پاسخ : اهل شعر
جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گل ها تو بخند
اینک این من که به پای تو در افتادم باز
ریسمانی کن تو از آن موی دراز
تو بگیر. تو ببند
فریدون مشیری
دلم گرفته
دلم از این همه جور گرفته
دلم از بی عدالت ها ی مزدور گرفته
دلم از این همه بی چارگی بغض گرفته
تا کی بغض
تا کی خفقان
تا کی قربان قربان
تا کی تکریم مغولان
آه ای عاشقان
آه ای اهل دلان
خنده زنان پاکوبان خواهیم رفت
خواهیم بر کنیمشان از تخت
خواهیم آباد کنیم این خاک
خواهیم نوشید شرابی پاک...
پاسخ : فريدون مشيري ...
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادر ها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود...