- شروع کننده موضوع
- #1
BerGC30
کاربر نیمهفعال
- ارسالها
- 18
- امتیاز
- 293
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- نجف آباد
- رشته دانشگاه
- من قصد دانشگاه رفتن ندارم
با بچه ها اردو مشهد رفته بوديم، از اونجايی که بچه های فاميل ما از دم ديوونه تر از منن، براشون ماسک وحشتناک سوغاتی خريدم! يکی از دوستام خيلی از اين ماسکه می ترسيد. شب که می خواستيم بخوابيم همه برقا رو خاموش کرديم، الّا يه چراغ خواب که نورش قرمز بود (صحنه را تصور بفرماييد)
بعد همه خوابيده بودن،من و اين دوست گرامی داشتيم کارای آخرمونو می کرديم، پشت من هم وايساده بود که من در يک حرکت اکشن ماسکو کردم تو صورتم و برگشتم تو صورتش، تو اون نور قرمز!(صدای هوهوی بادم تو پس زمينه!)
يه جيغ بنفشی کشيد که من تا آخر عمر يادم نمی ره! بعدش به غلط کردن افتادم شديد که ببخشيد، منم، ببين منو، فقط خواستم بات شوخی کنم و...! وای! چه وضی بود! :-ss
تازه وقتی می خواستم پسرخالمو از اتاقم بيرون کنم. می نشستم و زل می زدم به يه نقطه. بعد از چند لحظه سرموبرميگردوندم به طرفش و به چشماش زل می زدم و يه قدم يه قدم ميرفتم به طرفش.اگه غش نمی کرد، با سرعت شترمرغ از اتاق می دوييد بيرون!
(البته چارسالش بيشتر نبود، اين حرکت حالا ديگه جواب نمی ده!)
خب حالا نوبت شماست...!
بعد همه خوابيده بودن،من و اين دوست گرامی داشتيم کارای آخرمونو می کرديم، پشت من هم وايساده بود که من در يک حرکت اکشن ماسکو کردم تو صورتم و برگشتم تو صورتش، تو اون نور قرمز!(صدای هوهوی بادم تو پس زمينه!)
يه جيغ بنفشی کشيد که من تا آخر عمر يادم نمی ره! بعدش به غلط کردن افتادم شديد که ببخشيد، منم، ببين منو، فقط خواستم بات شوخی کنم و...! وای! چه وضی بود! :-ss
تازه وقتی می خواستم پسرخالمو از اتاقم بيرون کنم. می نشستم و زل می زدم به يه نقطه. بعد از چند لحظه سرموبرميگردوندم به طرفش و به چشماش زل می زدم و يه قدم يه قدم ميرفتم به طرفش.اگه غش نمی کرد، با سرعت شترمرغ از اتاق می دوييد بيرون!
(البته چارسالش بيشتر نبود، اين حرکت حالا ديگه جواب نمی ده!)
خب حالا نوبت شماست...!