- شروع کننده موضوع
- #1
sahere
کاربر خاکانجمنخورده
- ارسالها
- 1,829
- امتیاز
- 11,813
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان 2
- شهر
- مشهد
- دانشگاه
- علوم پزشکی مشهد
- رشته دانشگاه
- گفتار درمانی
سلام
من میخوام یکم حرف بزنم[nb]نظراتم کاملا شخصی هست و نه تقریبا علمی.بیشتر تجربی هستن[/nb] بعد شما هم نظراتتون رو بدید.اگر انتقادی به حرف های من دارین.اگه موافقن یا هرچی.
جمعیت کثیری از ماها علاقه ی زیادی به شعر کهن و یا وزن و قافیه دار داریم.به دلایل مختلف:
1-آهنگ این شعر ها گوش نواز هست حتی اگه موضوع رو نفهمیم
2-خیلی جاها معانی روانی داره و ارتباط زود برقرار میشه
3-نمیدونم شاید تعصب و اینکه اصالت دارن این شعرا.
4-ارزش شعری و نو آوری
...
همین طور که دلایلی داریم برای دوست داشتن شعر های سپید...
خب حالا قصد من ازین حرفا چیه؟
یکی از بچه ها گفت من نمیفهمم اون نکته ای که شعر سپید خوندن رو لذت بخش میکنه.من الان میخوام تجربه شخصیمو بگم از لذتی که از خوندن شعر نو میبرم
اون هارو دسته بندی میکنم :
1-تصاویر زیبا
2-کلام دلنشین.ریتم عالی.کلمات بدیع
3-دغدغه ی متعالی
4-پیچیدگی (که من هرچی زور بزنم نمیفهمم این شعرا رو ولی چون بزرگان میگن خوبه لابد خوبه )
5-انتقال احساسات
در خیلی از شعر ها تصویری که توی ذهن به وجود میاد خواننده رو مجذوب میکنه :
حالا که رفته ای، بیا
بیا برویم
بعد مرگت قدمی بزنیم
ماه را بیاوریم
و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم.
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت...
لعنتی
دستم از خواب بیرون مانده است.
گروس عبدالملکیان
ببین چقدر فوق العاده اون حس و تصویر رو القا میکنه...
بعضی شعر ها که شاید اصلا هم نفهمی شاعر داره چی میگه ولی از خوندن کلمه ها لذت میبری:
مگر میشود نيامده باز
به جانبِ آن همه بینشانیِ دريا برگردی؟
پس تکليف طاقت اين همه علاقه چه میشود؟!
تو که تا ساعت اين صحبتِ ناتمام
تمامم نمیکنی، ها!؟
باشد، گريه نمیکنم
گاهی اوقات هر کسی حتی
از احتمالِ شوقی شبيهِ همين حالای من هم به گريه میافتد.
چه عيبی دارد!
اصلا چه فرقی دارد
هنوز باد میآيد، باران میآيد
هنوز هم میدانم هيچ نامهای به مقصد نمیرسد
حالا کم نيستند، اهلِ هوای علاقه و احتمال
که فرقِ ميان فاصله را تا گفتگوی گريه میفهمند
فقط وقتشان اندک و حرفشان بسيار و
آسمان هم که بارانیست...!
قسمتی از یکی از شعرهای سید علی صالحی
کلمه های استفاده شده رو دقت کن.کلا این شاعر کلمات تازه ساختار های تازه زیاد داره.آدم مشتاق میشه...
دغدغه های متعالی مثه شعر هایی که خیلی پیچیده نیستن ولی یک دردی رو کامل بیان میکنن.نمیگم سطح شعر پایینه اصلا ولی بیشتر اون موضوع شعر خودش رو نشون میده:
و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یأس ساده و غمناک اسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی
...
فروغ فرخزاد
که تا انتهای این شعر آدم سختی و غم شعر رو که شاعر مد نظر داره میفهمه.
پیچیدگی مثه اغلب شعرای سهراب که فلسفی هستن و باید نماد ها رو یاد داشتهه باشی تا به عمق درک شعر برسی.یا شعر های شاملو.من واقعا نقد شعر شاملو رو میخونم پی میبرم هیچی نمیفهمم از شعراش...
انتقال احساس هم مثه شعرای خودم مثلا [nb]بنده ساحره هستم شاعر هستم [/nb]""
وخیلی از شعرا که درسته یه موضوع در پس شعر دارن ولی بیشتر احساس توی شعر خود نمایی میکنه.
میشه از این ها لذت برد.میتونید شعر بذارید تا نکته بارزش رو بررسی کنیم با هم.یا اصن میتونین بیاین بگین من یه ساعت چرت گفتم وحرفام رو هواس ""
من میخوام یکم حرف بزنم[nb]نظراتم کاملا شخصی هست و نه تقریبا علمی.بیشتر تجربی هستن[/nb] بعد شما هم نظراتتون رو بدید.اگر انتقادی به حرف های من دارین.اگه موافقن یا هرچی.
جمعیت کثیری از ماها علاقه ی زیادی به شعر کهن و یا وزن و قافیه دار داریم.به دلایل مختلف:
1-آهنگ این شعر ها گوش نواز هست حتی اگه موضوع رو نفهمیم
2-خیلی جاها معانی روانی داره و ارتباط زود برقرار میشه
3-نمیدونم شاید تعصب و اینکه اصالت دارن این شعرا.
4-ارزش شعری و نو آوری
...
همین طور که دلایلی داریم برای دوست داشتن شعر های سپید...
خب حالا قصد من ازین حرفا چیه؟
یکی از بچه ها گفت من نمیفهمم اون نکته ای که شعر سپید خوندن رو لذت بخش میکنه.من الان میخوام تجربه شخصیمو بگم از لذتی که از خوندن شعر نو میبرم
اون هارو دسته بندی میکنم :
1-تصاویر زیبا
2-کلام دلنشین.ریتم عالی.کلمات بدیع
3-دغدغه ی متعالی
4-پیچیدگی (که من هرچی زور بزنم نمیفهمم این شعرا رو ولی چون بزرگان میگن خوبه لابد خوبه )
5-انتقال احساسات
در خیلی از شعر ها تصویری که توی ذهن به وجود میاد خواننده رو مجذوب میکنه :
حالا که رفته ای، بیا
بیا برویم
بعد مرگت قدمی بزنیم
ماه را بیاوریم
و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم.
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت...
لعنتی
دستم از خواب بیرون مانده است.
گروس عبدالملکیان
ببین چقدر فوق العاده اون حس و تصویر رو القا میکنه...
بعضی شعر ها که شاید اصلا هم نفهمی شاعر داره چی میگه ولی از خوندن کلمه ها لذت میبری:
مگر میشود نيامده باز
به جانبِ آن همه بینشانیِ دريا برگردی؟
پس تکليف طاقت اين همه علاقه چه میشود؟!
تو که تا ساعت اين صحبتِ ناتمام
تمامم نمیکنی، ها!؟
باشد، گريه نمیکنم
گاهی اوقات هر کسی حتی
از احتمالِ شوقی شبيهِ همين حالای من هم به گريه میافتد.
چه عيبی دارد!
اصلا چه فرقی دارد
هنوز باد میآيد، باران میآيد
هنوز هم میدانم هيچ نامهای به مقصد نمیرسد
حالا کم نيستند، اهلِ هوای علاقه و احتمال
که فرقِ ميان فاصله را تا گفتگوی گريه میفهمند
فقط وقتشان اندک و حرفشان بسيار و
آسمان هم که بارانیست...!
قسمتی از یکی از شعرهای سید علی صالحی
کلمه های استفاده شده رو دقت کن.کلا این شاعر کلمات تازه ساختار های تازه زیاد داره.آدم مشتاق میشه...
دغدغه های متعالی مثه شعر هایی که خیلی پیچیده نیستن ولی یک دردی رو کامل بیان میکنن.نمیگم سطح شعر پایینه اصلا ولی بیشتر اون موضوع شعر خودش رو نشون میده:
و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یأس ساده و غمناک اسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی
...
فروغ فرخزاد
که تا انتهای این شعر آدم سختی و غم شعر رو که شاعر مد نظر داره میفهمه.
پیچیدگی مثه اغلب شعرای سهراب که فلسفی هستن و باید نماد ها رو یاد داشتهه باشی تا به عمق درک شعر برسی.یا شعر های شاملو.من واقعا نقد شعر شاملو رو میخونم پی میبرم هیچی نمیفهمم از شعراش...
انتقال احساس هم مثه شعرای خودم مثلا [nb]بنده ساحره هستم شاعر هستم [/nb]""
وخیلی از شعرا که درسته یه موضوع در پس شعر دارن ولی بیشتر احساس توی شعر خود نمایی میکنه.
میشه از این ها لذت برد.میتونید شعر بذارید تا نکته بارزش رو بررسی کنیم با هم.یا اصن میتونین بیاین بگین من یه ساعت چرت گفتم وحرفام رو هواس ""