فريدون مشيري

sub_zero

کاربر فعال
ارسال‌ها
32
امتیاز
38
نام مرکز سمپاد
شهید قدوسی
شهر
QOM
پاسخ : فريدون مشيري ...

کدام غبار

با حوانه ها نوید زندگی است
زندگی شکفتن جوانه هاست
هر بهار
از نثار ابرهای مهربان
ساقهها پر از جوانه میشود
هر جوانه ای شکوفه میکند
شاخه چلچراغ می شود
هر درخت پر شکوفه باغ
کودکی که تازه دیده باز میکند
یک جوانه است
گونه های خوشتر از شکوفه اش
چلچراغ تابنک خانه است
خنده اش بهار پر ترانه است
چون میان گاهواره ناز میکند
ای نسیم رهگذر به ما بگو
این جوانه های باغ زندگی
این شکوفه های عشق
از سموم وحشی کدام شوره زار
رفته رفته خار میشوند
این کبوتران برج دوستی
از غبار جادوی کدام کهکشان
گرگهای هار می شوند
 

cactus

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
404
امتیاز
167
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد 1(مشهد)
شهر
مشهد
دانشگاه
رشت
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : فريدون مشيري ...

اشک خدا

صدف سينه من عمري
گهر عشق تو پروردست
كس نداند كه درين خانه
طفل با دايه چه ها كردست
همه ويراني و ويراني
همه خاموشي و خاموشي
سايه
افكنده به روزنها
پيچك خشك فراموشي
روزگاري است درين درگاه
بوي مهر تو نه پيچيدست
روزگاري است كه آن فرزند
حال اين دايه نپرسيدست
من و آن تلخي و شيريني
من و ‌آن سايه و روشنها
من و اين ديده اشك آلود
كه بود خيره به روزنها
ياد باد آن شب باراني
كه تو
در خانه ما بودي
شبم از روي تو روشن بود
كه تو يك سينه صفا بودي
رعد غريد و تو لرزيدي
رو به آغوش من آوردي
كام ناكام مرا خندان
به يكي بوسه روا كردي
باد هنگامه كنان برخاست
شمع لبخند زنان بنشست
رعد در خنده ما گم شد
برق در سينه شب بشكست
نفس تشنه
تبدارم
به نفس هاي تو مي آويخت
خود طبعم به نهان مي سوخت
عطر شعرم به فضا مي ريخت
چشم بر چشم تو مي بستم
دست بر دست تو مي سودم
به تمناي تو مي مردم
به تماشاي تو خوش بودم
چشم بر چشم تو مي بستم
شور و شوقم به سراپا بود
دست بر دست تو مي رفتم
هركجا
عشق تو مي فرمود
از لب گرم تو مي چيدم
گل صد برگ تمنا را
در شب چشم تو ميديدم
سحر روشن فردا را
سحر روشن فردا كو
گل صد برگ تمنا كو
اشك و لبخند و تماشا كو
آنهمه قول و غزل ها كو
باز امشب شب باراني است
از هوا سيل بلا ريزد
بر من و عشق غم آويزم
اشك از چشم خدا ريزد
من و اينهمه آتش هستي سوز
تا جهان باقي و جان باقي است
بي تو در گوشه تنهايي
 

cactus

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
404
امتیاز
167
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد 1(مشهد)
شهر
مشهد
دانشگاه
رشت
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : فريدون مشيري ...

ستاره کور

ناتوان گذشته ام ز كوچه ها
نيمه جان رسيده ام به نيمه راه
چون كلاغ خسته اي در اين غروب
مي برم به آِيان خود پناه
در گريز ازين زمان بي گذشت
در فغان
از اين ملال بي زوال
رانده از بهشت عشق و آرزو
مانده ام همه غم و همه خيال
سر نهاده چون اسير خسته جان
در كمند روزگار بدسرشت
رو نهفته چون ستارگان كور
در غبار كهكشان سرنوشت
مي روم ز ديده ها نهان شوم
مي روم كه گريه در نهان كنم
يا مرا جدايي تو مي كشد
يا ترا دوباره مهربان كنم
اين زمان نشسته بي تو با خدا
آنكه با تو بود و با خدا نبود
مي كند هواي گريه هاي تلخ
آن كه خنده از لبش جدا نبود
بي تو من كجا روم كجا روم
هستي من از تو مانده يادگار
من به پاي خود به دامت آمدم
من مگر ز دست خود كنم فرار
تا لبم دگر
نفس نمي رسد
ناله ام به گوش كس نمي رسد
مي رسي به كام دل كه بشنوي
ناله اي از ين قفس نمي رسد
 

amir.love

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
782
امتیاز
61
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد1
شهر
مشهد
پاسخ : فريدون مشيري ...



بر صلیبم میخکوب
خون چکد از پیکرم ، محکوم باور های خویش
بوده ام دیروز هم آگاه ، از فردای خویش
مهرورزی کم گناه نیست ، میدانم ،سزاوارم ،رواست
آنچه برمن میرسد ، زین ناسزاتر هم سزاست
در گذرگاهی که زورو دشمنی فرمان رواست
مهرورزی کم گناهی نیست
کم گناهی نیست عمری ، عشق را ،چون برترین اعجاز باور داشتن
پرچم این آرمان پاک را در جهان افراشتن
پاسخ آن ، این زمان
تن فرو آویخته ! با نای بی آوای خویش
ساقه ی نیلوفری رویید در مرداب زهر ! ای همه گل های عطرآگین رنگین
این جسارت را ببخشایید بر او
این جسارت را ببخشایید
جرم نابخشودنی این است
ننشستی چرا بر جای خویش ؟
جای من بالای این دار است با این تاج خار ! در گذرگاه شما
این تاج ، تاج افتخار
جای من تا ساعتی دیگر ، ازین دنیا جداست
جای من دور از تباهی های دنیای شماست
ای همه رقصان ! درون قصر باور های خویش
 

NESA

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
302
امتیاز
106
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 مشهد
شهر
مشهد
پاسخ : فريدون مشيري ...

شرم تان باد ای خداوندان قدرت، بس کنید!
بس کنید از این همه ظلم و قساوت بس کنید!
ای نگهبانان آزادی!
نگهداران صلح!
ای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمون،
سرب داغ است این که می بارید بر دلهای مردم،
سرب داغ!
موج خون است این، که می رانید بر آن کشتی خودکامگی را موج خون!
گرنه کورید و نه کر،
گر مسلسل های تان یک لحظه ساکت می شوند،
بشنوید و بنگرید:
بشنوید این وای مادرهای جان آزرده است،
کاندرین شب های وحشت، سوگواری می کنند!
بشنوید این بانگ فرزندان مادر مرده است;
کز ستم های شما هر گوشه زاری می کنند.
بنگرید این کشتزاران را که مزدوران تان
روز وشب با خون مردم ،آبیاری می کنند.
بنگرید این خلق عالم را که دندان بر جگر،
بیدادتان را ،بردباری می کنند!
دست ها از دست تان ای سنگ چشمان! بر خداست!
گرچه می دانم
آنچه بیداری ندارد ،
خواب مرگ بی گناهان است و وجدان شماست!
با تمام اشکهایم ،باز،- نومیدانه- خواهش می کنم:
بس کنید!
بس کنید!
فکر مادرهای دلواپس کنید
رحم بر این غنچه های نازک نورس کنید!
بس کنید
 
ارسال‌ها
2,779
امتیاز
11,298
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان امین
شهر
اصفهان
مدال المپیاد
یه زمانی واسه شیمی/ نجوم میخوندم
پاسخ : فريدون مشيري ...

خیلی قشنگه...
دنبال متنش بودم مرسی!
 

mira

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
983
امتیاز
284
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد 1
شهر
مشهد
مدال المپیاد
المپیاد نجوم
دانشگاه
دانشگاه تحصیلات تکمیلی در ع
رشته دانشگاه
فیزیک
پاسخ : فريدون مشيري ...

به نقل از amir.love :
بر صلیبم میخکوب
خون چکد از پیکرم ، محکوم باور های خویش
بوده ام دیروز هم آگاه ، از فردای خویش
مهرورزی کم گناه نیست ، میدانم ،سزاوارم ،رواست
آنچه برمن میرسد ، زین ناسزاتر هم سزاست
در گذرگاهی که زورو دشمنی فرمان رواست
مهرورزی کم گناهی نیست
کم گناهی نیست عمری ، عشق را ،چون برترین اعجاز باور داشتن
پرچم این آرمان پاک را در جهان افراشتن
پاسخ آن ، این زمان
تن فرو آویخته ! با نای بی آوای خویش
ساقه ی نیلوفری رویید در مرداب زهر ! ای همه گل های عطرآگین رنگین
این جسارت را ببخشایید بر او
این جسارت را ببخشایید
جرم نابخشودنی این است
ننشستی چرا بر جای خویش ؟
جای من بالای این دار است با این تاج خار ! در گذرگاه شما
این تاج ، تاج افتخار
جای من تا ساعتی دیگر ، ازین دنیا جداست
جای من دور از تباهی های دنیای شماست
ای همه رقصان ! درون قصر باور های خویش
اینم مال آقای مشیریه؟
 

NESA

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
302
امتیاز
106
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 مشهد
شهر
مشهد
پاسخ : فريدون مشيري ...

به نقل از peg0a2h1 :
خیلی قشنگه...
دنبال متنش بودم مرسی!
خواهش میکنم!
ولی حیف که کسی زیاد اهل شعر نیست!
 

Alvin

کاربر فعال
ارسال‌ها
35
امتیاز
13
نام مرکز سمپاد
Farzanegan
شهر
Tehran
پاسخ : فريدون مشيري ...

از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود


از همان روزی که یوسف را برادر ها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود


بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت بر نگشت


قرن ما روزگار مرگ انسانیت است
سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی ست
صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی ست
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست
قرن موسی چمبه هاست


روزگار مرگ انسانیت است
من که از پژمردن یک شاخه گل
ازنگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر -حتی قلتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟


صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان می کنند
دست خون آلود را از پیش چشم خلق پنهان می کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند


صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است!
 

persianboy1373

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
472
امتیاز
1,313
نام مرکز سمپاد
دبیرستان شهید هاشمی نژاد 1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1391
دانشگاه
دانشگاه تهران - دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی
رشته دانشگاه
مهندسی نقشه برداری- سیستم های اطلاعات مکانی GIS
پاسخ : فريدون مشيري ...

تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد
و اشک من ترا بدرود خواهد گفت.
نگاهت تلخ و افسرده است.
دلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده است.
غم این نابسامانی همه توش وتوانت را زتن برده است.

تو با خون و عرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی.
تو با دست تهی با آن همه طوفان بنیان کن در افتادی.
تو را کوچیدن از این خاک ،دل بر کندن از جان است.
تو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است.
تو را این ابر ظلمت گستر بی رحم بی باران
تو را این خشکسالی های پی در پی
تو را از نیمه ره بر گشتن یاران
تو را تزویر غمخواران ز پا افکند
تو را هنگامه شوم شغالان
بانگ بی تعطیل زاغان
در ستوه آورد.
تو با پیشانی پاک نجیب خویش
که از آن سوی گندمزار
طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است
تو با آن گونه های سوخته از آفتاب دشت
تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت
که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است
تو با چشمان غمباری
که روزی چشمه جوشان شادی بود
و اینک حسرت و افسوس بر آن سایه افکنده ست
خواهی رفت.
و اشک من ترا بدروردخواهد گفت

من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیره گیها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت


درود بر روح پاکش...
 

Alvin

کاربر فعال
ارسال‌ها
35
امتیاز
13
نام مرکز سمپاد
Farzanegan
شهر
Tehran
پاسخ : فريدون مشيري ...

به نقل از persianboy1373 :
از همان روزی که فرزندان آدم

زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید

از همان روزی که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

« آدمیت مرده بود »

گرچه آدم زنده بود

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند

از همان روزی که با شلاق خون دیوار چین راساختند

آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب...

گشت و گشت.

قرن ها از مرگ آدم هم گذشت...

ای دریغا آدمیت بر نگشت.

قرن ما...

روزگار مرگ انسانیت است.

سینه دنیا ز خوبی ها تهی ست.

صحبت از آزادگی، پاکی، مروت ، ابلهی ست

روزگار مرگ انسانیت است

من که از پژمردن یک شاخه گل...

از نگاه ساکت یک کودک بیمار...

از فغان یک غناری در قفس...

اشک در چشمان و بغضم در گلوست

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

وای جنگل را بیابان می کنند!

دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند.

هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا...

آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست

فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

در کویری سوت و کور...

در میان مردمی با این مصیبت ها صبور

صحبت از مرگ محبت برگ عشق

گفتگو از مرگ انسانیت است!
من عاشق این شعرم هر روز میخونمش خودمم این شعرو گذاشتم فقط نمیدونم من اول گذاشتم یا شما به هر حال ++
 

Alvin

کاربر فعال
ارسال‌ها
35
امتیاز
13
نام مرکز سمپاد
Farzanegan
شهر
Tehran
پاسخ : فريدون مشيري ...

صدای تیر
ربود از دهان کلامم را
ستاره پرپر شد!
نسیم از نفس افتاد
رنگ ماه پرید
دگر کجا ببرم حرف نا تمامم را؟
 

elahe

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,511
امتیاز
342
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ١
شهر
بندرعباس
پاسخ : فريدون مشيري ...

--------------------------------------------------------------------------------

رنج_فريدون مشيري



من نمی دانم،

- و همین درد مرا سخت می آزارد -

که چرا انسان،

در تکاپوهایش،

- چیزی از معجزه آنسوتر-

ره نبرده ست به اعجاز محبت،

چه دلیلی دارد؟



چه دلیلی دارد

که هنوز

مهربانی را نشناخته است

و نمی داند در یک لبخند،

چه شگفتی هایی پنهان است.



من برآنم که درید دنیا،

خوب بودن- به خدا- سهل ترین کار است

و نمی دانم،

که چرا انسان،

تا این حد با خوبی بیگانه ست.



و همین درد مرا سخت می آزارد!
 

IVERSON

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,163
امتیاز
244
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی نیشابور
شهر
نیشابور
دانشگاه
فردوسی
رشته دانشگاه
محیط زیست
پاسخ : فريدون مشيري ...

شرمتان باد ای خداوندان قدرت بس کنید
بسکنید از این همه ظلم و فجاحت بس کنید
ای نگهبانان آزادی،نگه دارذان صبح
ای جهان را لطفتان تا قعر دوزخ رهنمود
سرب داغ است این که می بارید بر دلهای مردان
موج خون است این که می رانید بر آن کشتی خودکامه گی را...

اینم یه شعر دیگه از فریدون مشیری که مربوط اوضاع اخیره!استاد شجریان خوندتش با پریسا اسمه آهنگ هم موج خون ه.
 

Alvin

کاربر فعال
ارسال‌ها
35
امتیاز
13
نام مرکز سمپاد
Farzanegan
شهر
Tehran
پاسخ : فريدون مشيري ...

به نقل از Soroush.farshchin :
اینم یه شعر دیگه از فریدون مشیری که مربوط اوضاع اخیره!استاد شجریان خوندتش با پریسا اسمه آهنگ هم موج خون ه.
البته خود استاد شجریان تکذیب کرده که اینو خونده با این حال آهنگ قشنگیه
 

IVERSON

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,163
امتیاز
244
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی نیشابور
شهر
نیشابور
دانشگاه
فردوسی
رشته دانشگاه
محیط زیست
پاسخ : فريدون مشيري ...

به نقل از Alvin :
البته خود استاد شجریان تکذیب کرده که اینو خونده با این حال آهنگ قشنگیه
منم شنیدم اینو ولی تکذیبش می کنم!کذب است!:)
 

khamoosh

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
262
امتیاز
306
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد1
شهر
مش‍‌‌هَد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : فريدون مشيري ...

بر نگه سرد من به گرمي خورشيد

مي نگرد هر زمان دو چشم سياهت

تشنه ي اين چشمه ام، چه سود، خدا را

شبنم جان مرا نه تاب نگاهت



جز گل خشكيده اي و برق نگاهي

از تو در اين گوشه يادگار ندارم

زان شب غمگين كه از كنار تو رفتم

يك نفس از دست غم قرار ندارم



اي گل زيبا، بهاي هستي من بود

گر گل خشكيده اي ز كوي تو بردم

گوشه ي تنها، چه اشك ها كه فشاندم

وان گل خشكيده را به سينه فشردم



آن گل خشكيده، شرح حال دلم بود

از دل پر درد خويش با تو چه گويم؟

جز به تو، از سوز عشق با كه بنالم

جز ز تو، درمان درد، از كه بجويم؟



من، دگر آن نيستم، به خويش مخوانم

من گل خشكيده ام، به هيچ نيرزم

عشق فريبم دهد كه مهر ببندم

مرگ نهيبم زند كه عشق نورزم



پاي اميد دلم اگر چه شكسته است

دست تمناي جان هميشه دراز است

تا نفسي مي كشم ز سينه ي پر درد

چشم خدا بين من به روي تو باز است
 

ghazal.gh

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
201
امتیاز
45
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مشهد
شهر
مشهد
مدال المپیاد
دارم برای المپیاد فیزیک می خونم!!
دانشگاه
دوست دارم كه فردوسي باشه !!
رشته دانشگاه
چه مي دونم!!!!!!
پاسخ : فريدون مشيري ...

چراغی در افق
به پیش روی من تا چشم یاری میکند دریاست
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست
در این ساحل که من افتاده ام خاموش
غمم دریا دلم تنهاست
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست
خروش موج با من می کند نجوا
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
ز پا این بند خونین برکنم نیست
امید آنکه جان خسته ام را
به آن نادیده ساحل افکنم نیست
 

ghazal.gh

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
201
امتیاز
45
نام مرکز سمپاد
فرزانگان مشهد
شهر
مشهد
مدال المپیاد
دارم برای المپیاد فیزیک می خونم!!
دانشگاه
دوست دارم كه فردوسي باشه !!
رشته دانشگاه
چه مي دونم!!!!!!
پاسخ : فريدون مشيري ...

شادي

غم دنيا نخواهد يافت پايان

خوشا در بر رخ شادي‌گشايان



خوشا دل‌هاي خوش، جان‌هاي خرسند

خوشا نيروي هستي‌زاي لبخند



خوشا لبخند شادي‌آفرينان

كه شادي رويد از لبخند اينان



نمي‌داني- دريغا- چيست شادي

كه مي‌گويي: به گيتي نيست شادي



نه شادي از هوا بارد چو باران

كه جامي پر كني از جويباران



نه شادي را به دكان مي‌فروشند

كه سيل مشتري بر آن بجوشند



چه خوش فرمود آن پير خردمند

وزين خوشتر نباشد در جهان پند



اگر خونين دلي از جور ايام

« لب خندان بياور چون لب جام»





به پيش اهل دل گنجي‌ست شادي

كه دستاورد بي‌رنجي ست شادي



به آن كس مي‌دهد اين گنج گوهر

كه پيش آرد دلي لبخندپرور



به آن كس مي‌رسد زين گنج بسيار

كه باشد شادماني را سزاوار



نه از اين جفت و از آن طاق يابي

كه شادي را به استحقاق يابي



جهان در بر رخ انسان نبندد

به روي هر كه خندان است خندد



چو گل هرجا كه لبخند آفريني

به هر سو رو كني لبخند بيني



چه اشكت همنفس باشد، چه لبخند

ز عمرت لحظه لحظه مي‌ربايند



گذشت لحظه را آسان نگيري

چو پايان يافت پايان مي‌پذيري



مشو در پيچ و تاب رنج و غم گم

به هر حالت تبسم كن، تبسم!
 

cactus

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
404
امتیاز
167
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد 1(مشهد)
شهر
مشهد
دانشگاه
رشت
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : فريدون مشيري ...

دریا

به چشمان پريرويان اين شهر
به صد اميد مي بستم نگاهي
مگر يك تن ازين ناآشنايان
مرا بخشد به شهر عشق راهي
به هر چشمي به اميدي كه اين اوست
نگاه
بي قرارم خيره مي ماند
يكي هم زينهمه نازآفرينان
اميدم را به چشمانم نمي خواند
غريبي بودم و گم كرده راهي
مرا با خود به هر سويي كشاندند
شنيدم بارها از رهگذران
كه زير لب مرا ديوانه خواندند
ولي من چشم اميدم نمي خفت
كه مرغي آشيان گم كرده بودم
زهر بام و دري سر مي كشيدم
به هر بوم و بري پر مي گشودم
اميد خسته ام از پاي نشست
نگاه تشنه ام در جستجو بود
در آن هنگامه ديدار و پرهيز
رسيدم عاقبت آنجا كه او بود
دو تنها و دو سرگردان دو بي كس
ز خود بيگانه از هستي رميده
ازين بي درد مردم رو نهفته
شرنگ نا اميدي ها چشيده
دل از بي همزباني ها شكسته
تن از نامهرباني ها فسرده
ز حسرت پاي در دامن كشيده
به خلوت سر به زير بال برده
دو تنها دو سرگردان دو بي كس
به خلوتگاه جان با هم نشستند
زباني بي زباني را گشودند
سكوت جاوداني را شكستند
ميپرسيد اي سبكباران مي پرسيد
كه اين ديوانه از خود بدر كيست
چه گويم از كه گويم با كه گويم
كه اين ديوانه را از خود خبر نيست
به آن لب تشنه مي مانم كه ناگاه
به دريايي درافتد بي كرانه
لبي از قطره آبي تر نكرده
خورد از موج وحشي تازيانه
مي
پرسد اي سبكباران مپرسيد
مرا با عشق او تنها گذاريد
غريق لطف آن دريا نگاهم
مرا تنها به اين دريا سپاريد
 
بالا