پاسخ : برایم شعر میخواند.
می گوید: تو چرا این قدر expose ای؟؟ بر مَلائی؟؟
می گویم باید باشم.
کسی که می نویسد، کسی که با احساسات زنانه اش می نویسد،
باید expose باشد. باید افشا باشد.
باید بلد باشد قشنگ افشا کند.
می گویم اصلن گفتند احساساتتان رابپوشانید و نشان ندهید و پنهان کنید که چه؟
که مثلن...
پاسخ : برایم شعر میخواند.
از لباس دانشگاه متنفرم
از مانتوی تیره بدم می آید
در مقنعه ی سیاه و تنگم خفه می شوم ساعت ها
و سردردی با آفتاب ظهر
حاضر بودم روسری بزرگ سپید حریرم را سر کنم
ولی تعهد دهم از همه ی مقنعه دارها
حجابم را بهتر رعایت کنم
پاسخ : برایم شعر میخواند.
اولش مرد بیدار می شود.
چند لحظه ای منحنی های شانه و کمر زن را که پشت به او دراز کشیده با گیجی و لذت نگاه میکند...
زن زیر لب گله می کند و با لبخند بر می گردد
و موهای مرد را از روی پیشانی اش کنار میزند
و دستش را دور مرد حلقه میکند...
چند دقیقه ای به خواب و بیداری...
پاسخ : برایم شعر میخواند.
1:
زمینه اش گلبهی بود.
با پروانه های ریز بنفش و صورتی و زرد.
از این جوراب های کوتاه . یک جور قشنگی دخترانه و شیطنت بار بود.
خواستم بگیرمش...
پاهای دخترکی را در جوراب ها دیدم
روی موزاییک های سفید...
با شلوار کوتاه صورتی...
پاهایش آرام نداشتند ...
چیز دیگری نمی...
پاسخ : برایم شعر میخواند.
1:
خسته ی خسته سرم رو به پنجره ی تاکسی تکیه داده بودم و حواسم به حرف های سرنشین جلو با راننده نبود.
یکدفعه صدای تلیک دوربین موبایل رو شنیدم.
گوشی یارو دستش بود... اما حواسش به من نبود.
چی می خواستم بگم؟؟ چی می تونستم بگم؟؟
وقتی دوباره داشت دوربین اش رو تنظیم می کرد،...
پاسخ : برایم شعر میخواند.
یا من اسمه دواء
و
ذکره شفاء
تو بعضی مریضیا هست
که دوست داری به عالم و آدم بفهمونی
برای معالجه
سهم دارو در مقابل محبت چقدر ناچیزه
پاسخ : برایم شعر میخواند.
از نوشته های آدم
جذاب ترین لحظه های خواندن رمان، لحظاتی ست که قرار است به [...] برسم.
صحنه هایی جذاب –بعضااز مردانه گی– منظورم پاراگراف های منتهی به [...] است. پاراگراف هایی که موقع خواندن-شان آدم از حالت طاق¬باز ، یا مجبور به نشستن می شود و یا به سینه خوابیدن...
پاسخ : برایم شعر میخواند.
وقتی عاشق می شویم ،
تقریبا دیگر زندگی نمی کنیم.
زل می زنیم به تلویزیون اما چیزی نمی بینیم
به آدمها گوش می دهیم اما اغلب چیزی نمی شنویم
کتابی را ورق می زنیم اما تنها چیزی که به آن فکر نمی کنیم کلمات کتاب است
وقتی عاشق هستیم گویی تنها با یک نفر،
و بلکه در یک نفر زندگی می...
پاسخ : برایم شعر میخواند.
1:
بهم میگه می خواید کمکتون کنم؟
میگم نه ... و میرم ...
و من حرص می خورم!
واسه اینکه می دونم که هم من کمک می خواستم هم اون می تونست کمکم کنه
فقط نمی تونستم اعتماد کنم...
2:
مهرداد قرار بود واسه یه مدت طولانی بره...
مادرم ناراحت بود...
مهرداد لحظات آخر، یعنی دقیقا...
پاسخ : اعلام نتایج نهایی کنکور 88
منم همین طور...
من از دانشگاه زیاد خوشم نیومد
شاید چون با خیلی انتظارا و فکرا رفته بودم
چهارشنبه صبح تا ظهر هر لحظه 100 سال گذشت و با چه سر دردی تموم شد
...
امید وارم روز اول دانشگاه شما بهتر از این بوده باشه
پاسخ : اشعارmy invitable doom!
خوبه اما عزیزم خیلی ایده ت نو نیست
یک خربار خاک تکرار و تکرار روش نشسته
من جمله ی تازه و مفهوم نو توش نمی بینم
نویسنده یا شاعرش اصلا تو احساس "خودش" نگشته
یه حس سطحیِ عادی شده ی نگاه
یه حس عمیقِ عادی شده ی عشق و مرگ
وصل کردن این دوتا بهم کافیته؟
پاسخ : برایم شعر میخواند.
می گم:«من نمی خوام ازدواج کنم.»
مامان می گه: «وا! چه حرفا! مثل اینهایی که خدای نکرده عیب و ایرادی دارن!»
می خندم.
می گم:«من نمی خوام ازدواج کنم.»
بابا می گه:«فکرت رو مشغول نکن. ازدواج یه مسئله فرعیه. زندگی و پیشرفت خودت رو داشته باش.»
می خندم و لذت می برم از حس رهایی...
پاسخ : برایم شعر میخواند.
و من چه غافلگیرانه
مثل قلمم را یک جایی
بی نام و نشان تر ازمن در اینجا پیدا کردم
از نوع مردانه اش
جذاب ترین بخش مردانه گی متکا بودن است. این که یکی به آدم تکیه کند.
گاهی این تکیه روحی است.
این که یکی باشد که آدم را قبول داشته باشد، کم که آورد دل¬ش به آدم قرص باشد،...
پاسخ : برایم شعر میخواند.
دختر: آخه من که مانتوم بلند و گشاده....مو هام هم که بيرون نيست...
برادر:خواهر شما.... کوله پشتی تونو دو طرفه مياندازين،در نتيجه مقنعه تون نميتونه وظيفه شو انجام بده ،و زينت هاتون (!!!!!!) ديده ميشه.
*اين گفتگو کاملا موثق است.