تا حالا گم شدین؟

  • شروع کننده موضوع sepi
  • تاریخ شروع

siavash 78

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
13
امتیاز
39
نام مرکز سمپاد
حلی2
شهر
تهران
پاسخ : تا حالا گم شدین؟

هه اين بنده خدا رو ببين.
اعتراف مي كنم انتظامات پارك رازي اسم من رو حفظ شده بودن انقدر گم شده بودم اون جا.
انقدر حال مي داد به محض اين كه احساس مي كردم گم شدم مي زدم زير گريه بالاخره يكي منو مي برد انتظامات.
 

alibasirat

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
536
امتیاز
754
پاسخ : تا حالا گم شدین؟

بابام بیمارستان جماران بستری بود منم مونده بودم پیشش باشم.گشنم شدم دیدم یکی بربری دستشه گفتم ازکجاخریدی گفت برو پیش همون پیرمرداست.عاقامارفتیم رسیدیم به یه جمع۲۰نفری پیرمرد.گفتم بربری کجامیفروشن گفتن این کوچه رومیبینی مستقیم برو پایین(سراشیبی بود)بعد میرسی نیاوران نباوران یکم بری جولوتر بربری میتونی بخری.پیرمردجفتیش نیش خند زد ولی من فکرنمیکردم پیرمرداهم بعله!خلاصه رفتم پایین ولی نبود.هی میپرسیدم هرکی یه آدرس میداد منم هی اینور اونور میرفتم تا گم شدم :-"۱۶سالم بود :-"کل نیاورانو زیرورو کردم لامصب یه تابلونبودبزنه جماران انگار ازلج من برداشته بودنشون :-"پس از۲ساعت!زیروروکردن نیاوران نتیجه این شد که منزل سفیر ونزوئلا وسوئیس و چندتاکشوردیگه رودیدم :-"کاملا شانسی داشتم از یه سربالایی بالامیرفتم که دیدم اه همون پیرمردا هستن.ازون جایی که من میرفتم بالا درواقع پشت سر پیرمردابودم.یه دفعه دیدم پشت دیواری که پیرمردابودن نونوایی بود!!!!!وصف نون بربری داشتم دیوونه میشدم رفتم نون بربری خریدم .خواستم یچیزبشون بگم ولی خیلی بودن :-"برگشتم بیمارستان
نتیجه اخلاقی:به پیرمردااعتمادنکنید.ایناهمون جوونای قدیمن :D
 

..زهرا..

همون زهرا
ارسال‌ها
217
امتیاز
2,213
نام مرکز سمپاد
فرز III
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
95
پاسخ : تا حالا گم شدین؟

شاید خیلی فانتزی و احمقانه به نظر بیاد که مث اون داستانه تو بچگیامون دنبال یه پروانه یا قاصدک بری و گم شی ولی من و دخترعمم بچه که بودیم(فک کنم سه سالمون بود)داشتیم از مراسم عاشورای روستامون برمیگشتیم و از پدر و مادرامون افتادیم جلو ولی تا جایی که ببیننمون.تا اینکه رسیدیم به جایی که من فکر میکردم بقیه شو تا خونه بلدم(با یه کم جلوترش اشتباه گرفته بودم)برگشتم به سمت مامانم و گفتم ما میخایم بدوییم اونم گف بلدی بری خونه؟ منم با اعتماد به نفس تمام گفتم آره!خلاصه داشتیم میدوییدیم که رسیدیم به دوراهی!میدونستم باید از راست بریم ولی نمیدونم من یا اون یه قاصدک دیدیم و گفتیم ولش میکنیم هر طرف که رفت دنبالش میریم!!عاقا ولش کردیم اونم رفت طرف چپ و ما گم شدیم!!
البته اگر یکم میرفتیم جلوتر باز بلد بودم تا خونه برم ولی حیف که داداشم سرعتش از ما بیشتر بود و پیدامون کرد!حیف...
 

sadlove

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,382
امتیاز
31,819
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شـیراز
سال فارغ التحصیلی
93
پاسخ : تا حالا گم شدین؟

پارسال ک رفتیم ویلاهای چادگان گم شدیم خانوادگی , ساعت 11 شب ! :D

نمیدونم رفتین یا نع ولی اندازه یه شهر وسعت داره جنگل داره دسته دسته ویلا داره کلی راههای پیچ در پیچ داره اینا... :D

ما روز پیاده رفتیم پیست دو چرخه و دریاچه برگشتمون خورد به شب بعد گم شدیم :D

اخرم خوردیم جاده اصلی یه بنده خدایی بلد بود رسوندمون ویلامون :D

مامانم ترسیده بود خسته شده بود فقط :D 6 ساعت راه رفتیم هیچ جا نرسیدیم اخه :D
 

reyhanehfs

کاربر فعال
ارسال‌ها
65
امتیاز
228
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان
شهر
بم
پاسخ : تا حالا گم شدین؟

وقتی فک میکنی گوشیت تو جیبته بعد اتفاقی دست میکشی رو جیبت متوجه میشی نیست چه احساسی پیدامیکنی؟ من وقتی گم می شدم در کودکی این احساس رو پیدا می کردم.
بعد مث دیوونه ها جیغ میزدم و می دویدم. یه بار با خاله ام اینا رفتیم پارک من داشتم تاب بازی میکردم یه دفعه احساس کردم گم شدم دیگه اطرافم رو نگاه نکردم فقط جیغ زدم و دویدم (واین در حالی بود که خاله ام اینا داشتن بهم نگاه میکردن و من متوجه نبودم) هیچی دیگه میگن دو تا خیابون دنبالم دویدن تا تونستن منو بگیرن و بعدش برام توضیح بدن که گم نشدم.
اعجوبه ای بودم واسه خودم :D
 

Roy@ 188

کاربر فعال
ارسال‌ها
56
امتیاز
369
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بابل
سال فارغ التحصیلی
1395
پاسخ : تا حالا گم شدین؟

###بچه که بودم،رفتیم پارک.من سوار تاب بودم داشتم حال میکردم.یه دفه گشنم شد.میخواستم برم پیش مامانم اینا.اونا پشت تاب بودن اما من پیاده شدم مستقیم راهمو گرفتم رفتم.اما رسیدم ورودی پارک.اول خیلی تعجب کردم ولی بعد یه هو گریبم گرفت.رو پاهام نشستم و گریه کردم.یه زن و شوهر بق بقویی(همون تازه ازدواج کردست.من بهشون میگم بق بقو.چون خیلی میحرفن با هم.)اومدن پیشم و باهام حرف زدن.بلند شدم تا بریم مامان بابامو پیدا کنیم،بابام اومد.حالا من فکرمیکردم اونا گم شدن.هی سینه ی بابامو مشت میزدم میگفتم چرا گم شدین؟ :)) :)) :)) :)) ولی مامانو بابام همیشه میگن با اینکه 10دقیقه بیشتر نبود،داشتن سکته میکردن.

###مسخرم نکنین ولی من کلا آدرس تو کلم نمیره.یه بار سوم ابتدایی بودم،با مامانم داشتم میومدم خونه.مامانم میخواست از سوپر سر کوچه یه چیزی بخره.انگار بهم گفت وایسا ولی من تو باغ نبودم.ته کوچه دیدم مامانم نیست.نزدیک بود گریم در بیاد ولی مامانم اومد.بهش گفتم کجا رفتی؟گم شدم.مامانم گفت خیلی خنگی. :)) :)) :)) :)) :)) :))
 

Hashie

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
235
امتیاز
1,732
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی
شهر
تبریز
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر
پاسخ : تا حالا گم شدین؟

بچگیا 2٬3 دفعه به شکل خفیف گم شدم٬ اما الآن گم شدن یکی ار تفریحاتمه! مثلاً پیاده میرم انور شهر٬ بعد میرم تو کوچه هایی که اصلاً نمی شناسمشون٬ بعد از اینکه گم شدم یه راهی رو میگیرم و به یه جای آشنا میرسم . البته یه دفعه رفتم اتوبان تبریز - تهران و گوشی هم با خودم نبرده بودم٬ هی از کنارم کامیون و اتوبوس رد میشد٬ شانسی رسیدم خونه دیگه. فکر کنم 3 ساعت تو اتوبان بودم !
 

wdr

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
426
امتیاز
1,828
نام مرکز سمپاد
hElLi
شهر
tEh
سال فارغ التحصیلی
86
آقا ما بچه بودیم(اول دبستان) خونه مون نزدیک خاله م اینا بود(در دو محله ی مجاور درواقع)
بعد یه پسرخاله دارم 2 سال ازم بزرگتره. خیلی گاو بود:))
اینا تازه رفته بودن توی اون محل و خونه خریده بودن. بعد ما بعضی وقتا میرفتیم مدرسه(یه مدرسه میرفتیم) مامانم میگفت با پسرخالت بیا خونه خالت من ظهر اونجام. بعد این پسرخالم قدش از من بلندتر بود و عین شتر مرغ میدوید. دقیقا از وسط راه که میدونست من دیگه هیچ جارو بلد نیستم شروع میکرد ذات شتر مرغ بودنشو نشون بده و میدوید میرفت. منم بهش نمیرسیدم. و اگر خیلی دنبالش میرفتم خودمم واقعا دیگه گم میشدم. فلذا وسط راه وایمیسادم و برمیگشتم خونه خودمون

بعد مامانم میومد با من دعوا میکرد چرا نیومدی خونه خالت. منم میگفتم بابا اون شتر مرغ منو وسط راه میذاره میره. مامانم باور نمیکرد و همش منو دعوا میکرد(چندین بار اینکارو با من کرد:)))
 

Nerd_Girl

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
137
امتیاز
1,602
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
_
سال فارغ التحصیلی
95
سه سالم بود یه بار موقع غروب با مامانم رفته بودیم یه مغازه ، همون موقع یه خانوم که ظاهرا آشنای مامانم بود با دوقلو هاش وارد مغازه شد منم که برای اولین بار دوقلو دیده بودم مات و مبهوت نگاشون میکردم یه دفعه به خودم اومدم دیدم مامانم پیشم نیست یه خانومی تو مغازه بود خواستم دستشو بگیرم دیدم مامانم نیست بهم گفتن همین الان مامانم از مغازه بیرون رفته... منم دویدم بیرون طرف چهاراهی که اون موقع اونجا سوار تاکسی میشدیم رفتم وقتی دیدم مامانمو پیدا نمیکنم یه جیغی کشیدم که همه سرشونو برگردوندن ببینن چی شده خوشبختانه مامانم هم میون اون آدما بود وقتی هم که پیداش کردم شروع کردم به گریه کردن
 

mahta.e

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
827
امتیاز
8,284
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1399
دانشگاه
امیرکبیر
تلگرام
اینستاگرام
من همیشه تا مرز گم شدن رفتم ولی با تدابیر امنیتی و ارامش تونستم دوباره پیدا شم
 

رحمتی!

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
659
امتیاز
6,644
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
باشه
سال فارغ التحصیلی
1398
مدال المپیاد
یه خورده شیمی
دانشگاه
صنعتی امیرکبیر
رشته دانشگاه
پلیمر

نسیـم

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
سابقه مدیریت فروم
ارسال‌ها
1,443
امتیاز
35,235
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شهرراز
سال فارغ التحصیلی
98
من یه بار تاسوعا عاشورا بود به هوای بستنی از مامانم دور شدم بعدشم پیداش نکردم گریه زاری هم نکردم یاد حرب مربی مهدکودکمون افتادم که گفته بود برید پیش پلیس منم با اینکه ۴-۵سالم بیشتر نبود رفتم شماره بابام چون رند بود همیشه حفظ بودم دادم زنگ زد اومد دنبالم
هی
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,300
امتیاز
48,921
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
من هر بار میام تهران گم میشم
بعد به خودم میگم تو که کلا اینجا جایی رو نمیشناختی از اول پس اصولا از اولشم پیدا نبودی که الان بخوای گم شی و به همون مسیر گم شدن ادامه میدم...
 

هـــدا

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
494
امتیاز
10,399
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تربت جام
سال فارغ التحصیلی
1399
دانشگاه
هنر تهران
رشته دانشگاه
طراحی صنعتی
تو بازار دریا یا دلفین درگهان بود،یادم نیس دقیقن ولی خب اونایی که رفتن میدونن چقدر بزرگه،من در 15سالگی اونجا گم شدم و چون گوشیم خاموش شده بود با خجالت رفتم تو یه مغازه ای تا به مامانم بزنگ مبعد یارو صاب مغازه گفت گم شدی؟؟؟گفتم نخیرم اینجا قرار بود جمع شیم اونا نیومدن ،منم میخام ببینم کجان،بعد که زنگ زدم مادر محترم اینقدر عصبانی بودن پشت تلفن که مرده شنید و غش کرد از خنده
 

Elman

ترکم
ارسال‌ها
16
امتیاز
16
نام مرکز سمپاد
سمپاد ناحیه 4 شهید مدنی
شهر
تبریز
سال فارغ التحصیلی
1403
دانشگاه
هر جا خدا انداختمون همونجا چادر میزنیم.
من یه بار مشهد تو حرم گم شدم بعد به یکی از کارکنان گفتم میخوام زنگ بزنم به پدرم. گقت:بزن به من چه.:))
بعد گفتم بهش منظورم اینه گوشیتو بدی با اون بزنم گوشی ندارم.
گفت : بخاطر همینه الان گوشیت داره زنگ میخوره؟
دیدم گوشیم تو دستمه. چون دو دستمو از ترس مشت کرده بودم نمیدیدم.
البته گوشیم نوکیا بود :)):)):))
 

Mhr-Sana

....
ارسال‌ها
166
امتیاز
1,644
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
دامغان
سال فارغ التحصیلی
1401
گم نشدم گمم کردن من راه خودمو میرفتم بقیه راه خودشونو انقد میرفتم آخرش از ی راه بهشون میرسیدم
گریه هم تو کارم نبود:))
 

Zeinab04

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
622
امتیاز
3,505
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۷
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1401
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
مهندسی پزشکی
گفتن یبار به من برو مرکزی دانشگاه تهران پردیس شمالی ... منم عین این اسکلا پاشدم رفتم دانشکده تربیت بدنی .. بعد بچه ها بهم میزنگن زینب داداش کجایی .. منم میگم جلو درم .. خلاصع ک نیم ساعت بیشتر ب دفاع از مقاله نموندده بودک من 1 ساعت تو اون ترافیک با مقصد فاصله داشتم ... وای خدا خیلی وحشتناک و باحال بود .. تا حالا اینجوری نشده بود... تجربه باحالی بود .. چقدرم سوژه شدم :D:)):)):))
 

Tilda

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
326
امتیاز
6,136
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۳
شهر
اهواز
سال فارغ التحصیلی
1400
بله
فکر کنم نه سالم بود یه بار توی کرج با خونواده رفتیم بازار داشتیم ویترینای مغازه ها رو نگاه می کردیم من یه لحظه غافل شدم و دیدم تک و تنها روبه روی ویترین وایستادم:)
خیلی خونسرد رفتم سمت مرد نسبتا مسنی که روی یه صندلی نشسته بود بهش گفتم آقا مامان منو ندیدین یه شال مشکی سرشه؟ : ))
خلاصه پیدام کردن خودشون وگرنه با ایشون به جایی نمی رسیدیم..!
 

M.M.P.S.K

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
11
امتیاز
33
نام مرکز سمپاد
دکتر خرمی روز
شهر
قم
سال فارغ التحصیلی
1404
ی بار تو پاساژ گم شدم اما جای عجیبش اینه که به گفته ی مامانم عمل کردم و تکون نخوردم ولی مامانو بابام همه جارو گشتن بجز همون طبقه:|:|
 

mohammadsaleh40

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
294
امتیاز
437
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گناباد
سال فارغ التحصیلی
1398
مدال المپیاد
کامپیوتر مرحله دوم با کمال تعجب قبول شدم
دانشگاه
پردیس شهید بهشتی مشهد
رشته دانشگاه
آموزش ریاضی
یه بار تو سرزمین عجایب یه بار تو وکیل آبادتو سن 5 6 سال
 
بالا