کارو - 4878

  • شروع کننده موضوع Karo
  • تاریخ شروع
  • شروع کننده موضوع
  • #1

Karo

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
1,791
نام مرکز سمپاد
شهيد بهشتي
شهر
سنندج
دانشگاه
دانشگاه تبریز
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
7f76c6fe3ab4.jpg

کتاب‌های خوانده‌شده

داستان خرس های پاندا به روایت ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد - ماتئی ویسنی یک
عشق روی پیاده رو - مصطفی مستور
☻ تهران در بعد از ظهر - مصطفی مستور
☺ حکایت عشقی بی‌قاف، بی‌شین، بی‌نقطه - مصطفی مستور
☻ دویدن در میدان تاریک مین (نمایشنامه) - مصطفی مستور
قلعه حیوانات - جورج ارول
☻ من گوساله ام - بزرگمهر حسین پور
☺ یک - مسعود ناصری
☻ صفر - مسعود ناصری
پیامبر - جبران خلیل جبران
☻ دیوانه - جبران خلیل جبران
☺ دیوانه و چاه - محمد رضا شمس
تائو ت جینگ - لا دو تزو
☺ یاداشت های مرد فرزانه - ریچارد باخ
☻ یازده دقیقه - پائولو کویلو
☺ ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد - پائولو کویلو
مهپاره - صادق چوبک (ترجمه)
☺ روز اول قبر - صادق چوبک
☻ گهواره گربه - کرت ونه گوت جونیور
☺ شازده کوچولو - انتوان دوسنت اگزپری
☻ افسانه های کوچک چینی - شاملو
مجموعه بچه های بدشانس
۱-شروع ناگوار
۲-سالن خزندگان
۳-پنجره بزرگ
۴- کارگاه مصیبت بار
۵-مدرسه سختگیر
۶- آسانسور قلابی
۷- دهکده شوم
۸-بیمارستان خطرناک
۹- سیرک مرگبار
۱۰- آبشار یخ زده
۱۱- غار غم انگیز
۱۲- خطر ماقبل آخر
۱۳- پایان
ک.ف.رنامه - کارو
☺ شکست سکوت - کارو
☻ کلبه عموتم - هریت بیچر استو

کتاب‌های در حال خواندن

جنس ضعیف - اوریانا فالاچی
سلاخ خانه ی شماره ی پنج - کرت ونه گوت جونیور

کتاب‌های آینده

کوری - ژوزه ساراماگو
گیتا
دائو : راهی برای تفکر - ع. پاشایی
صدسال تنهایی - گابریل گارسیا مارکز
انتری که لوطی اش مرده بود - صادق چوبک
یک عاشقانه ارام - نادر ابراهیمی
هایکو : شعر ژاپنی از اغاز تا امروز - احمد شاملو ، ع. پاشایی
زبان عکس - رابرت اکرت
کافه پیانو - فرهاد جعفری
ناتور دشت - جی دی سلینجر
ذن و عکاسی - پل مارتین لستر
شکوفه های گیلاس
طاعون - البرتو کامو
بیگانه - البرتو کامو
سقوط - البرتو کامو
تنگسیر - صادق چوبک
استخوان خوک و دست های جذامی - مصطفی مستور
من گنجشک نیستم - مصطفی مستور
سه گزارش کوتاه درباره نوید و نگار - مصطفی مستور


نکات :

راستش بعد از چند تا پست که دادم دیدم بهتره که عکس کتابا برداشته شه اینطوری خیلی مرتب تره و حجم صحفه میادپایین
یکی از ایده هایی که توی قفسه کتاب حمید بود که هر کتاب رو به قفسه های دیگه ای که اون کتاب رو داشتن وصل کرده و حس کردم کار مفیدی میتونه باشه واسه همین منم این حرکت انجام دادم :D
تشکر ویژه از دوستانی که غلط های املایی رو پیدا کردن :-" و متذکر شدن :-" از این به بعد دقت می کنم که صحیح تر بنویسم.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

Karo

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
1,791
نام مرکز سمپاد
شهيد بهشتي
شهر
سنندج
دانشگاه
دانشگاه تبریز
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
قلعه حیوانات

Animal Farm - قلعه حیوانات

نویسنده : جورج ارول (اریک بلیر)
ترجمه : امیر امیرشاهی
انتشارات : سازمان کتاب های جیبی (با همکاری انتشارات امیرکبیر)
چاپ اول : 1348

امتیاز من : |♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥|

خلاصه و برداشت من از کتاب

به شخصه به نوشته ای که الان مینویسم نقد نمیگم من در حدی نیستم که نقدی از کتابی به این بزرگی بنویسم کتاب رو الان تموم کردم خیلی وقت بود که دوس داشتم این کتاب رو بخونم ولی شنیده بودم که برخی از ترجمه هاش دستکاری شده و یه مقداری سانسور شده (فقط شنیده بودم) بخاطر همین تصمیم گرفتم که چاپ قدیمیش رو بخرم و بخاطر همین تا امروز کتاب رو نخونده بودم به هر حال کتاب خونده شد کتاب واقعا قشنگی بود داستان یه مزرعه رو روایت میکنه که حیوانات اون مزرعه دست به انقلاب میزنن و بعد از پیروزی به استقلال میرسن و کم کم دموکراسی بعد از انقلاب به دیکتاتوری تبدیل میشه داستان از اونجا شروع میشه که خوکی به اسم میجر پیر با سخنرانی هایی برای حیوانات یک زمینه رو تو حیوان ها ایجاد میکنه که زمینه ساز انقلاب میشه خیلی ها میجر پیر رو به شخصیت هایی مثل مارکس و انگلس و لنین تشبیه کردن بعد از مرگ میجر ناپلئون و سنوبال فعالیت های میجر رو ادامه میدن و باعث انقلابی توی مزرعه میشن که نتیجه اش اخراج اقای جونز از مزرعه است بعد از اون اسم مزرعه رو مزرعه حیوانات یا قلعه حیوانات گذاشتن تو قلعه حیوانات ابتدا همه چی به صورت رای گیری بود همه حق برابر داشتن 7 قانون وضع شده بود که همه رعایتش میکردن تصمیم گیری ها بر عهده سنوبال و ناپلئون بود چون این خوک ها از نظر فکری بالاتر از بقیه بودن و تصمیمات این دو نفر اکثر اوقات باهم متفاوت بود و بهمین دلیل رای گیری هایی انجام میشد تو این داستان سنوبال نماد یک رهبر انقلابی و حامی حیوانات دیگه بود که تلاشش برقراری عدالت بود در حالی که ناپلئون نماد رهبری مستبد و فاسد بود استبداد ناپلئون وقتی اشکار شد که به وسیله سگ های دست پروردش سنوبال رو از مزرعه بیرون انداخت در واقع از این قسمت داستان به بعد خبری از اینو بال نبود و فقط اسمی ازش باقی موند من انتظار داشتم که در ادامه داستان سنوبال برگرده و حضوری داشته باشه بر ضد ناپلئون در صورتی که هیچوقت این اتفاق نیفتاد ناپلئون هر روز مستبد تر میشد و بیشتر به فساد کشیده میشد همه حیوانات مزرعه رو شستشوی مغزی داده بود و خودش رو یک رهبر حماسی و سنوبال رو یک خائن جا زده بود به تدریج هفت قانون رو به نفع خود تغییر میداد تا اینکه در اخر داستان هفت قانون که قوانینی از روی عدالت بودن کاملا پاک شده و تنها یک قانون موند قانونی به شرح زیر : "همه حیوان ها برابر اند اما بعضی برابرترند."
پیامی که من ازش برداشت کردم تو داستان این بود که انقلاب پایان کار نیست و هر انقلابی موجب به بهبود اوضاع نمیشه و این در واقع انقلاب کنندگانن که باید انقلاب رو هدایت کنن به سمت ازادی پیش بره در واقع وضعیت حیوانات قلعه حیوانات اخر کتاب خیلی بد تر از وضعیتی بود که در ابتدای داستان وقتی که زیر دست اقای جونز بودن بود ولی به حیوونا تلقین شده بود که زندگی خوبی رو دارن
با اینکه این داستان تو سال 1945 چاپ شد ولی بعد از 60سال حکومت هایی هستن مثل قلعه حیوانات مثلا کشور کره شمالی تو قلعه حیوانات رهبرشون سعی داشت استقلالی رو داخل مزرعه داشته باشه و به اطراف نیازی نداشته باشه در حالی که باز هم مجبور بود با خارج در ارتباط باشه دقیقا مثل کشوری مثل کره شمالی و یا دیگر کشور ها !! :-" سعی داشتن محیط داخل مزرعه رو خیلیی خوب جلوه بدن و محیط بیرون رو پر از فساد و ظلم در حالی که شاید بیرون مزرعه بهشت نبود اما وضعیتی بهتر از قلعه حیوانات داشت
در کل قلعه حیوانات کتابیه که کسی میتونه بخونه و واقعا ارزش خوندن داره و امکان نداره بعد از خوندن کتاب افسوس بخوریدو بگید که وقتتون تلف شده
نکته جالبی در مورد این کتاب اینه که بعد از انتشار این کتاب دولت فرانسه بخاطر وجود خوکی به نام ناپلئون قانونی رو وضع کرد که صدا زدن خوک ها تو فرانسه به اسم ناپلئون جرم به حساب میاد :))
ممنون که این متن و دیدگاه (نه نقد) رو خوندین و معذرت میخوام چون اولین باری بود که نظراتم رو راجع به یه کتاب مینویسم شاید نوشتم ضعیف بود به هر حال ... (;

کتاب در قفسه های دیگر
علیرضا ح.
مریم
کیاناز
ستاره
دورنا
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

Karo

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
1,791
نام مرکز سمپاد
شهيد بهشتي
شهر
سنندج
دانشگاه
دانشگاه تبریز
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
ک.ف.رنامه

ک.ف.ر نامه

نویسنده : کارو دردریان
انتشارات : چاپ نشده (چاپ زیرزمینی) [nb]برخی از اشعار کارو[/nb]

امتیاز من : |♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥|


برداشت شخصی
این نوشته نقدی بر این کتاب نیست بیشتر سعی کردم شما رو با تفکرات یکی از شاعرای ایران به اسم کارو اشنا کنم در واقع به شخصه موافق یا مخالف تفکرات کارو نیستم دلیل نوشتن این مطلب من اینه که بشدت با تحریف اثار مخالفم و اثار کارو جزو اثاریه که به خاطر وجود ک.ف.ر نامه از کارو به سادگی هر کسی به خودش اجازه میده که در اثار دیگه کارو تغییراتی رو اعمال کنه تو کتاب فروشی فروزش کتاب نامه های سرگردان کارو رو خریدم بعد از اینکه رفتم خوابگاه و کتاب رو باز کردم 2 تا شعر دیدم که کلا با دیدگاه های کارو در تضاد بود یک تضاد مطلق و با اینکه طرفدار اشعار کارو نیستم ولی ناراحت شدم بهتر بود کتاب چاپ نشه تا اینکه تحریف شده چاپ بشه به هر حال بریم سر کتابی که قراره راجبع به اون حرف بزنم
این منظومه سال 1333 نوشته شده یه مجموعه شعره که من دید کلی اشعار رو اینجا میگم اشعار کاملا بی پرده اس خوده کارو هم در کتاب به این مطلب اشاره داره :
خبر داری ای شیخ دانا که من
خداناشناسه خداناشناس
نه سر بسته گویم درین ره سخن
نه از چوب تکبیر دارم هراس ...
در ادامه به انتقاد از خدا پرداخته من به شخصه قبول ندارم که منظور کارو از خدا همین خدا بوده اگه به معنیه کلیه شعر نگاه کنیم بیشتر کسایی رو که از اسم خدا استفاده میکنند به نقد میکشه کارو در ادامه میگه که من خدایی رو که نیازمند نماز خوندن من باشه قبول ندارم خدایی رو که جز عربی زبان دیگه ای داشته باشه رو قبول ندارم و ... تو شعر اولش بیشتر سعی کرده که مسائل دینی رو به چالش بکشه که ترجیح میدم رد کنم کلا این قسمت رو در ادامه مسئله فقر رو مطرح کرده طبق برداشت من کارو اعتقاد داره که عدالت باید در همین دنیا اعمال بشه حقوق انسانی برابر تقسیم ثروت برابر و ... و اعتقاد داره که نباید فردی که کار کمتری میکنه مزد بیشتری بگیره در حالی جواب مخالفان کارو اینه که خدا عدالت در دنیای اخرت برقرار میکنه و فقیر ها در اونجا مزد تحمل رنجشون رو میگیرن و ستمگرا اونجا به سزای اعمالشون میرسن بعضی از اشعارش به نظر من خیلی ضعیفن اشعاری بدون هیچ مفهومی صرفا یک سری جملات اما بعضی دیگه از اشعارش قشنگه کارو در اکثر اشعارش علت پرخاشگری اش نسبت به خدا رو مست بودنش میدونه قسمت دیگه از شعر کارو رو میتونید ببنید
... از همان روزی که دستهای حضرت قابیل
گشت الوده به خون حضرت هابیل
ادمیت مرده بود گرچه ادم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختندی
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
ادمیت مرده بود گرچه ادم زنده بود
بعد هی دنیا پر از ادم شد و این اسباب گشت و گشت
سالها از مرگ ادم هم گذشت
ای دریغا ادمیت بر نگشت ...
در صحفه های پایانی کتاب مناظره ای بین گل و زن قرار داره یکی از قسمت های قشنگه کتابه که برخی قسمت هاش رو اینجا میارم در ابتدا گل از زن میپرسه که ایا مکان و زمان روی خلقت تو تأثیر داره و زن در پاسخ میگه که نه من همیشه همانم که هستم گل دلیل رفتار های متفاوت مردان رو نسبت به زن میپرسه چرا برخی دوره ها محروم از حقوق و برخی دوره ها مهدور الدم بوده که در جواب میگه : "این مطلب میزان غارت فهم و ادراک اهل هر قرنی را قرن دیگر معین میکند و مستلزم ان است که تفاوتی در خلقت من پیدا شده باشد و مسلم است که با منشی سریع دنیا بطرف تکامل احساسات اهل هر دوره ای از دوره پیش روشنتر و عمیقتر است و به همین جهت من در هر قرنی بهتر و احترام تر از قرن پیش به جامعه معرفی شده ام" ...
در پایان کارو شرایط سخت افراد را درک میکنه به نظرم یکم نظراتش در مورد فقر افراطیه با توجه به این چند سطر شاید یه دید نسبی نسبت به این نویسنده پیدا کرده باشین البته امیدوارم در مورد کتاب با اینکه جزو بهترین اثار کاروئه ولی اکثر مطالب و مفاهیم تکرارین و فقط به یه مطلب اشاره میکنن که من زیاد خوشم نیومد در کل این اشعار شعر هایی نیستن که همه ازشون خوششون بیاد ولی ارزش یکبار خوندن رو داره بعضی از اشعارش
 
  • لایک
امتیازات: N.M
  • شروع کننده موضوع
  • #4

Karo

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
1,791
نام مرکز سمپاد
شهيد بهشتي
شهر
سنندج
دانشگاه
دانشگاه تبریز
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
مهپاره

مهپاره

مترجم : ف.و.بین (ترجمه از متن سانسکریت)، صادق چوبک (ترجمه از متن انگلیسی)
انتشارات : جامه داران
چاپ اول : 1384

امتیاز من : |♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥|

خلاصه و برداشتی از این داستان

قبل از شرع داستان کمی درباره این کتاب بگم. کتاب مهپاره در اواخر پاییز 1320 (طبق مقدمه کتاب مهپاره) 1325 (طبق گفته کاوه گوهرین در مقدمه کتاب انتری که لوطی اش مرده بود) توسط زنده یاد استاد مسعود فرزاد به صادق چوبک داده شد ایشان به چوبک فرمودند : "این کتاب به زیبایی غزلی است از حافظ و من خود میخواستم آن را ترجمه کنم که نرسیدم. تو آن را ترجمه کن." چوبک در ان زمان امکان ترجمه کتاب رو نداشت و پس از حدود پنجاه سال در سال 1365 کتاب را باز خوانی کرد شروع به ترجمه کتاب کرد اما متاسفانه در اواسط ترجمه کتاب چوبک نابینا شد [nb]Macular Degeneration[/nb] مدتی بعد در بهار 1367 جوانی که اسمش تو مقدمه کتاب نیومده کتاب رو برای چوبک خوند و چوبک ادامه کتاب رو نیز ترجمه کرد.
در زبان سانکسریت ماه و خورشید هر دو نر هستند و شاعران هرگاه بخواهند در آثار خود ماه مادینه ای را به کار برند ف قرص ماه را شانزده تکه کرده و پاره ای از آن را به نام زن برمی گزینند و از این رو زن زیبا را مهپاره می نامند .
در زمان های قدیم پادشاهی به اسم سوریاکانتا بود که از هیچ چیزی کم نداشت تنها چیزی که برای پادشاه ناشناخته مونده بود زن بود. پادشاه زن رو دشمن می دونست با اینکه تمام زنان اون سرزمین دلبسته شاه بودن ولی شاه هیچ علاقه ای به زن نشون نمیداد یاران پادشاه به شدت نگران بودن چون پادشاه پسری نداشت و باید نظر پادشاه رو در مورد زن عوض میکردند. روزی صورتگری که به این شهر امده بود از این مسئله با خبر شد و به وزیر گفت که طلسمی دارد که این مشکل پادشاه را حل میکند در ادامه داستان صورتگر نقاشی زنی زیبا چهره رو نشون پادشاه میده و پادشاه بش دل میبنده صورتگر میگه این زن انانپاراکا دوشیزه ای است که در ماخی میان جنگل تنها زندگی میکند صورتگر میگه که دوشیزه خواستگار های زیادی داره ولی به هه جواب رد میده دوشیزه با کسی ازدواج میکنه که بتونه معمایی طرح کنه که اون نتونه حلش کنه بعد از اون پادشاه همراه یکی از یاراش به اسم راساکوشا به سمت کاخ میره و 20 روز 20 معما مطرح میشه که تو هر کدوم از معما ها پند و اندرزی هست
یه قسمت از کتاب در مود افرینش زنه و خیلی قشنگه این قسمت رو پایین مینویسم :

قسمتی از متن کتاب

در آغاز تاوشتری _آفریننده جهان_ چون به خلقت زن رسید ، دید آنچه مصالح سفت و سخت برای خلقت آدمی لازم است در کار آفرینش مرد به کار برده و دیگر چیزی نمانده . در کار خود واله گشت و پس از اندیشه بسیار ، چنین کرد : گردی عارض از ماه و تراش تن از پیچک و چسبندگی از پاپیتال و و لرزش اندام از گیاه و نازکی از نی و شکوفایی از گل و سبکی از برگ و پیچ و تاب از خرطوم پیل و چشم از غزال و نیش نگاه از زنبور عسل و شادی از نیزه نور خورشید و گریه از ابر و سبکسری از نسیم و بزدلی از خرگوش و غرور از طاووس و نرمی از آغوش طوطی و سختی از خاره و شیرینی از انگبین و سنگدلی از پلنگ و گرمی از آتش و سردی از برف و پرگویی از زاغ و زاری از فاخته و دورویی از لک لک و وفا از مرغابی نر گرفت و به هم سرشت و از او زن ساخت و به مردش سپرد.
پس از هفته ای مرد نزد خدا آمد و گفت : "خدایا ! این موجودی که به من داده ای زندگی را بر من تباه کرد پیشه اش پر گویی است هیچ گاه مرا به خود وا نمیگذارد. آزارم میدهد، می خواهد همیشه نوازشش کنم می خواهد همیشه سرگرمش سازم، بیخود می گرید. تنها کارش بیکاری است. آمده ام او را پس دهم زیرا زندگی با او برایم امکان پذیر نیست او را از من بازستان."
خدا گفت "باشد" و زن را پس گرفت.
پس از هفته ای دیگر مرد دوباره نزد خدا امد و گفت: "خداوندا! می بینم از زمانی که او به تو پس داده ام تنهای تنها شده ام. به یاد می آورم چگونه برایم آواز میخواند و می رقصید، از گوشه چشم به من می نگریست، با من بازی می کرد و به تنم می چسبید، خنده اش گوشنواز بود، تنش خرم و دیدارش دلنواز بود. او را به من باز پس ده "
خداوند گفت "باشد" و زن را باز پس داد.
پس از 3 روز دیگر بار مرد نزد خدا شد و گفت : "خدایا! نمی دانم چگونه است اما من به این نتیجه رسیده ام که زحمت او بیش از رحمت اوست پس کرم کن و او را از من باز پس گیر."
خدا گفت : "دور شو ! هرچه گفتی بس است. برو با او بساز!"
مرد گفت : "اما با او زندگی نتوانم کرد"
خدا گفت : "بی او هم زندگی نتوان کرد" انگاه به مرد پشت کرد و دنبال کار خود رفت
مرد گفت : "چه باد کرد ؟ نا با او توانم زیست، نه بی او "
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

Karo

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
1,791
نام مرکز سمپاد
شهيد بهشتي
شهر
سنندج
دانشگاه
دانشگاه تبریز
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
عشق روی پیاده رو

عشق روی پیاده رو

نام کتاب : عشق روی پیاده رو
نویسنده : مصطفی مستور
انتشارات : چشمه (بهتره بگم خدابیامرز چشمه :-")
چاپ اول : 1377

امتیاز من : |☺☺☺☺☺☺☺☻☻☻☻☻|


مجموعه داستان
1- دوچشم خانه خیس
2- مثل یک قاصدک
3- بعد از ظهر سبز
4- شب های یلدا
5- مردی که تا زانو در اندوه فرو رفت
6- عشق روی پیاده رو
7- آرزو
8- چند خط کج و کوله بر دیوار
9- آن مرد داس دارد
10- هل من محیص ؟
10- زلزله
12- مهتاب


بررسی چند داستان از این مجموعه

این مجموعه داستان اولین مجموعه داستان مصطفی مستور بود از بعضی از داستاناش خوشم اومد و از بعضی هاش نه . من زیاد داستان کوتاه نخوندم و چیزایی که خوندم همش اثر مستور بوده به خاطر همین خیلی خوب نمیتونم نظر بدم به احتمال زیاد مجبور بشم این پست رو تو ماه های اینده ویرایش کنم بعد از خوندن اثار چوبک و ...
داستان اول دوچشم خانه ی خیس - متوسط بود من نظر خاصی راجع بهش ندارم. در مورد مردی که جامعه براش مهم تر بود تا پس و مقام ، مردایی که امرزه کم پیدا میشن بیشتر دوس دارم راجع به داستانای دیگش حرف بزنم یه جورایی حس کردم این داستانش زیاد خوب نیست شاید من درک نکردم ولی به شخصه راضی نبودم بر عکس داستان بعدیش
مثل یک قاصدک - فوق العاده بود واسه من مثل یه شاهکار میموند واقعا لذت بردم از خوندنش داستان در مورد مردیه که یه کفش اختراع میکنه که ادمو معلق در فضا نگه میداره و بر نیروی جاذبه غلبه میکنه خیلی قشنگ داستان افراد سیاسی رو نشون میده که به خاطر منافع خودشون این مردو تا جای ممکن بالا میبرن و بعد که میبینن به نفعشون نیست خیلیی راحت میکشنش پایین و نابودش میکنن مخترع هدفش از خلق این کفش ها پول قدرت نبود هدف های خوب و قشنگی در سر داشت ولی سیاست مدارا نابودش میکنن یه جورایی سیاست رو لجن کشیده با این داستان (برداشته منه) وقتی داستان رو خوندم این حس بم القا شد که سیاست مدارای داخل داستان ادمای پوچ و منفعت طلبی هستن نکته ای که راجع به داستان بود این بود که شخصیت ها ایتالیایی بودن معمولا داستاناش شخصیت های ایرانی داره بخاطر اینکه داستان مشکل ساز نشه از شخصیت های خارجی استفاده کرده
عشق روی پیاده رو - یکی از بهترین (شایدم بهترین) داستان این مجموعه ، سبک جلو رفتن داستان خیلی قشنگ بود داستان یه روز رو تعریف میکرد و وسط داستان فلاش بک هایی رو میزد و دوباره برمیگشت بعضی وقتا خیلی سریع زمان رو عوض میکرد (نزدیکای اخر داستان) در کل لذت برذم از اون نیم ساعتی که رو داستان وقت گذاشتم یه حسی بم میگه که میشه از داستان ایراد هایی گرفت ولی باز هم اگه ایراد هایی داشته باشه داستان قشنگی بود برام یه قسمت از داستان رو میزارم قشنگ بود به نظر من
«يك روز فروغ پرسيد: كي ازدواج ميكنيم؟ گفتم: اگر ازدواج كرديم ديگر به جاي تو بايد به قبض هاي اب و برق و تلفن و قسط هاي عقب افتاده ي بانك و تعمير كولر ابي و بخاري و ابگرمكن و اجاره نامه و اجاره نامه و اجاره نامه و شغل دوم و سوم و دويدن دنبال يك لقمه نان از كله سحر تا بوق سگ و گرسنگي و جيبهاي خالي و خستگي و كسالت و تكرار و تكرار و تكرار و مرگ فكر كنم و تو به جاي عشق بايد دنبال اشپزي و خياطي و جارو و شستن و خريد و ميهماني و نق و نوق بچه و ماشين لباس شويي و جارو برقي و اتو و فريزر و فريزر و فريزر باشي. هر دومان يخ ميزنيم بیشتر از حالا پیش هم ایم اما کمتر از حالا همدیگر را میبینیم. نمی توانیم ببینیم. فرصت حرف زدن با هم را نداریم. در سیاله ی زندگی دست و پا میزنیم، غرق می شویم و جز دل سوزی برای یکدیگر کاری از دست مان ساخته نیست. عشق از یادمان می رود و گرسنگی جایش را می گیرد و حرف معلم ادبیات مان _ یعنی تو _ درست از اب در می آید»
چند خط کج و کوله بر دیوار - یه داستان عشقی داستان پسری باهوش که از عشق یه دختر دیوانه میشه زیاد واسم جذاب نبود ولی اخر داستان قشنگ تموم شد این شک رو تو خواننده ایجاد می که شاید پسر دیوانه نبوده اما وقتی ادم سعی میکنه که خودش رو قانع کنه که پسر میتونسته دیوانه نبوده باشه به یه سری مشکل بر میخوره که اونم اتفاقاتیه که تو روند اصلی داستان بوده
هل من محیص ؟ _ بخشی از ایه سی و ششم سوره ی ق: گریزی هست ؟ _ یه ذره زیادی جای بحث داره این داستان بد جوری منو گیج کرد نمیدونم واقعا منظوره اصلی اش چی بود خودم 2 تا برداشت ازش داشتم که 2 برداشت 180 درجه با هم فرق دارن و یکیشون باعث میشه به داستان بگم یه داستان عالی و اون یکیم باعث میشه بگم چرت بود. تو داستان میشه به سادگی درک کرد منظور از کلماتی مثل اون پایین دنیاست و این بالا اخرت و باغ منظور بهشته و چاله منظور جهنم و اونیم که باز خواست میکنه بش میگن اقا حتما خداس دیگه :-" من 2 تا برداشتم رو واسه داستان مینویسم :
برداشت اولم - خدا یه وجود مستبده که تنها عملی که تو دنیا قبول داشته اعتقاد به او داشتن بوده و اطاعت از اون و دل نبستن به دنیا و ... و همه کسایی رو که این مسائل رو قبول نداشتن میندازه جهنم تنها کسی رو که میندازه تو بهشت کسی بود که به او معتقد بود
برداشت دوم - مشکل از خدا نبوده و خدا مستبد نبوده بلکه ادمایی که رفتن اون دنیا همه سعی می کردن دروغ بگن که کارای اون دنیاشون در نظر گرفته نشه در حالی که خدا خبر داره از همه چیز و واسه همینه که همه میفتن جهنم جز نفر اخر که اعتقادات مذهبی مسلمان گونه داره و دروغ هم نگفته و میره بهشت
در کل جایی که من رو به شک میندازه که بگم برداشت اول درسته این چند جملس

-چه کار مفیدی انجام دادی ؟
-من سرعت توسعه برنامه های اقتصادی، پروژه های صنعتی و گسترش تکنولوژی را تنطیم و طراحی می کردم ...
-چه کار مهمی انجام دادی ؟
-تامین آزادی، عدالت، دموکراسی و تحقیق قوانین از اهداف استراتژیک تصمیم های من بود ...
-این دارد هزیان کی گوید ببریدش
-ولی حرف های من هنوز تمام نشده !
-تا حالا هم چیز مهمی نگفتی.
-تامین معاش و خوشبختی و سعادت بشر چیز مهمی نیست ؟
-تو دیوانه ای
-من هیچ کار مهمی نکرده ام ؟
-تو دیوانه ای، ببریدش
-با من چه کار میخواهید بکنید ؟
-بندازیدش تو چاه!

اگه برداشت اول درست باشه خوب قاعدتا نباید کتاب به چاپ 11 ام تا سال 90 میرسید #-o یه جوریه کلا این داستانو درک نکردم اگه کسی خوندش خوشحال میشم نظرشو راجع به این داستان بم بگه

فک کنم این طوری بهتره که فقط چند تا از داستانارو بررسی کنم تا اینکه بیام همه شو توضیح بدم سعی کردم هر چیزی از داستان رو برداشت کردم بنویسم

کتاب در قفسه های دیگر
ارغـوان اس.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

Karo

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
1,791
نام مرکز سمپاد
شهيد بهشتي
شهر
سنندج
دانشگاه
دانشگاه تبریز
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
پیامبر

پیامبر

نویسنده : جبران خلیل جبران
مترجم : نجف دریابندری
انتشارات : کارنامه

امتیاز من : |▬♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥|


درباره پیامبر

کتاب پیامبر یکی از بهترین اثاریه که تا امروز خوندم و دیدم در واقع انتشارات کارنامه 2 تا از اثار جبران خلیل جبران رو تو یه کتاب چاپ کرده که من هر کدوم رو تو یه پست توضیح میدم پیامبر در مورد مردی به اسم مصطفی است که دوازده سال در شهر ارفالس در تبعید بوده و در انتظار کشتی بوده که اونو به جزیره زادگاهش برگردونه و وقتی که کشتی میاد مردم شهر ارفالس ازش میخوان که در مورد بعضی مسائل مانند اموزش و کار و پوشاک ازدواج و زیبایی و ... براشون صحبت کنه و مصطفی در باره 26 موردی که مردم ازش سوال میپرسن صحبت میکنه براشون و بعد وارد کشتی میشه
کتاب پیامبر یکی از پر فروش ترین کتاب های چاپ شدس و دیدی که نسبت به مسائل داره دیدی نیست که زیاد تعصبی باشه در واقع به عنوان یه مسلمان یا یه مسیحی یا یه یهودی یا حتی یه فرد بدون دین میشه این کتاب رو خوند و ازش تعریف کرد

پروفسور خوان کول، متخصص تاریخ خاورمیانه در دانشگاه میشیگان و مترجم چندین اثر جبران از زبان عربی، می‌گوید: "بسیاری از کلیسا روی گرداندند و به جبران دل بستند".
"او معنویتی جهان‌شمول و بی‌تعصب پیش کشیده است که در تقابل با مذاهب خشک قرار دارد. و فهمش از معنویت اخلاق‌گرا نیست. در واقع از مردم می‌خواهد که دیگران را قضاوت نکنند".

یه قسمت هایی از کتاب رو من به شخصه خیلی قبول دارم مثلا جایی که در مورد فرزندان حرف میزنه و میگه :
... انها (فرزندان) به واسطه شما می ایند، اما نه از شما، و با آن که با شما هستند، اما از آن شما نیستند.
شما می توانید مهر خود را به ان ها بدهید، اما نه اندیشه های خود را، زیرا که انها اندیشه های خود را دارند.
شما می توانید تن انها را در خانه نگه دارید، اما نه روح شان را، زیرا روح انها در خانه فرداست که شما را به ان راه نیست، حتی در خواب. ...
شاید جملاتی باشه که بگید تو اسلام هست یا زندگی ما هم اینطوریه ولی واقعیت اینه که هیچ کسی بهش عمل نمیکنه
همه مادر ها و پدر ها فکر میکنن که حق با اون هاس و سعی میکنن حرف خودتون رو عملی کنن در حالی که میتونه اینطور نباشه
واقعیت اینه میشه با جرئت گفت بیشتر خونواده ها سعی دارن تفکرات فرزنداشون رو به سمت تفکرات خودشون هدایت کنن
من به شخصه سعی می کنم همچین ادمی نباشم
در کل این کتاب روم تاثیر هایی داشت و در مورد یه سری مسائل منو به فکر کردن مجبور کرد و باعث شد دیدگاه هام تغییراتی کنن
کتاب پیامبر یکی از اثار خیلی قشنگه و حتما بخونیدش

از کتاب

آنگاه المیرا باز به سخن در آمد و گفت
-درباره ی زناشویی چه می گویی ای استاد؟
و او در پاسخ گفت:
شما همراه زاده شدید و تا ابد همراه خواهید بود
هنگامی که بال های سفید مرگ روزهاتان را پریشان می کنند همراه خواهید بود.
اما در همراهی خود حد فاصل را نگاه دارید
و بگذارید بادهای آسمان در میان شما به رقص در آیند.

به یکدیگر مهر بورزید اما از مهر بند مسازید
بگذارید که مهر دریای مواجی باشد در میان دو ساحل روح های شما.
جام یکدیگر را پر کنید اما از یک جام منوشید
از نان خود به یکدیگر بدهید اما از یک گرده نان مخورید.
با هم بخوانید و برقصید و شادی کنید ولی یکدیگر را تنها بگذارید.
همان گونه که تارهای ساز تنها هستند با آن که از یک نغمه به ارتعاش در می آیند.

دل خود را به یکدیگر بدهید اما نه برای نگه داری و
زیرا که تنها دست زندگی می تواند دل هایتان را نگه دارد.
در کنار یکدیگر بایستید اما نه تنگاتنگ
زیرا که ستون های معبد دور از هم ایستاده اند
و درخت بلوط و درخت سرو در سایه ی یکدیگر نمی بالند.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

Karo

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
1,791
نام مرکز سمپاد
شهيد بهشتي
شهر
سنندج
دانشگاه
دانشگاه تبریز
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
داستان خرس‌های پاندا

داستان خرس‌های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست‌دختری در فرانکفورت دارد

نویسنده : ماتئی ویسنی یک
برگردان : تینوش نظم جو
انتشارات : ماه ریز

امتیاز من : |♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥|

برداشت شخصی من

نمایشنامه ای فوق العاده
یه نمایشنامه خیلی روونه با دو شخصیت اصلی داستان از جایی شروع میشه که مرد و زن در رخت خواب صبح بیدار میشن و مکالمه ای رو دارن و اخر سر مرد از زن میخواد که 9 شب پیشش بمونه و زن هم قبول میکنه و در اخر داستان معلوم میشه که مرد مرده، در اواسط داستان به این مسئله مرگ مرد اشاره هایی شده بود مثلا تلفن هایی که جواب داده نمیشد و در زدن هایی که بدون پاسخ میموند نظر من اینه که در واقع از همون اول مرد مرده بود و صبح (شروع داستان) در واقع اولین لحظه ایه که مرد مرده و بیداریش از خواب در واقع مردنش رو نشون میده. شخصیت زن تا اخر داستان معلوم نمیشه کلا هیچ اطلاعاتی دربارش به ما داده نمیشه.
به نظر من زن یه وظیفه داره مثل مادری که وظیفه داره 9 ماه کودکش رو نگه داری کنه و اماده کنه برای ورود به دنیا زن هم وظیفه داره مرد رو 9 روز اماده کنه برای ورود به دنیایی دیگه در واقع یه تولدی دیگه تو شبه 8ام زن و مرد میرن به پشته بوم (اوج) و اماده میشن برای پرتاب و ورود به دنیای بعدی زن و مرد اخر سر یکی میشن و در شب نهم با یکی شدن دور میشن از این عالم و به طور کامل میرن به یه جای دیگه
زن - اونا چي؟ بدنامون از رفتن ما ناراحت هستن؟
مرد - فكر نمي كنم.
زن - حس مي كني كه داريم از زمان حال مون دور مي شيم؟
مرد - آره.
زن - از ذهن مون؟
مرد - آره.
زن - از پنج حس مون؟ اونا پشت مون مي مونن. مثل يه خط كشيده شده روي اسفالت.
مرد - آره.
زن - و برات دردناكه؟
مرد - نه اتفاقاً خيلي سبكه.
شب نهم از بدناشون جدا میشن و حواس پنجگانشون رو جا میذارن چون اون دنیا نیازی ندارن بهش و سبک میشن چون جسمشون دیگه باهاشون نیست و میرن
زن - مي بيني چه قدر آسون و ساده س؟
مرد - هيچ وقت فكر نمي كردم اين همه آسون و ساده باشه.
زن - خُب، حالا بايد تصميم بگيري. بريم اون ور يا نه؟
مرد - بريم.
زن - مطمئني؟
مرد - آره.
زن - براي آخرين بار ازت مي پرسم. مطمئني؟
مرد - آره.
زن داره اشاره به مرگ میکنه داره و می پرسه از مرد که دیدی مرگ چقدر سادهس و مرد هم تایید میکنه
ازش میپرسه که امادس بره به اون دنیا و دوبار ازش سوال میپرسه و هر دوبار مرد میگه که امادس و در واقع زن مرد رو تو این نه روز دوباره برای دنیایی دیگه متولد کرد

اخر سر تو این مسئله شک داشتم که مرد از اول داستان مرده بود یا اینکه در شب نهم میمیره
در شب اول وقتی یک نفر میاد و مرد رو صدا میزنه مرد در جواب میگه (با صدای بلند) اين جا هيچ كي نيست، هيچ كي. و چند بار این اتفاق میفته و در اخر داستان وقتی اون فردی که اومده بود و مرد رو صدا زده بود به کمیسر میگه : "بي فايده س. لااقل ده روزي ميشه كه ديگه جواب نمي ده." یعنی جواب مرد رو نشنیده و همچنین بویی که میاد معلومه که فرد زنده ای مدتیه تو اتاق نبوده و به این دلایل مطمئن شدم که مرد از روز اول مرده بود
اخر شب پنجم وقتی مرد و زن راجع به دختر و پسر همسایه حرف میزنن اخر سر زن میگه که
مرد - جفت شون خُلن. حيف نيست اين مزخرفات رو با هم نگاه نمي كنن؟
زن - شايد بايد يه كاري براشون بكنيم.
مرد - چي كار؟
و در اخر داستان پاسخ این سوال مرد داده میشه و در واقع دختر و پسر به واسطه مرگ مرد با هم اشنا میشن
خیلی حرفای دیگه هست ولی فکر کنم کافی باشه
برداشت های زیادی از این داستان میشه کرد درواقع هر کسی برا خودش به یه نحو برداشت میکنه و این فقط برداشت من بوده از این نمایشنامه ممکنه که یه برداشت ساده لوحانه یا یه برداشت اشتباه بوده باشه ولی اینو بزارید پایه اینکه دومین نمایشنامه ای بوده که خوندم
و واقعا ارزش خوندن داره فایل PDF اش تو اینترنت هست ولی توصیه میکنم که به خاطر حمایت از انتشارات خود کتاب رو بخرید :D بازم میگم که خیلی خیلی نمایشنامه قشنگی بود حتما بخونیدش در ضمن سیاوش شعبانپور این نمایشنامرو روی صحنه برده اگه کسی داره تئاترشو یه جوری به مام برسونه دوس دارم نگاش کنم (;

این کتاب در قفسه های دیگر
ارغـوان اس.
ستاره
نر‌‌‌‌‌گس²
حمید
زهرا.ر
درنا
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

Karo

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
1,791
نام مرکز سمپاد
شهيد بهشتي
شهر
سنندج
دانشگاه
دانشگاه تبریز
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
دائو دجینگ

دائو دجینگ

نویسنده : لائوتسه
برگردان ها : شاهین قرصی عنبران ، فرشید قهرمانی ، امیر حسین قائمی و ایوب کوشان ، هرمز ریاحی و بهزاد برکت و ...
انتشارات : مثلث (برگردان فرشید قهرمان) و ...

امتیاز من : |♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥|


درباره این اثر

اگر آئین کنفوسیوس را جامه چینیان بدانیم، آئین دائو روح آن است.
این کتاب یک اثر فلسفی-ادبی چینیه. گفته میشه که این کتاب رو لائوتسه 6 قرن پیش از میلاد نوشته این کتاب در حدود پنج هزار واژه نگاره است به همین دلیل به این کتاب کتاب پنج هزار واژه نگاره هم گفته میشه این کتاب هشتاد و یک فصل داره (هر کدوم در حدود ده جمله) و این هشتاد و یک فصل را به دفتر تقسیم کردن که دفتر اول سی و هفت فصل اول و دفتر دوم از فصل سی و هفتم تا هشتاد و یکم. اسم این کتاب از اینجا سر چشمه میگیره که واژه اول کتاب اول «دائو» به معنای راه و واژه اول کتاب دوم «ده» به معنای برترین است و واژه جینگ رو امپراتور جینگ از سلسله هان روی این کتاب گذاشته
این کتاب با اینکه خیلی کوتاه بود ولی واقعا کتاب سنگینی بود واقعیت اینه که میدونم چیزی ازش نفهمیدم و درکش نکردم . ع. پاشایی کتابی در تفسیر (درواقع برگردان و تحقیق) دائو ده جینگ به اسم «دائو : راهی برای تفکر» نوشته که نشر چشمه کتاب رو چاپ کرده . توی کتاب پاشایی هم اومده که دائو دجینگ شناخت ناپذیره در واقع نمیشه تفسیرش کرد و منم نمیتونم تفسیر کنم، قسمت هایی از کتاب رو پایین اوردم و بخونید، فقط توصیه میکنم که کتاب پاشایی رو پیدا کنید اگه علاقه ای به دائو دجینگ دارید

زیبایی را که همگان همچون زیبائی تصدیق کنند، آنگاه زشتی هست.
خوبی را که همگان همچون خوبی تصدیق کنند، آنگاه بدی هست.
پس :
بودن و نبودن مشترکا در پیدائی شان وضع می شوند.
سخت و آسان مشترکا در مکمل بودن شان وضع می شوند.
بلند و کوتاه مشترکا در موضع شان وضع می شوند.
بالا و پست مشترکا در تخالف شان وضع می شوند.
صدا و لحن مشترکا در یگانگی شان وضع می شوند.
پیش و پس مشترکا در توالی شان وضع می شوند.
پس، فرزانه بی آن که دخالت کند به کارها سر و سامان می بخشد
و بی آن که سخنی بگوید تعلیم می دهد.
همه چیز بی وقفه رش می کند.
بزرگ می شود به خود و کسی را بر آن ها تملکی نیست.
کار کرده شد و کسی را بدان اتکائی نیست.
دستاوردها یافته شد اما کسی دعوی نام نمی کند.
چون کسی مدعی نام نیست دستاورد ها همیشه هست.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9

Karo

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
1,791
نام مرکز سمپاد
شهيد بهشتي
شهر
سنندج
دانشگاه
دانشگاه تبریز
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
مجموعه بچه های بدشانس

مجموعه بچه های بدشانس

نویسنده : لمونی اسنیکت ( دنیل هندلر)
برگردان : کتاب اول: نسترن پاشایی
کتاب دوم: امیر مهدی حقیقت
کتاب سوم : زهرا زرکش
کتاب چهارم : زهرا زرکش
کتاب پنجم: رضا دهقان
کتاب ششم: نسترن پاشایی
کتاب هفتم تا سیزدهم : رضا دهقان (مترجم اصلی)
انتشارات : ماهی

امتیاز من :
|♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥|


بررسی این مجموعه داستان

مجموعه داستان بچه های بدشانس در 13 جلد بین سال های 1999 تا 2006 چاپ شده. مجموعه ای مناسب برای افراد نوجوان و من خودم راهنمایی این کتاب رو خوندم (البته کامل نیومده بود اونوقت) کتاب جذابیه در مورد 3 تا بچه به اسم ویولت ، کلاوس و سانی که میفهمن پدر مادرشون تو یه اتش سوزی بزرگی از بین رفته. ثروت زیادی به این بچه ها میرسه و چون به سن قانونی نرسیدن نمیتونن از این ثروت استفاده کنن. در طول این 13 جلد فردی به اسم کنت الاف تلاش داره که که این ثروت رو از چنگشون در بیاره و اتفاقات زیادی براشون میوفته داستان جذابیه البته به مجموعه داستان هایی مثل هری پاتر نمیرسه و اون شهرت رو کثب نکرده اما من به شخصه از شخصیت های داستان خیلی خوشم میومد. البته الان اگه برمیگشتم عقب این مجموعه رو نمیخوندم :-"

در سال 2004 فیلمی از این کتاب به اسم سرگذشت ناگوار از این مجموعه داستان ساخته شد (تلفیقی از 3 جلد اول با کمی تغییر داستان کتاب) با وحود بازی جیم کری فیلم هم زیاد فیلم قوی نبود و شماره دیگه ای ازش ساخته نشد

200px-A_Series_Of_Unfortunate_Events_poster.jpg

این مجموعه کتاب مجموعه کوتاهی نیست و واقیت اینه که ارزش خوندن رو نداره برای بچه های این انجمن جون کتابی نیست که در این حد باشه اما بد نیست اگه برادر یا خواهر کوچیکتری دارید این کتاب رو براشون بگیرد کتاب خوبیه برای شروع کتاب خوندن در حدی جذاب میشه بعضی وقتا که من که اهل کتاب نبودم 1 جلدش رو تو یه روز تموم کردم تو دوره راهنمایی


قسمتی از کتاب

اگر دوست دارید داستان هایی را بخوانید که پایان خوشی دارند، بهتر است کتاب دیگری دست بگیرید. این کتاب، پایان خوش که ندارد، هیچ ، آغاز خوشی هم ندارد. وانگهی آن وسط ها هم ماجراهای چندان خوشی اتفاق نمی افتد. دلیلش هم این است که اصلا در زندگی سه بودلر نوجوان چیزهای شاد زیادی پیش نمی آید. ویولت ، کلاوس و سانی بودلر، بچه های تیزهوش، جذاب و مبتکری بودند و صورت دلچسبی هم داشتند، اما تا بخواهید بدبیار بودند و بیشتر چیزهایی هم که به سرشان می آمد همه اش از بدبیاری و درماندگی بود. ببخشید که اینها را برایتان گفتم چه می شود کرد داستان بودلرها از این قرار است . ...


کتاب در قفسه های دیگر
گلنوش
مبینا
 
بالا