پاسخ : سوتیها
بــآ دختر خـــالم رفتـــَم خونه دوستش...
بعد اوناهم خِـــیلی پول دارن و خـــــــــونَشون خیلی بزرگـــه...
میخواستیم از خونشــــون بریم بیرون که من به دخـــــــــــــی خالم گفتم تو برو مَــــن میام اونم رفت...
خلاصه مَـــن موندمو یه عالمه راه :-"
شــانسی یه جا رفـــتَم دیدم از...
پاسخ : اعترافگاه !
ی بار داداشم خودکار پرت کرد...رفت تو پام مستقیم وایستاد :)) منم دردم نگرفت ولی از ته دل جیغ زدم :))پآخه ترسیدم گفتم حتما از تو پام درنمیاد باید عمل کنم ;D :-"
پاسخ : اعترافگاه !
داداشم شعر گفته بود( :)) ) منم با ناجوانمردانگی و نامردی تمام به همه گفتم من نوشتمو کلی تشویقم کردن ;D :> ولی کلی عذاب وجدان گرفتم ;D
الان ک فک میکنم میبینم حقش بوده... :> >)
ناگفته نماند ک کوچیک بودم :-"