Sara A-8615

  • شروع کننده موضوع
  • #1

sara.a1999

کاربر فعال
ارسال‌ها
70
امتیاز
56
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
یک کوله بار عشق به ریاضی-برنز 95
[size=14pt]
رمان - زندگی نامه | دیوان - مجموعه شعر | داستان کوتاه - مجموعه داستان - نمایشنامه

• خانم دالاوی | ویرجینیا وولف | نشر نگاه
• بلندی های بادگیر | امیلی برونته | نشر افق
• جین ایر | شارلوت برونته | نشر افق
• غرور و تعصب | جین آستن | نشر مهتاب
• منسفیلد پارک | جین آستن | نشر نی
• عقل و احساس | جین آستن | نشر نی
• شاهزاده خانم همیشگی | فیلیپا گرگوری | نشر جویا
• داستان من | مریلین مونرو | نشر جاجرمی
• چشمهایش | بزرگ علوی | ؟؟!
• قلعه حیوانات | جورج اورول | شرکت سهامی کتابهای جیبی با همکاری نشر فرانکلین
• صد سال تنهایی | گابریل گارسیا مارکز | نشر مرکز
• جنایات و مکافات | فئودور داستایوفسکی | نشر دنیای کتاب
• دختری با گوشواره مروارید | تریسی شوالیه | نشر کتابسرای تندیس
• گنج | گراتزیا دلددا | نشر ثالث
• شازده کوچولو | آنتوان دوسنت اگزوپری | شرکت سهامی کتاب های جیبی
• هاکلبری فین | مارک توین | نشر افق
• پیرمرد و دریا | ارنست همینگوی | نشر افق
•بوف کور | صادق هدایت | نشر جاویدان
• سوء تفاهم | آلبر کامو | نشر ماهی
• گریزپا | آلیس مونرو | نشر افق
• بیست داستان | پیراندلو | شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
• علویه خانم و ولنگاری | صادق هدایت | نشر امیرکبیر
• مسخ و درباره مسخ | فرانتس کافکا، ولادیمیر ناباکوف | نشر نیلوفر

• از ریشه تا همیشه(گزیده ای از سروده های اردلان سرفراز) | نشر ورجاوند
• تولدی دیگر | فروغ فرخزاد | نشر مروارید
• برگزیده اشعار احمد شاملو | انتشارات کتیبه
• سهراب سپهری/منتخب اشعار | نشر کتابخانه طهوری



+ هر پست شامل بخش های: درباره کتاب و نویسنده، نگاه منتقدانه، طعم واژه ها، دورنما و دید کلی و پیشنهاد می شود.
++ این لیست کامل کتاب هایم نیست، در آینده نزدیک کتاب هایی که قبلا خواندم و به نظرم ارزشمند هستند رو قرار می دهم.
++ امیدوارم بتوانم با بررسی کتاب هایم کمک شایانی به دوست داران کتاب بکنم، گرچه قفسه من تشکیل می شود از مجموعه دیدگاه هایم.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

sara.a1999

کاربر فعال
ارسال‌ها
70
امتیاز
56
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
یک کوله بار عشق به ریاضی-برنز 95
مسخ

مسخ و درباره مسخ [size=9pt] فرانتس کافکا، ولادیمیر ناباکوف - نشر نیلوفر[/size]​

[9.75 از 10]

1698-j.jpg


رساترین تعریفی که می توانیم از هنر به دست دهیم این است: زیبایی به اضافه دریغ ، هر جا زیبایی هست، دریغ هم هست، به این دلیل ساده که زیبایی محکوم به فناست: زیبایی همیشه می میرد، وقتی ماده بمیرد، رفتار هم می میرد، وقتی فرد بمیرد، جهان هم می میرد. اگر کسی "مسخ" کافکا را چیزی بیش از یک خیالپردازی حشره شناسانه بداند، به او تبریک می گویم چون به صف خوانندگان خوب و بزرگ پیوسته است.
-ولادیمیر ناباکوف

درباره کتاب

کتاب پیش رو از دو بخش تشکیل شده: 1- داستان کوتاه مسخ به قلم کافکا 2- بخش توضیح مسخ از آموزه های ادبی ناباکوف

شخصیت های داستان و ویژگی های اصلی اشان:
گرگور زامزا - گرتی (خواهر 17 ساله گرگور که ویولون می نوازد و به موسیقی علاقه مند است.) - پدر (کارمند بازنشسته بدهکار) - مادر (خانه دار و مبتلا به آسم)

می توانم بگویم مسخ با غیرقابل پیش بینی ترین داستان وارد ذهن خواننده می شه؛ صبح روزی چون روزهای دگر، گرگور زامزا، پسر خانواده ای از طبقه متوسط جامعه ی ساکن پراگ و بازاریابی مسافر (گرگور، تنها نان آور خانواده (!) به دلیل ورشکستگی پدرش -5سال پیش-در تجارتخانه ای که متعلق به طلبکاران اوست کار کرده و رنج سفرهای متوالی را بر دوش می کشد.) چون از خوابی آشفته چشمانش را باز می کند، خود را مبدل به حشره ای عظیم میبیند...
داستان حول همین محور است، روزگار و چهره منفور انسانی که به سوسک (یا هر بندپای دیگری) تبدیل می شود و واکنش های اطرافیان او. کافکا با نثری مختصر و بی هیچ تملقی، تمامی آنها را با صدای درونی گرگور وصف می کند.


پیام اصلی[nb]منطقه ممنوعه: خطر اسپویل زدگی به شدت بالاست! :-"[/nb]


کافکا با نثر خالی از توصیف و صریح اما عمیق خود به ما می فهماند گرگورِ مسخ شده همان گرگور پیشین است، طلعلع روح انسانی را در عواطف، عشق، احساس گناه و عدم تداوم او می شود به وضوح دید.
به راستی گرگور به پوستینی برای محافظت از خود در برابر مادی گرایان و حیوانات اطرافش نیاز داشته است اما غافل از آن بوده که بدن حیوانی اش نمی تواند از لطافت روحش محافظت کند و دست آخر پیروز میدان نخواهد بود.
اعضای خانواده اش حشراتی هستند که به هیئت انسان درآمده اند و پس از مرگ گرگور (پایان داستان) روح حیوانی اشان (حشره ای! :D) ناگهان به یاد می آورد که آزاد است به خود خوش بگذراند.

آنچه که با نگاه سطحی تنها یک داستان تخیلی به نظر می رسد، درد تمام طردشده های جوامع را فریاد می زند؛ گرگورهایی که حشرات اطرافشان تاب لطافت روح انسانی اشان را ندارند.

نگاه منتقدانه

مسخ را یک اثر سمبلیک در نظر نگیرید،[nb]همونطور که یک داستان تخیلی ساده نباید بگیرید! :D[/nb] از جزئیات به ظاهر چندش آور اما سرشار از ظرافتی که اوج روح انسان در برابر ظلم را در بردارند، لذت ببرید.
کافکا با لحنی رسمی، روشن و دقیق، مزین نشده به هیچ استعاره شاعرانه ای، داستانی سیاه و سفید را تعریف می کند که بی شک اگر با نگاه کافکایی بخوانیدش گویی جای خالیِ حقیقت و توصیفات را پر کرده اید.
+ داستان خیلی کامل است! انتقادی در این مورد وارد نیست! حتی خلاء زیبایی نثر رو هم به عنوان سبک کافکا پذیرفتم و برعکس به نظرم داستان با این سکوت وهم انگیزش آن چنان ضربه ای بر چشمانت می زنه که تاثر نگاهت رو پر می کنه. همچنین زیبایی ها گاهی پشت دریغ ها پنهانند، سردی نثر کافکا آیینه ی دردهای گرگوره که با بی تفاوتی خود را به رخ می کشند.
+ نمی توانم بر کوتاهی داستان معترض شوم. احساس می کنم مسخ مختصر و مفید است.[nb]کافکا با همین سکوت های سنگینش فضا رو پر می کنه و اعصاب ما رو خرررد![/nb] در حقیقت نویسنده با انتخاب هوشمندانه ی زاویه دید سوم شخص، پیشبرد داستان رو بر دوش حوادث گذاشته که همین هم باعث اختصار شده.
+ نکته ی مهمیه که هر داستان شیوه ای برای برقراری ارتباط با ذهن خواننده ش داره، طوری که خواننده خودش رو جای تک تکِ شخصیت بذاره و تمام لحظات داستان رو احساس و تجربه کنه؛ کافکا آنچنان اتفاقی فاجعه بار رو بی هیچ احساس و بی تفاوت بیان می کنه که تفاوت ها تو را هم مسخ می کنند...تو هم وقایع رو لمس می کنی، با گرگور بندبند می شوی، جای جای بدنت از درد می سوزد و تنها دریچه ات رو به دنیای بیرون می شود ذهن گرگور. (نویسنده انگار تو رو هم توی اتاق در کنار گرگور حبس می کنه و داستان با آنچه گرگور فکر می کنه، می شنوه و یا می بینه پیش می ره.)
+ هرچه می خوام بیشتر از کافکا انتقاد کنم، دلایل و استنباط ها بیشتر به ذهنم خطور می کنند!
+ در مورد بخش "درباره مسخ" باید بگم که کمی بیش از حد جزئی بود و زیاد از داستان نقل قول کرده بود اما به خوبی به ابهامات ذهن خواننده پاسخ می داد، فکر می کنم وجودش تقریبا حیاتی بود!
بعضی گرگورها نمی دانند بال دارند!

+ترجمه (فرزانه طاهری) هم فکر می کنم درحال حاضر بهترین ترجمه مسخ است. صادق هدایت نسخه فرانسه رو ترجمه کرده بود (اون نسخه دارای اشکالات ترجمه بوده) بنابراین مترجم این کتاب نسخه انگلیسی رو با آلمانی (اصلی) مطابقت داده و کمترین اشکال رو داره.

- معایب و انتقادی برای نوشتن ندارم!! تنها از نگاه کافکا به موسیقی دلخور هستم و با او به شدت مخالفت می کنم!
حیوان بود که موسیقی این همه در او اثر گذاشت؟
(با توجه به اینکه گرگور قبل از مسخ از موسیقی خوشش نمی آمد)
و طبق گفته های ناباکوف هم که کافکا موسیقی رو هنری حیوانی تر نسبت به بقیه هنرها می دانسته. X-(
- از اونجایی که دلیلی برای 0.25 کسر امتیاز ندارم :D دلیل من = دلیل ناشرایی که قبل از مرگ کافکا کتاب هاش رو چاپ نکردن! بی شوخی[nb]از داخل نمکدون بیرون می آید![/nb] تقریبا همه این کسر امتیاز برای "درباره مسخ" است و من تنها بی روح و بی جذابیت بودن داستان رو می تونم زیر تیغ انتقاد بگیرم. که صدالبته کافکا در پاسخ مطرح کرده است:
می توانستم خیلی بهتر و خلاقانه تر بنویسم...

همچنین این هم توجیه زیبایی ست در طرفداری کافکا:

شایداین حوادث خطی ولحن ساده وبی جذابیت وماجرای ترسناکی که هیچ ترسی را در انسان القا نمی کند به گونه ای ماهرانه وعامدانه توسط کافکا پایه ریزی شده است. شاید همه ای این عوامل بدین سبب رعایت نشده که ذهن خواننده را درگیر حوادث واتفاقات هیجان انگیز وجذابیت های ظاهری نکند وتمام انرژی و ذوق خواننده صرف فکری ورای داستان شود و یک تامل بزرگ در ذهن به وجود آورد:که چه؟ چرا؟ چرایی که یافتن پاسخ اش به مثابه ی یافتن پاسخ به زندگی است که چرا زندگی می کنیم.

درانتهای داستان ما نیز مانند جامعه و خانواده گرگور را فراموش می کنیم با خواهر وپدر ومادر گرگور یکی می شویم وبه سمت زندگی حرکت می کنیم و کافکا استادانه خواننده را به فراموشی متهم می کند، فراموشی که یکی از دغدغه های اصلی کافکا و زائیده ی انسان مدرن وصنعتی است. نسیان زدگی که انسان نه تنها خود بلکه دیگران را نیز فراموش می کند.


پیشنهاد

فکر می کنم عمق نهفته ی داستان حتما ارزش ساعتی وقت گذاشتن و کمتر از 80 صفحه ی حشره ای خواندن[nb]و بعدش حشره بودن![/nb] را دارد. (ولی همان طور که گفتم با تصورِ مغزسای اینکه مسخ داستانی ست سمبلیک و تمام جزئیاتش نماد چیزی ست و غیره داستان را نخوانید!)
تجربه شگفت انگیز و متفاوتی خواهد بود.
 
  • لایک
امتیازات: N.M
بالا