پاسخ : شخصی نوشته ها
بعدِ عمری برگشتم ...:
هنوز ِ هم تویِ کوچه ، خیابان ها که خوب بگردی ، موقع ِ امتحانات محله ها پر می شوند از بچه مدرسه ای. تویِ یک نگاهِ ساده انگارانه پیش خودت خیال می کنی یحتمل همه شان کتاب به دست نشسته اند لبِ پله ای و از هم سوال می کنند و آن دیگری دم ِ در ِ خانه اش کلاس...
پاسخ : سوال
ببین مارلیک جان ، متوجه منظورت نمی شم...
الان اینا رو از جایی ترجمه کردی؟
از کجا؟!
اینی که نوشتی اساسا با تعریف تناقض داره ...
فقط تو یه حالته که کالای پست با افزایش قیمت تقاضاش زیاد میشه اون هم استثنای ِ "گیفن" ه و ربطی نداره اصلا به این موضوع ...
پاسخ : حرف های سیاه سفید!
سلام!
چرا اینقدر کم کار شدین شما؟!
قبلنا بیشتر می نوشتین ، دلمون برا نوشته هاتون تنگ شده ...
به خصوص نوشته های قدیمتون ...
آخه حدس می زنم این نوشته آخریتون به شدت تحت تاثیر نوشته های خانم parnian.D هست.
حس می کنم روی طرز نوشتنتون تاثیر گذاشته و صد البته سخت خون ترش...
پاسخ : شخصی نوشته ها
حق با شماست ، وقتی می گویی:"من چرا باید محدودیت تحمل کنم ، چرا باید چند سانت روسریم رو بکشم جلوتر ، من سختمه ، خدای ِ من سخت گیر نیست..."
حق با شماست ، اما خدا نشدی بفهمی برای ِ در امان ماندن ِ بنده هایت مجبوری چادر سرشان کنی و رویشان را بپوشانی تا گرگ های ِ گرسنه ی شهر حتا...
پاسخ : شخصی نوشته ها
پیش نوشت: این واقعا هیچی نیست! فقط یه شخصی نوشته است و یک توصیه دوستانه. که "داستان اسباب بازی 3" رو نگاه کنید. به خصوص دوستان ِ هم سن که می رن دانشگاه!( یا رفتن!)
نمی دونم این علاقه به خاطر حس کودکانه ایه که همیشه باهامه ، یا دلیل دیگه ای داره. فقط می دونم من انیمیشن خیلی...
پاسخ : شخصی نوشته ها
"مدرسه هم تمام شد. به همین سادگی."
این جمله را گذاشتم جلوی صورتم و هی نگاهش می کنم. منتظر ادامه ام. منتظر یک حرف که توضیحش بدهم. اما هیچ چیز به ذهنم نمی رسد. جز مفهوم عمیق ِ "مدرسه هم تمام شد."
"به همین سادگی" را هم گذاشتم تنگش تا ... همین جوری ، انگار این طور بهتر می شود...
پاسخ : من همانم...
متن قشنگی بود سید.
اما خیلی رو حرف زده بودی!
این رو حرف زدنه خیلی خوب نیس!
و البته تکرار ِ یک تم ساده!
بیشتر بچه ها حس می کنند درس جدید دینی ِ امسالشونه ...!
پاسخ : شخصی نوشته ها
بزرگ می شوم ...
هنوز حسش می کنم ، تازه ی تازه. روز شکوفه ها ساعت چهار صبح بیدار شدم و کل خانه را هم بیدار کردم " پاشیم بریم مدرسه".
حالا اما تمام شد؛ تمام آن دوازده سال ِ مدرسه.حالا دیگر شده ام دانشجو ، آن هم در غربت ، تک و تنها توی ِ درندشت ِ تهران.کنار خیلی از دوستان ِ...
پاسخ : شخصی نوشته ها
دیدم اون مثبت اون گوشه نشون نمی ده درصد عالی بودن نوشته ات رو ...
بسیار عالی بود احسان جان ...
البته یه ترسی هم آدم رو می گیره وقتی اینو می خونه ...
پاسخ : شخصی نوشته ها
بسم الله الرحمن الرحیم
1
چقدر نوشتن این وقت ها سخت است.
وقتی یادت می افتد هر وقت می رفتی خانه شان ، بلند می شد و می نشست و منتظر دست های ِ من بود که به سمتش دراز شوند.
- سلام
یادت هست چقدر دوستت داشت؟
نوه بزرگش بودی، تنها نوه ی پسرش.
2
همیشه فکر می کردم پیرمردها چطور اشک...
پاسخ : چگونه داستان بنویسیم ؟!
در مورد اون 5 تای ِ اول که چیزی نمی گم چون کلا چیزی حالیم نمی شه اما در مورد سه تای دوم ، با توجه به اون چیزایی که یه جاهایی خوندم چند تا حرف بزنم:
داستان نویسی زمان ِ روشنی نداره ، یه امریه کاملا شخصی ، که مربوط به خود آدمه ، فکر کنم جرج برنارد شاو بوده که شب ها...
پاسخ : عضویت در شورأهای سمپادیا
واقعا الان مثل منی که 500 تا پست ندارم (داشتیم اون زمان که "سیاسی" بود) با جو سایت آشنا نیستم؟!
اونم با این همه سابقه؟!
من ادب و فرهنگ دوست دارم :((
پاسخ : اختیار
یه داستان بگم شاید جالب باشه و البته بهتون کمکی کنه تو شناختن ِ بحث ِ اختیار ( درس 6 پیش دانشگاهی در این مورده ، می خونید می فهمید!)
یه روز یه پادشاهی با جبر و اختیار مشکل داشته ، بزرگترین عالم ِ دینی ِ سرزمینش رو دعوت می کنه و می گه به من ثابت کن قضیه جبر و اختیار رو.(همین حرفای...
پاسخ : شخصی نوشته ها
فصل ، فصل نوشتن است...
نشسته ام روی پله های پیاده رو ، دوست دارم باز صدای گنجشک بشنوم سر صبحی. خبری نیست اما...
پله های پیاده رو کجا بود ، نشسته ام پشت این کامپیوتر لعنتی ، مثل همیشه. صفحه سفید تایپ باز است . برای هزارمین بار می خواهم شروع کنم به نوشتن ، به رسم معهود "بسم...