به نقل از ASSSAL :تنها برگ برنده من
رگه هایی از برقک رعد آسای چشمانت بود که به خیالم
دلت را به دستان چاک چاکم سپرد
و حال که دستانم خالیست
تو را از اعماق خاطرات مومیایی شده به اتاقم میکشانم
هر دم نوسان نگاهم بر فضای آغشته به خیال تو گم میشود
و هیچگاه هجوم شبح مرگ که برای درو کردن خون رقیقم میشتابد را
حس نخواهم کرد...و دل تو همواره خواب است
به نقل از Fitz William . Darcy :1) منظورت از دستان چاک چاک چیه؟!خواستم خسته بودن از دنیا رو نشون بدم که ناشی از سخت کار کردن داره
2)عبارت درو کردن هم باز برای خونِ رقیق، بنظرم یجوریه!! .. یعنی با هم ترکیب مناسبی نـیستن.منظورم این بوده که به یکباره میخواد همه اون خون رقیق رو بنوشه.
3) برق چشم، میتونه نشان از سپردن دل باشه به دستان بقول خودت .. اما اینکه خودش فاعل باشه ؛ یعنی برق چشمان بخواد دل رو بسپره به دستات، یکم معنی ش دچار مشکله!کجاش مثلا؟میشه واضح تر بگی؟
باز هم ممنون :)به نقل از Fitz William . Darcy :خب البته خستگی فیزیکی رو شاید نـشون بده، مثل دستان پینه بسته! .. اما خستگی از دنیا بیشتر به روح بر میگرده و فیزیکی نـیست خیلی با توجه به عبارات بنظرم.درس میگی اما وقتی دل میاد توی دست نشون از خستگیه روحی رو هم با خودش میاره
شاید بشه عبارات بهتری رو هم جایگزین کرد ؛ که درباره اون درو کردن که بمعنای نوشیدن یکجا آوردی هم همینطوره .. البت بدیهیه اگه دوست داشتی! :) آره میشه جایگزین کرد.ولی حس میکنم این بهتر حس ضعف رو میرسونه
_ _
خواهش میکنم.
.
لطف داری شمابه نقل از یاسین نعیمی :عالی بود ! خ خوشم اومد
مرسی گلم :)به نقل از uranuscelona :عالیه
محشره
افرین خیلی خوشم اومد تشبیهات حرف ندارن
به نقل از ASSSAL :من فقط من خود من
تنها بی کس غریب
من قفط من
هیچکس نبود
حتی همان هایی را که فکر میکردم هستند و هستیم هستند
هیچکس نیست و نخواهد بود
تا به من بگوید هنوز زنده ای!
هرچند که زندگی خودش سالیان درازیست که دست از زندگی شسته است!
حال که فقط تو تنهایی محض برایم مانده ای رهایم نکن
تنها!
ای تنهاترین انیس تنهایی های من تنهایم نگذار...
خیلی ازت ممنونم... :)به نقل از Fitz William . Darcy :بالاخره نقد ، صرفا ایراد گرفتن نـیست که! نکات مثبت رو گفتن و تعریف کردن هم خودش لازمه بعنوان دلگرمی! خیلی خوب بود.
_ _
گفتم ؛ همه نـیستند! چه باک؟! .. من و «تنهایی» ، دیری ست عادت کرده ییم با هم روزگار بگذارنیم
اما چند روزی ست می بینم و میشنوم دیگران هم از «تنهایی» دم میزنند .. خودِ تو! تنهایی به تو نیز سر میزند؟!
شاید؟! .. آری! گویا حتا «تنهایی» هم به من خیانت کرده ست! به ما ؟!
.
میدانم همه را میدانمبه نقل از melika74 :این روزها
آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست
که رخت های دلتنگیم را
فرصتی برای
خشک شدن نیست