارِ گلاب و گل حکمِ ازلی این بود
    کاین شاهدِ بازاری وان پرده نشین باشد
    آن نیست که حافظ را رندی بِشُد از خاطر
    کاین سابقهٔ پیشین تا روزِ پَسین باشد

    حافظ​
    تا حالا جمعِ روشن فکرا رفتی؟
    روشنفکرای الکی، چهره های الکی
    تا حالا تفریق روشن فکرا رفتی؟
    تیکه های الکی، تیکه های الکی
    تا حالا ضرب روشنفکرا، تقسیم روشنفکرا رفتی؟
    ماس مالیای الکی، ماس مالیای الکی


    یچیز الکی از محسن نامجو​
    دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
    ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد

    ای بوی آشنایی دانستم از کجایی
    پیغام وصل جانان پیوند روح دارد


    سعدی​
    دامن کشان همی‌شد در شرب زرکشیده
    صد ماه رو ز رشکش جیب قصب دریده
    زنهار تا توانی اهل نظر میازار
    دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده

    حافظ​
  • بارگذاری…
  • بارگذاری…
  • بارگذاری…
بالا