پاسخ : سوتیها
ما سر کلاس هندسه نشسته بودیم و معلممون داشت تمرینا رو واسمون حل میکرد و توضیح میداد که یکی از بچه ها گفت خانم این تمرینا که تو کتاب هست دیگه.معلممونم با صدای آروم گفت ما هم داریم همونا رو حل میکنیم. دوست ما هم فکر کرده بود یکی از بچه ها این حرفو زده برگشت و بلند بهش گفت خوب...
پاسخ : خدا رحمتش کنه! جاش خالیه ...
مامان بزرگم(مامان بابام)
وقتی ما شیراز بودیم نصف سالو پیش ما بود خیلی ماها رو دوست داشت خیلی ما هم دوسش داشتیم وقتی برای منو خواهرم قصه تعریف میکرد سرمو میذاشتم رو پاهاش خیلی بهم خوش میگذشت واقعا یه مامان بزرگ واقعی بود اون موقع ها چشاش خیلی ضعیف بود بعد که...
پاسخ : تقلب
خدا روشکر تا حالا گیر نیفتادم و تااازه چند بارم توبه کردم مگه دوستان میذارن؟؟؟
ولی بیشتر تقلب میرسونم تا بگیرم.فقط سر امتحانا مستمر میتقلبم به نظرم خداییش سر امتحانای ترم نباید تقلب کرد واقعا حق کشیه :>
ولی من استعداد گیر افتادن سر تقلبو دارم چون وقتی که از پشت دوستم با کلی مهارت...
پاسخ : سوتیها
داداشم اول دبستانه اومده بود با افتخار به مامانم گفت مامان ببین چه قد جمله سازیمو خوب نوشتم مامانمم گفت آفرین عزیزم ببینم چیه؟ یهو دیدم مامانم اول اینطوری شد :o بعدش اینطوری =))
رفتم ببینم چه خبره دیدم داداشم جمله ای که با میسوزد نوشته اینه: مادر در آتش میسوزد =))
بهش گفتم حدیث...
پاسخ : سوتیها
یه روز که الاف بودم دوربینو زدم به کامپیوتر که فیلماشو ببینم بعد که تموم شد حوصلم سر رفته بود از اونجاییم که عاشق عکسو فیلم گرفتنم همونطوری که نشسته بودم با دوربین کلی از خودم فیلم گرفتمو کلی شکلای دیوونه بازی در آوردم(که ای کاااش هیچ وقت الاف نبودم :-<)
بعدم کلا فراموش کردم پاک...
پاسخ : خاطراتتون از بهترین معلماتون
اول راهنمائی که بودم (نمونه دولتی پویش شیراز) تصمیم گرفتن خانواده که بیایم مشهد واسه همین منو دوستم که از دوم دبستان میشناختمش هر روز تو مدرسه عزا میگرفتیم یادمه معلم ریاضیمون خیییلی ماه بودو فقط اون خبر داشت که چه قد واسمون سخته یه روز از همین روزای آخر که...
پاسخ : بدشانسی هاتون
آخرین بد شانسیم همین امسال بود تو خرداد :( ~X(
شب قبل از امتحان ریاضی دوتا سوالو بدون اینکه از جواب نگاه کنم فسفر سوزوندم خودم حل کردم :( دقیقا همون دوتا سوالو سر امتحان نتونستم حل کنم ~X(آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :((
پاسخ : خاطرات روز اول
من واسه مهد کودک کلی با ذوقو شوق رفتم هممه چی خریدم یادمه کیفمم خیییلی دوست داشتم :)
مامانمم خیلی خوشحال بود که من اینقد خوشحالم ولی اولین روزی که باید میرفتم تا پامو گذاشتم تو حیاط کلی گریه کردم که من نمیرم :(
(اه چه لوسو بچه ننه بودم :-L)
خلاصه که مامانم در کمال حیرتو...
پاسخ : روان شناسی رنگ ها
من صوورتیو خیلی دوست دارم!اکثرا هم تو مدرسه دوستان منو یا رنگ فرم یا صورتی میبینن و لقبم شده صورتی!
خوب من خودم زمان خوابم خیلی تفاوت داره یه موقع کم میخوابم یه موقع زیاد ولی اکثرا موقع خوشحالی دوس ندارم بخوابم اصا. فیزیکم که خیییلی دوس دارم رفتار اجتماعی :-? :-? دوستام...
پاسخ : سوتیها
آخرین جلسه ی شیمی بود معلم شیمیمون داشت از بچه هایی که مستمرشون 20 نیست میپرسیدو نمره هارو 20 میکرد >:D<
بعد من دیدم حوصلم داره سر میره رفتم عقب پیش دو تا از بچه ها. :>
شب قبلش واسه یکیشون یه off خیییلی باحال گذاشته بودم دوستمم همون موقع گوشیشو در آورد تا یه سری بزنه دید من off...
پاسخ : ریاضی یا تجربی
به نظرم ریاضی و تجربی به خود آدم بستگی داره ;;) و واقعا به علاقه و حوصله :)
واسه حفظ کردن زیست یا چند بار حل کردن یه مسئله ی ریاضی.
من خودم همین چند بار حل کردن یه مسئله ی ریاضی یا فیزیک یا هر چیز دیگه و به دست آوردن چندتا جواب مختلفو :-\ اینا رو خیییلی دوست داشتمو دارم...
پاسخ : خاطرات شیرین از کلاس درس
امسال که من عاشق جو کلاسو بچه های پایش بودم خیییلی خوب بودن خاطره ها هم فراوان
ولی یه خاطرشو میگم که توی کلاس شیرین به خواب شیرینی فرو رفتم ;;)
ما امسال کلا هر وقت خوابمون میگرفت میخوابیدیم چند نفرم عضو ثابت خواب بودن.
اون روز بس که خوابم میومد تو سرویس که کلا...
پاسخ : سوتیها
یادمه اولای سال بود تصمیم گرفتم با یکی از بچه ها بریم نماز خونه و یه نمازی بخونیم :> [-o<
اولش که دیر رسیدیم رکعت اول تموم شد گفتیم به رکعت دوم برسیم اونم تموم شد تصمیم گرفتیم از خیرش بگذریمو نماز بعدیو با جماعت بخونیم بعد این نمازمونم طول کشیدم به رکعت دوم نماز بعدی رسیدیم =((...