گلچین گیلانی

  • شروع کننده موضوع
  • #1

salary

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
466
شاعران ايران - گلچين گيلاني

بسياری از ما با ريزش اولين دانه های باران پاييزی به ياد « باز باران » کتاب دبستانی مان افتاده و شايد لحظاتی کوتاه به سفری طولانی به سرزمين خاطره های دور می رويم. به سزمينی که در آنجا بالا رفتن از درختان آلوچه لوس و "بچگانه" نبود ، به دياری که آرزوهای کهن در آنجا زنده گشته و دوباره کودک می شويم. اما اين سفر دور چندان نمی پايد و پس از لحظه ای نه چندان ديرپا ، با آهی برآمده از سينه به خود می آييم .

دريغ که محکوم به بزرگ شدنيم و دانستن همه آن چيزهايی که اغلب زيبا نيستند ، افسوس که مجبور به ترک دوران کودکی هستيم و تمام آن شيرينی ها و زيبايی هايش. چه تفاوت وحشتناک و چه دره عميقی است بين کودکی و امروزمان! چه شيرين و مطبوع ست "ندانستن"، زمانی که کودکيم. و چقدر سزاوار سرکوفت و نکوهش است "ندانستنِ" امروزمان. شايد شاعر سی و سه ساله ی گيلانی درگير انديشه هايی اينچنانی بود که سرود:
يادم آرد روز باران:
گردش يک روز ديرين
خوب و شيرين
توی جنگلهای گيلان:
کودکی ده ساله بودم
...
مجدالدين ميرفخرايی معروف به گلچين گيلانی جزو نخستين گروه از شعرای سراينده ی شعر نو ايران می باشد. وی در شهريور سال 1287 در شهر بارانهای هميشگي، رشت، در خانه ای نزديک سبز ميدان متولد شد . دبستان را در رشت و دوره دبيرستان را در مدارس سيروس و دارالفنون تهران می گذراند. در در دارلفنون شاگرد اساتيدی چون وحيد دستگردی وعباس اقبال آشتيانی بود.

هنوز دانش آموز بود که دو شعر از وی در مجله « فروغ » رشت منتشر می شود. در جلسات « انجمن ادبی ايران » به سرپرستی شيخ الرئيس افسر شرکت می جويد. از سال 1307 اشعارش در مجله « ارمغان » به سردبيری وحيد دستگردی منتشر می گردند. سال 1312 در آزمون اعزام دانشجو به اروپا پذيرفته می شود.

نخست در فرانسه و سپس در انگلستان به ادامه تحصيل می پردازد. در زمان جنگ جهانی دوم و بسته شدن دانشکاههای لندن و متعاقب آن قطع کمک هزينه های تحصيلی برای امرار معاش به کارهای متفاوتی از جمله رانندگی آمبولانس و گويندگی فيلم‌ها و راديو، ترجمه‌ی خبر و مقاله می پردازد.

در سال ١٩٤٧ميلادی در رشته بيماري‌های عفونی و بيماري‌های سرزمين‌های گرمسيري، دكترای تخصصی گرفت و كار پزشكی را آغاز كرد . نيمی از عمرش در غربت گذشت و سه بار ازدواج کرد . اشعارش در مجلات ادبی « روزگار نو » ، « جهان نو » و « سخن » منتشر می شدند. در سالهای 1325-1320 اشعار ضد جنگ می سرود ، اما در مجموع آثارش کمتر سياسی بوده و بسياری از آنها متاثر از طبيعت زيبا و لطيف گيلان سروده شدند.

عليرغم دوری از ميهن با تعداد زيادی از بزرگان ادب زمان تماس مستمر داشت. از جمله با محمدعلی اسلامی ‌ندوشن، ‌صادق چوبك، هوشنگ ابتهاج، ‌محمد زهري، مسعود‌فرزاد، محمد مسعود و پرويز خانلری.

چندين دفتر شعر از وی منتشر گرديده که معروفترين شان « برگ » ، « نهفته » ، « مهر و کين » و « گلی برای تو » می باشند. معروفيت گلچين با انتشار شعر « باران » در مجله « سخن » آغاز گرديد و از شعر « پرده پندار » به عنوان اوج خلاقيت وی در عرصه شاعری نام می برند.

مرحوم نادر نادر پور درباره ی گلچين گفته است: « سخنش، همچون سرود جاويد کودکی و جواني، آهنگی شاد و سبکبار دارد » . گلچين گيلانی در 29 آذر سال 1351 در لندن ، احتمالا در يک روز بارانی درگذشت . يادش گرامی باد...



سه سروده از گلچين گيلانی:

باران

باز باران،
با ترانه،
با گهرهای فراوان
مى خورد بر بام خانه.

من به پشت شيشه تنها
ايستاده
در گذرها،
رودها را اوفتاده.

شاد و خرم
يک دو سه گنجشک پر گو،
باز هر دم
می پرند اين سو و ان سو.

می خورد بر شيشه و در
مشت و سيلی
آسمان امروز ديگر
نيست نيلی.

يادم آرد روز باران:
گردش يک روز ديرين
خوب و شيرين
توی جنگلهای گيلان:

کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چُست و چابک.

از پرنده،
از چرنده،
از خزنده،
بود جنگل گرم و زنده.

آسمان آبي، چو دريا
يک دو ابر، اينجا و آنجا
چون دل،
من روز روشن.

بوی جنگل تازه و تر،
همچو می مستی دهنده.
بر درختان ميزدی پر،
هر کجا زيبا پرنده.

برکه ها، آرام و آبی
برگ و گل هر جا نمايان،
چتر نيلوفر درخشان،
آفتابی.

سنگها از آب جسته،
از خزه پوشيده تن را،
بس وزغ آن جا نشسته،
دمبدم در شور و غوغا.

رودخانه،
با دو صد زيبا ترانه،
زير پاهای درختان
چرخ ميزد همچو مستان.

چشمه ها چون شيشه های آفتابي،
نرم و خوش در جوش و لرزه،
توی انها سنگريزه،
سرخ و سبزو زرد و آبی.

با دو پای کودکانه،
می دويدم همچو آهو،
می پريدم از سر جو،
دور می گشتم ز خانه.

، می پراندم سنگريزه
تا دهد بر اب لرزه،
بهر چاه و بهر چاله،
می شکستم « کرده خاله » *

می کشانيدم به پايين،
شاخه های بيد مشکی
دست من می گشت رنگين،
از تمشک سرخ و مشکی.

، می شنيدم از پرنده
داستانهای نهاني،
از لب باد وزنده،
رازهای زندگانی.

هر چه می ديدم در آنجا
بود دلکش، بود زيبا،
شاد بودم.
می سرودم:
« - روز ! ای روز دلارا !
داده ات خورشيد رخشان
اين چنين رخسار زيبا
ورنه بودی زشت و بی جان.

ای درختان،
با همه سبزی و خوبی
گو چه می بودند جز پاهای چوبی!
گر نبودی مهر رخشان؟

روز ای روز دلارا
گر دلارايی است از خورشيد باشد
ای درخت سبز و زيبا!
هرچه زيبايی ست از خورشيد باشد.

اندک اندک، رفته رفته، ابرها گشتند چيره
آسمان گرديد تيره.
بسته شد رخساره ی خورشيد رخشان
ريخت باران، ريخت باران.

جنگل از باد گريزان
چرخها می زد چو دريا
دانه های گرد باران
پهن ميگشتند هر جا.

برق چون شمشير بران
پاره می کرد ابرها را
تندر ديوانه غران
مشت ميزد ابرها را.

روی برکه مرغ آبی
از ميانه، از کناره،
با شتابی
چرخ می زد بی شماره.

گيسوی سيمين مه را
شانه ميزد دست باران
بادها، با فوت، خوانا
می نمودندش پريشان

سبزه در زير درختان
رفته رفته گشت دريا
توی اين دريای جوشان
جنگلِ وارونه پيدا.

بس دلارا بود جنگل.
به! چه زيبا بود جنگل !
بس ترانه، بس فسانه
بس فسانه، بس ترانه

بس گوارا بود باران.
به ! چه زيبا بود باران!
می شنيدم اندر اين گوهر فشانی
رازهای جاوداني، پندهای اسمانی:

« - بشنو از من. کودک من!
پيش چشم مرد فردا،
زندگانی - خواه تيره، خواه روشن -
هست زيبا، هست زيبا، هست زيبا. »


* کرده خاله: چوبی چنگک وار که برای بالا کشيدن آب از چاه به سطل می بندند


*********************************************


خانۀ ويران

از خانۀ تار و نيمه ويران
آواز جگرخراش برخاست
رفتم به درون آن شتابان
فرياد زدم: « کسی در اينجاست؟ »

دادم به زمين و آسمان گوش...
ايوان و اتاق و پله و بام
خاموش، چو گورِ تيره، خاموش
آرام، چو چشمِ مرده آرام

از پنجره ديدم آسمان را
پوشيده زابر پاره پاره
همراه يکی دو تا ستاره
مه می شد ناپديد و پيدا

روميزي، فرش، پاره پاره
آجر، گچ، گِل، به هر کناره
چون بومِ سياهِ چشم بسته
ساعت با شيشۀ شکسته

اين دست بريده روی ديوار
می زد پيوسته زنگِ هستی
وقت کر، با دراز دستی
لالش کرد و فکندش از کار

بالش ها زيزِ پايۀ تخت
رخساره سياه کرده از دود
اين مردۀ مومياييِ سخت
نام ديرينه اش دُشک بود

رفتم، بشتاب، روی ايوان
فرياد زدم دوباره: « اين کيست؟ »
يک ميز، سه صندلي، سه فنجان:
اينجا، يک خانواده می زيست

يک گربه سياه و ترس انگيز
لاغر، نازک، چو چوب کبريت
دُم چون نخ، گرد پايۀ ميز
با پنجه و روی و موی عفريت

چشمش: دو ستاره در بُن چاه
پايش: موهايِ ايستاده
گويي، می گفت، در دلش: « آه!
بيگانه! ... کجاست خانواده؟ »

منشا الهام اين شعر يکی از خانه های ويران شده در جنگ جهانی دوم است

*********************************************


شعر بايد گفت

شعر بايد گفت و شعر تازه گفت
شعر خوش آهنگ و خوش اندازه گفت
تازگی ربطی ندارد با زمان
تازه آن باشد که ماند جاودان
کهنه ی ديروز گر زيبا بود
تازه هم امروز و هم فردا بود
تازه امروز گر بی معنی است
کهنه است و آنی است و فانی است

تازه آن باشد که از دل سر زند
با دو بال ويژه ی خود پر زند
حرف تو مفت است گر از ديگريست
مفت خوردن از جنون يا از خريست
ماه اگر داس است، حافظ گفته است
گر تو گويي، داس تو خواهد شکست
چيز ديگر را به مه مانند کن
يا به داست چيز ديگر بند کن
يار گر چون سرو سويت عازم است
زير پايت نردبانی لازم است

تيغ ابرويش بود گر پر خراش
ريش تو لازم ندارد خود تراش
خال رخسارش اگر چون دانه است
نيست آن رخسار، بلکه لانه است
گر شده قلبت زهجرانش کباب
يا شده اشکت زمژگانش شراب
می کنی قصاب خود را ورشکست
می فروشت خمره را خواهد شکست
مهر او گر درد و رنج و ناخوشی است
مهرورزی نيست اين آدم کشی است
ای بسا ديوان سنگين و کلفت
که پُر است از فکر پوچ و حرف مفت
راه خود جوی و مکن تقليد کس
از پريدن کبک، کی گردد مگس

گر ترا جز خرمگس در سبک نيست
خرمگس مان، غم مخور گر کبک نيست

خرمگس گر بهر خود فکری کند
گاه باشد وزوزِ بکری کند
27 ژوئيه 1954





دنياي حرفه و فن www.herfe-rszy.blogfa.com
 

aghasina

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
714
امتیاز
28
نام مرکز سمپاد
Qom Nodet
شهر
قم
پاسخ : باز باران با ترانه البته بدون سانسور!

عجب نامردایی هستن این معلما و آموزش پرورش . یه شعر ..کی رو به جای کل شعر به ما قالب کردن!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

salary

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
331
امتیاز
466
پاسخ : باز باران با ترانه البته بدون سانسور!

عجب نامردایی هستن این معلما و آموزش پرورش!

در پاسخ به سینا باید بگویم که البته به نامردی معلمان ربطی
ندارد. کاسه کوزه را بر سر انها نشکنیم. اما در همان زمان می توانستند
بگویند که شعر کامل تر است یا آن را برایمان بخوانند. حتی ممکن است خودشان
نیز از این قضیه آگاه نبودند. حتی خود من که ادبیات خوندم. از طرفی در دانشگاه به ادبیات
معاصر بهای چندانی داده نمی شود.
 

matin320

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,373
امتیاز
10,557
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد II
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
شهید باهنر
رشته دانشگاه
دامپزشک / سیاست
پاسخ : باز باران با ترانه البته بدون سانسور!

چرا این طور نگاه نمی کنید که بعضی از ابیات این شعر مناسب کودک ده ساله نیست؟
 

tezar

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
633
امتیاز
5,345
نام مرکز سمپاد
فرزانگان6 سابق
شهر
تهران
دانشگاه
امـیـرکبیر
رشته دانشگاه
مهندسی بـرق
پاسخ : باز باران با ترانه البته بدون سانسور!

عالی و شگفت انگیز
هیچوقت فکر نمیکردم که این عر همچین شاعری و این شاعر همچین شعری داشته باشه!
خوشم اومد وحشتناک!!! :>
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++ :D
 

smart girl

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
839
امتیاز
2,033
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اسفراین
مدال المپیاد
المپیاد ادبی
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : باز باران با ترانه البته بدون سانسور!

خب البته باید بگم سانسور نشده، شما فرض کنید سال چارم ابتدایی شعر به این گنده یی رو میذاشتن تو کتاب، یه سه چار صفه ای میشد، معلمم میگف که حفطش کنید! خودتون همون موقه غر نمیزدین؟ یه کم تلخیصش کردن.
 
  • لایک
امتیازات: tezar

Sepidd

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
220
امتیاز
3,105
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
ژنتيك.
پاسخ : باز باران با ترانه البته بدون سانسور!

واقعا عالی بود! x:
موندم حالا این یه نمونه از سانسور های کتاب درسی بود
اگه بخوایم همرو بررسی کنیم دیگه چی میشه!!!!!!!!!!!!!
 

happiestchemist

ملکه ی شیشه ای
ارسال‌ها
2,802
امتیاز
9,194
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
4d
سال فارغ التحصیلی
1390
مدال المپیاد
دارم.
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : باز باران با ترانه البته بدون سانسور!

الان چی داشته که نخوان بگن؟ فقط کوتاه شده دیگه..اگه چیز خاصی به نظر تون میرسه بگید..دوست دارم ببینم..مرسی
 

Fireball.II

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,458
امتیاز
8,723
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد II
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
علوم پزشکی زاهدان
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : باز باران با ترانه البته بدون سانسور!

راس میگه ها :))
دانش آموز ابتدایی
شعر به این لندی به خوردش داده میشد :D X_X
فرار میکرد آقاع :D
 

Mahgol

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
208
امتیاز
866
نام مرکز سمپاد
مدرسه قرآنی علامه محمد تقی آملی(!)
شهر
آمل
مدال المپیاد
در زمان کودک سالی زیست
دانشگاه
مازومس(مازندران یونیورسیتی
رشته دانشگاه
پزشكى
پاسخ : باز باران با ترانه البته بدون سانسور!

كلني توي هر چي استاد نباشيم توي سانسور حرف اول رو توي دنيا مي زنيما!!!! <D=
ولي ترو خدا انسجام متن كتاب درسيرو داشتين؟!آدم حالت عادي فكر مي كرد همه پشت هم يه شعرن نگو تيكه تيكه به هم چسبيده بودنشون!!!!اين همه آدم اين همه سال اين شعر رو خوندن و حفظ هم كردن اما كسي شك نكرد شعر اصلي اين نيست!!!ايول دارنا!دمشون گرم!!! :D
 

mahdie

کاربر فعال
ارسال‌ها
67
امتیاز
613
نام مرکز سمپاد
farzanegan
شهر
تهران (همونی که با کوچه هاش یادآور غروره!!!!!!)
مدال المپیاد
نفر پنجم مرحله یک المپیاد زیست دوره 15
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
پزشکی یا بیوتک!
پاسخ : باز باران با ترانه البته بدون سانسور!

این شعر آدم میبره به دور دورا... :)
من که هردفعه بارون میومد میخوندمش...

پ.ن: اسم سانسور و هم معنیاش میاد یاد اوشین میفتم... :)) :)) :-" =))
 

turquoise

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
133
امتیاز
397
نام مرکز سمپاد
فرزانگان تهران
شهر
تهران
مدال المپیاد
-
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
پزشكي
پاسخ : باز باران با ترانه البته بدون سانسور!

با سانسورش بهتر بودا! :))
 

جوجه سمپادی

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
463
امتیاز
1,572
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اصفهان
دانشگاه
اصفهان
رشته دانشگاه
دندان پزشکی
پاسخ : باز باران با ترانه البته بدون سانسور!

بچه هااینم ازمنه 8->

باز باران باز باران ، کودکی شعر قشنگی است

بی خیال از غربت و غم ، بی خیال از مرگ شادی

در بهاری کودکانه ، باز باران با ترانه

نرگس چشمان مادر ، کودکی را یاد دارند

بچه های کوچه ی ما شعر را از بهر دارند

کودکی ده ساله بودم

با نگاه ساده خود می دویدیم تا به دلها

در عبور دفتر عمر ، رفته رفته گشت رویا

در کتابی فصل اول کودکیمان ماند آنجا

باز باران ، باز باران یادم آرد روز باران

در گذشته تا به امروز ، هر زمان باریدن او

یادم آرد شعر باران

توی این دریای جوشان ، زندگانی هست زیبا ، هست زیبا...
 

most wanted

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
215
امتیاز
669
نام مرکز سمپاد
علامه حلی2
شهر
تهران
پاسخ : باز باران با ترانه البته بدون سانسور!

آدم یاد کودکیش میوفته اصن 8->
ولی دمشون گرم اجب سانسوری کرده بودنا قافیه و ایناش اصن یه وضی ;))
 

شب بو

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
499
امتیاز
3,818
نام مرکز سمپاد
فرزانگان4|فرزانگان1تهران
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
انسان‌شناسی
پاسخ : باز باران با ترانه البته بدون سانسور!

این که چیزی واسه سانسور نداشت!!!
این سانسور نیست همه ی شعرارو وقتی میخوان بزارن تو کتابا کوتاهش میکنن تغیرش میدن!!!
به قول دوستمون همون تلخیص بهتره!!!

=))
 

Darya1995

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
160
امتیاز
259
نام مرکز سمپاد
فرزانگان4 کرج
شهر
کرج
پاسخ : باز باران با ترانه البته بدون سانسور

خوب تو اینکه آموزش و پرورش خیلی از شعرا رو سانسور میکنه شکی نیست
مثلا
شعر آب را گل نکنیم سهراب کلشو آورده بودن فقط 1قسمت که میگفت:
زن زیبایی آمد لب رود
آب را گل نکنیم
روی زیبا دوبرابر شده بود

نیومده بود.
خوب این سانسوره دیگه. :D

اما خداییش این باز باران با ترانه سانسور نیست چون چیزی نداره که...
 

Noo$hin

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
351
امتیاز
2,464
نام مرکز سمپاد
فرزانگان سه
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علوم پزشکی تهران
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : باز باران با ترانه البته بدون سانسور!

اگر برین ببینید بیشتر شعر هارا خلاصه کردن.مثلا :
در سوم راهنمایی
در گلستانه ی سهراب را با مهارت در یک صفحه ی دو رو جا دادند.
و چند بیت "یوسف گم گشته... "را زدند تا در نیم صفحه جا شود.
از سهراب تا حافظ فرقی نداره؟؟
حالا خوبه آن موقع به اندازه ی این موقع کاغذ گران نبود.
 
بالا