همشهری داستان [داستان ها]

  • شروع کننده موضوع
  • #1

marvelous

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,156
امتیاز
4,615
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۳
شهر
مشهد
مدال المپیاد
برنز بيست و هفتمين المپياد ادبی
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
خب در راستای کاهش ترافیک این تاپیک و مرتب تر شدن بحث ها٬ قراره قسمت های مختلف مجله رو توی تاپیک های جدا بررسی کنیم.

روند تاپیک به این شکله که با انتشار هر شماره داستان ها رو به ترتیب بررسی می کنیم. اگر شماره ی جدید منتشر شد و شما جا مونده بودین از بحث های شماره های قبل٬ ترجیحن نظر خودتون رو توی همون تاپیک مادر بگین که نظم این تاپیک حفظ بشه.

نظرها و پیشنهادهای خودتون در مورد روند تاپیک رو هم این جا مطرح کنین لدفن. :D



آرشیو بحث ها به ترتیب تاریخ

۱۳۹۲:
۱. مرداد
۲. شهریور
۳. مهر
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

marvelous

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,156
امتیاز
4,615
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۳
شهر
مشهد
مدال المپیاد
برنز بيست و هفتمين المپياد ادبی
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
مرداد ۹۲

jeld_26_M_214x313.jpg

داستان های این شماره:

۱. بن‌بست آینه
محمد صالح‌علا

۲. ملکه‌من
مریم منوچهری

۳.تفنگ
مارک هادون/مصطفی امیرخانی

۴. بکشید تا باز شود
اد پارک/ بابک واحدی

۵. داستان رادیویی
آنوشکا جاسراج/علیرضا شاه‌محمدی


خب شماره ۱ رو که تو اون یکی تاپیک بررسی کردیم. از شماره ۲ شروع کنین. :D
 

Arghavan S

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,191
امتیاز
17,151
نام مرکز سمپاد
---
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0
پاسخ : همشهری داستان [داستان ها]

«ملکه‌ی من» برای یه نویسنده‌ی تازه‌کار خیــلی خوب بود انصافاً. پرداختِ داستان -با وجود ایده‌ی نه‌چندان نوش- خوب بود؛ روایت غیرخطّی‌ش خوب از آب دراومده‌بود؛ شخصیت‌پردازی‌هاش قابل‌قبول بودن. فضاسازی‌ش هم خوب بود خیلی.
نثرش هم منُ یادِ زویا پیرزاد می‌نداخت؛ نمی‌دونم چرا. :-"
 

كياناز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
719
امتیاز
3,453
نام مرکز سمپاد
فرزانگـان ۱
شهر
اصفهـان
سال فارغ التحصیلی
96
پاسخ : همشهری داستان [داستان ها]

زن‌بودنِ نویسنده تو خط‌خطِ داستان مشخص بود. می‌دونی، داستان کشش داشت، جذّاب پیش‌رفته بود. انگار تو هر قسمتِ داستان رازی بود که باید خواننده کشف‌ش می‌کرد. با ارغ درمورد شباهتش به پیرزاد موافقم. انگار هردوشون می‌خواستن روزمرگی رو نشون بدن. حسّ غریبی و ناامیدی من حس کردم. :D
 

یلدا-ق

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,971
امتیاز
2,906
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 تهران
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
نجوم
پاسخ : همشهری داستان [داستان ها]

داستان پرکششی بود ولی آخرش رو خوب نتونسته بود جمع کنه به نظرم :-? میتونست خیلی بهتر از اینا باشه. موضوعشم خوب بود. ولی یه سری جاها غیر طبیعی میشد داستان. در کل داستان خوب و روونی بود ولی خب خیلی خوشم نیومد ازش :-? ولی با توجه به اینکه نویسنده ش تازه کار بود داستان خوبی محسوب میشد
 

shshsh

sh m
ارسال‌ها
571
امتیاز
1,578
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
97
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : همشهری داستان [داستان ها]

همون‌جوری که کیاناز گفت، داستان‌ش یه شخصیّتِ زنونه‌ای داشت. ینی کاملاً معلوم‌بود که اینا افکارِ یه‌زن ـن. بعد خوبی‌ش این‌بود که خـیلی‌خیلی واقعی بود. مثلاً اون تیکّه‌ای از بچّگی‌هاش که تو خونه‌ی همسایه نشسته‌بودن و کیشمیش‌ها رو از نخودها جدا می‌کرد و با ته‌مونده‌ی چای مامان‌ش می‌خورد -خیلی نوستالژیک بود برام :د- یا مثلاً اون‌جا که مامان‌ش رفته و باباش براش یه‌بسته تو پلاستیک‌سیاه می‌آره و دختره هم اونُ تو کمدش می‌ذاره - :-"""-. کلّاً داستانِ ملموسی بود. فضاسازی‌ش واقعاً خوب‌بود، و درکل داستانِ خــیلی‌خیلی خوبی بود به‌نظرم.

× درموردِ چیزی‌که ارغوان می‌گه، یه‌یارویی بود تو گودریدز که راجب «عادت می‌کنیم»ِ زویا پیرزاد نوشته‌بود «احساس می‌کنم نویسنده وقتی داشته سبزی پاک‌ می‌کرده و درحال غیبت با همسایه‌ها بوده این کتاب رو نوشته»، که خب به‌نظرِ من ناشی می‌شد از همون فضاسازی و شخصیّت‌پردازی خوبی که کتاب‌داشت. حالا به‌نظرِ من این داستانه هم همون‌جوری بود؛ ینی نویسنده‌هه یه‌کم سعی کرده‌بود «خاله‌زنک»طور بنویسه تا واقعی‌تر و ملموس‌تر از آب دربیاد، یا شایدم من این‌طور فک می‌کنم. :دد
 

Arghavan S

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,191
امتیاز
17,151
نام مرکز سمپاد
---
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0
پاسخ : همشهری داستان [داستان ها]

بریم داستانِ بعد؟ :-""

× من خودم هنوز این یکیُ نخونده‌م؛ اولین پُست درباره‌ی این داستان رو می‌سپرم به شماها. :-""
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

marvelous

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,156
امتیاز
4,615
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۳
شهر
مشهد
مدال المپیاد
برنز بيست و هفتمين المپياد ادبی
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : همشهری داستان [داستان ها]

من بگم بعد بریم تفنگِ مارک هادون. ؛؛)

اون عکس کنار داستان خیلی خوب بود. این که مثن شیشه‌های ترشی تداعی کننده‌ی آدمای مختلفه و اینا. :D

چون از ایده‌ی ربط دادن زندگی به ترشی استفاده کرده جلوی خیلی کلیشه‌ای شدن داستانشو گرفته. توی داستان سعی کرده بود از یه جور روایت سیال ذهن استفاده کنه ولی به نظرم خیلی خوب نتونسته بود درش بیاره. قسمت‌های مختلف زندگیش رو درست نتونسته بود به هم مرتبط کنه. در صورتی که تو یه کتابی مث سمفونی مردگان این به هم ریختگی زمانی طوریه که کشش بیشتر ایجاد می‌کنه. کلن این مدل نوشتن توی رمان خیلی تاثیرگذارتر و قشنگ‌تره تا توی داستان کوتاه.

پ.ن: عکس روی جلد هم مربوط به همین داستانه؟ آخه یه جمله ازش رو زیر عکس نوشته بود. من داستان رو که می‌خوندم تصویر یه دختر ۲۰ساله اینا میومد جلو چشمم نه یه خانوم نسبتن میان‌سال. :D
 

Silenaaaaa

Sillenor
ارسال‌ها
179
امتیاز
1,162
نام مرکز سمپاد
دبیرستان‌ فرزانگان ۱
شهر
مش‍‌هد
سال فارغ التحصیلی
95
پاسخ : همشهری داستان [داستان ها]

تفنگِ مارک هادون خیلی‌خوب بود، من حس خوبی داشتم نسبت به‌ش. داستان‌ش حالت فلش‌بک‌وار داشت. هی از این سن می‌رفت به اون سن. :D اما اصلا آدم اذیّت نمی‌شد! خیلی خوب این‌کار رو کرده‌بود. بعد اگه دقت کرده‌باشین، وقتی داره درمورد بچگی‌ش حرف می‌زنه، کلمات ـش بچه‌گونه‌س، اما وقتی می‌رسه به پنجاه‌سالگی‌ش لحن ـش فرق می‌کنه، جالب ـه. مثل زندگی در پیش‌رو، وقتی محمد می‌فهمه چاهارده‌ساله‌س نه ده‌ساله لحن کتاب عوض می‌شه قشنگ. :D
داستان جالبی بود در کل، چیز دیگه‌ای به نظرم نمی‌رسه. :-"

×چیزه، این‌جا کاملا نقدشده، تو خود مجله هم بود دیگه همین. ;;)
 

كياناز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
719
امتیاز
3,453
نام مرکز سمپاد
فرزانگـان ۱
شهر
اصفهـان
سال فارغ التحصیلی
96
پاسخ : همشهری داستان [داستان ها]

«تفنگ» رو خوندم یه‌بار -همون‌روز که مجله رو گرفتم- بعد رفتم نقدِ تهِ مجله رو خوندم؛ کاملاً از خودم ناامید شدم. چند روز اصلاً طرفِ مجله نرفتم، بعد دوباره شجاع شدم رفتم یه‌دور دیگه تفنگ رو خوندم، چن‌روز بعدش که دیروز باشه با صدای بلند و گوینده‌ی‌رادیووار خوندم، خیلی به خودم مطمئن شدم و نتیجه گرفتم که داستان رو کاملاً فهمیدم. رفتم با اعتمادبه‌نفس نقدِ تهِ مجله رو باز خوندم؛ این‌دفعه دیگه کاملاً از خودم ناامید شدم، تأکید می‌کنم؛ کامــلاً. اینا از هیوده‌صفحه داستان چی درآوردن؟ تقدیرگرایانه چی بود هی می‌گفتن؟ :/// به خود شک کردم والّا.

فلش‌بک فلش‌فوروارد ـاش خوب بودن خیلی، مثلِ «ملکه‌ی من» آدم قاطی نمی‌کرد، حساب‌شده بودن. آدم قشنگ استرس و هیجان رو حس می‌کرد تو داستان! فقط من یه مشکلی دارم؛ به‌نظرم اون جاده‌ی کمربندی و جنگل و بزرگ‌راه و اون تپه‌هه و اوراق‌فروشی و اینا رو خوب توصیف نکرده بود، من نتونستم راحت نقشه‌شُ بکشم تو ذهنم. بعد یه چی دیگه! این رابرت‌هیلز ـا دقیقاً چه نقشی داشتن تو داستان؟ نویسنده که خونه‌شون رو باپرده‌های کشیده و اینا توصیف کرده بود، دقیقاً چه تأثیری تو روند و شکل داستان داشت/داشتن؟ بعد خواهشاً یکی ربطِ عکس ـای داستان رو به خود و محتوا و مضمون داستان برای من توضیح بده لطفاً. سر این‌م گیر دارم من. کلاً گیر داشتم سر این داستان. من بازم سؤال دارم‌ها؛ فعلاً اینارو یکی بگه. :-"""

چه‌قد زر می‌زنم من.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #11

marvelous

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,156
امتیاز
4,615
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۳
شهر
مشهد
مدال المپیاد
برنز بيست و هفتمين المپياد ادبی
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : همشهری داستان [داستان ها]

اگه کسی حرفی نداره دیگه بریم بعدی. :D
 

Arghavan S

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,191
امتیاز
17,151
نام مرکز سمپاد
---
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0
پاسخ : همشهری داستان [داستان ها]

بریم بعدی. :-" من هنوز هم اون «تفنگ»ِ طول‍انیِ لعنتی رو نخونده‌م. :-""

«بکشید تا باز شود» ایده‌ی خیلی نو و در عین حال دم‌دستی‌ای داشت. خیلی خوب بود موضوع‌ش. 8-> خیلی شخصیت‌پردازی و فضاسازی و اینای خاصی نداشت؛ بیشتر داستان روی همون محور ایده‌ش پیش می‌رفت دیگه. ایده‌ش رو خیلی دوست‌داشتم؛ فلذا خودِ داستان رو هم خیلی دوست داشتم.
 

كياناز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
719
امتیاز
3,453
نام مرکز سمپاد
فرزانگـان ۱
شهر
اصفهـان
سال فارغ التحصیلی
96
پاسخ : همشهری داستان [داستان ها]

خوب من برعکس ارغ از «بکشید تا باز شود» متنفرم؛ دو یا سه‌بار خوندم‌ش و هردفعه حالم به‌هم خورد. هرچند ایده‌ش خیلی‌جدید بود اما داستان حوصله‌سربر پیش رفته بود. اینی که عبارتی رو چندین‌وچندبار تکرار می‌کرد بیش‌تر از هرچیز حوصله‌مُ سربُرد و داستان رو برام خسته‌کننده و تاحدودی عن کرد حتی. می‌تونست خیلی‌بهتر و جذاب‌تر بنویسه به نظرم. درکل اصلاً خوشم نیومد و حاضر نیستم دوباره بخونم‌ش. :-‌"
 

Hamid.s

‌Bug
ارسال‌ها
1,688
امتیاز
16,727
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد1
شهر
مشهد
دانشگاه
فردوسی
رشته دانشگاه
نرم‌افزار
پاسخ : همشهری داستان [داستان ها]

بیاین مثه کاری که با تفنگ کردن بکنین :)) من جدی افسردگی گرفتم فهمیدم از داستان خوندن هیچی حالیم نیست :|

الان مثن همین بکشید تا باز شود واقعا که چی؟ :D
 
  • شروع کننده موضوع
  • #15

marvelous

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,156
امتیاز
4,615
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۳
شهر
مشهد
مدال المپیاد
برنز بيست و هفتمين المپياد ادبی
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : همشهری داستان [داستان ها]

در مورد آخری هم هر کی حرفی داره بگه که کم کم بریم شماره‌ی جدید. :D
 

كياناز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
719
امتیاز
3,453
نام مرکز سمپاد
فرزانگـان ۱
شهر
اصفهـان
سال فارغ التحصیلی
96
پاسخ : همشهری داستان [داستان ها]

نسبت به چاهارتای دیگه با این‌یکی بهتر ارتباط برقرار کردم، به‌خصوص قسمت آخرش که گول حرف می‌زد عالی بود. فقط برام جای تعجب بود که چرا بعد از اون همه سالی که گیو رو دید، تازه اون‌وقت گیو ازش پرسید اسم واقعی‌ش چیه و ال‌کی گفت آگاما. مگه اینا دوست و رفیق و اینا نبودن؛ پس نباید گیو همون‌موقع‌ها که هنوز باهم بودن این سؤل رو می‌پرسید و این قضیه رو می‌دونست؟! :-" این هم که رستم ایرانی بود و بعدش خیانت کرد و لوشون داد خیلی‌اذیت‌م کرد، با توجّه به این‌که داستان برنده‌ی مسابقه‌ی فُلان هم شده بود. به‌اضافه‌ی این‌که ارتباطِ گول با خونواده‌ش ازجایی قطع شده بود که با یه پسر مسلمان ازدواج کرده بود؛ این مسئله که نویسنده یه نگاه جانب‌دارانه‌ای به مسلمون‌ها داشت و اینا بیشتر تو ذهنم تقویت شد.

زودتر بریم شماره‌ی بعدی لطفاً. :D
 

Arghavan S

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,191
امتیاز
17,151
نام مرکز سمپاد
---
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0
پاسخ : همشهری داستان [داستان ها]

من اصل‍ا این رو درک نکردم و اصل‍ا نفهمیدم‌ش و اصل‍ا نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم و نمی‌دونم چرا. :-? اصل‍ا ملموس نبود. :-?
 
  • شروع کننده موضوع
  • #18

marvelous

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,156
امتیاز
4,615
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۳
شهر
مشهد
مدال المپیاد
برنز بيست و هفتمين المپياد ادبی
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : همشهری داستان [داستان ها]

مرسی از همه‌ی کسایی که شرکت کردن. می‌ریم شماره‌ی جدید دیگه. :D

shahrivar921-214x317.jpg




۱.گوشه امن
آليس مونرو/ ترجمه: مژده دقیقی

۲. تلماسه
استیون کینگ/ ترجمه: امیرحسین هاشمی

۳. بستنی صورتی
علیرضا محمودی ایرانمهر

۴. صلات ظهر
علی چنگیزی

۵. حلقه‌ها
زینب توقع همدانی

شروع کنین از اولی. ;;)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #19

marvelous

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,156
امتیاز
4,615
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۳
شهر
مشهد
مدال المپیاد
برنز بيست و هفتمين المپياد ادبی
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : همشهری داستان [داستان ها]

ینی می‌خواین بگین هیچکس هنوز به داستانا نرسیده؟ :-"
 

كياناز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
719
امتیاز
3,453
نام مرکز سمپاد
فرزانگـان ۱
شهر
اصفهـان
سال فارغ التحصیلی
96
پاسخ : همشهری داستان [داستان ها]

الان همه‌ش ـو باهم بگیم دیگه هوم؟ :-‌"
درموردِ گوشه‌ی امن من که راستش نتونستم زیاد با داستان ارتباط برقرار کنم و موضوع‌ش هم به‌نظرم چیز جدیدی نیومد و حتّی کلمه‌ی «لوس» هم ناخودآگاه موقع خوندن‌ش به ذهن‌م اومد.
درموردِ تلماسه بازهم موضوع‌ش به‌نظرم جدید نیومد؛ حقیقتاً از این‌جور موضوعات زیاد تو دنیای داستان‌نویسی -ماجرایی‌معمایی- و اینا هست. اما به‌نظرم نویسنده خیلی‌خوب تونسته بود ماجرا رو مرموز و فراطبیعی توصیف کنه. :-?
درموردِ بستنی صورتی این‌یکی رو خیلی دوس‌داشتم. 8-> درسته که هم‌چین چیزی رو بازم جایی خونده بودم ولی هرچی فک‌کردم یادم نیومد کودوم کتاب [:-‌"]، اما بستنی صورتی توصیف ـاش خیلی قشنگ‌تر و رؤیایی‌تر از اون بودن. نویسنده آرزوها رو خیلی‌قشنگ توصیف کرده بود.
صلات ظهر خیلی توصیف ـای حال‌به‌هم‌زنی داشت، تازه گرمم هم شد. درکل به‌نظرم توصیف ـاش قوی‌تر بودن تا روند و ماجرای داستان. :د
حلقه‌ها به‌نظرم واقعی اومد و حتّی این‌که نویسنده از روی یه ماجرای واقعی نوشته باشدش. :-? اون مودورِدست‌پیچوندنِ خیلی‌باحال بود؛ با این‌حال که خیلی انجام می‌شه اما کم‌تر دیده بودم یکی بیاد تو ضمنِ داستان بیاردش. [البته الان که فک می‌کنم می‌بینم زویاپیرزاد تو یکی از داستان ـاش داشت این ـو. :-‌"]
خوب بود عاغا این شماره نسبتاً؛ من منتظر شماره پاییزه‌م. ؛؛؛)
+دیدم موبو داره التماس می‌کنه بیا یه‌چیزی بگو این‌ماه اصلاً پست نداشتیم گفتم دلش ـو نشکونم. ؛؛) :-‌"
 
بالا