پاسخ : آخرین روز مدرسه
جشن آخر سال سوم راهنمایی..با اینکه سال بعدشم همه بودیم در کنار هم...انقدر اشک ریختم...و آبغوره گرفتم(هیچ کس حتی مامانم نمیدونم من چه آدم اشکی پای مشکم!!)هی میرفتم گوشه موشه ها آبغوره میگرفتم...که اگر جمع میکردم با اون همه آبغوره حتما میشد کاری کرد!!!
و القصه اینکه...معنی...
پاسخ : روزي كه اولين نمره كمتو به مامانت نشون دادي
اوایل سال اول ابتدایی بود که تو املا 17 شده بودم...3 تا غلط داشتم...فقط یکیش یادمه که "نون:نمکدان رو جا انداخته بودم!
مامانم مهربونه..کلا ادم ارومیه.چیزی نگفت...
من همیشه میترسم از اینکه نمره کمو به بابام نشون بدم!مخصوصا الان که هم رشته شدیم ~X(
پاسخ : تصـــــور ما از کاربران سایت
طوبــــــــــــــــــــــی
یکی که عین خودم میترسه از بزرگ شدن....وکسی هست که انگار روح بزرگ و کودکانش...با بزرگتر شدن زندانی میشه تو جسمی که چاره ایی جز رشد کردن نداره!!!چی گفتم من؟؟؟
خولاصه کلام خیلی دوستش دارم...الان که سرم زیادی شلوغه و فرصت خوندن همه...
پاسخ : کتاب های سال کنکور رو چیکار کردین؟
80% دادم به دوستام که پشت کنکورن...
20% هم که my love بودن نگه داشتم...20-30 سال بعد نگاهشون کنم...و یادم بیاد که چه طور بود کنکور و درس خوندنش ...به بچه هام نشون بدم :))
پاسخ : روز اول و ترم اول دانشگاه
آره منم دوست نداشتم روز ثبت نامو!خیلی شلوغ و هرکی هرکی بود! #:-S
کاش دانشکده اینطور نباشه ...بده اینطوری1دارم فکر میکنم انگار ÷رتابم میکنن به فضا! :-\