خاطرات محرم

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Ali Kh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

Ali Kh

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
394
امتیاز
2,186
نام مرکز سمپاد
تیزهوشان شهید بهشتی
شهر
گرگان
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
دانشگاه گرگان
رشته دانشگاه
زیست شناسی جانوری
خاطرات خودتون رو از محرم و به خصوص برگزاری مراسم محرم توی مدرسه بگید.
 
پاسخ : خاطرات محرم

ما همین چهارشنبه یه عزاداری خفن داشتیم. واقعا شور و شعور حسینی توی شهر ما ترکونده بود 8-^
 
پاسخ : خاطرات محرم

امام حسین عاشقتمممممممممممممم
مممممممممممممممممم
ممممممممممم
ممممم
مم
م
من پارسال از امام حسین به شوخی گلایه کردم که چرا منو نمی طلبی خیلی خوشحالم چون ماه اینده قراره برم کربلا.
 
پاسخ : خاطرات محرم

پارسال 5 روز تعطیل بود کنکور هم داشتم روز قبل تعطیلی ها رفته بودم مشاوره و تو اوج جوگیری بودم با خودم کتاب تست زیست برده بودم مسجد موقه سخنرانی تست میزدم یادش بخیر خانم ها همچین نگام میکردن انگار دارم گناه کبیره مرتکب میشم دوستامم با فاصله نشسته بودن که یعنی این باما نیست ;D
 
پاسخ : خاطرات محرم

پارسال عاشورا رفتیم روستای همکار بابام
گفتند که بریم دسته ببینم،منم که به شدت با این کار مخافم دیدم جای غریب میخوام کجا بمونم
مجبور شدم برم،نگو دسته هه که رسیده جلو در مسجد چنتا گوسفند سر بریدند سرشم انداختند جلو در!
منم اصلن زیر پامو نگا نمی کردم
یه هو خاله جونم گفت مواظب باش!
پامو از رو زمین برداشته بودم داشتم میذاشتم رو سر گوسفنده
یه هویی که دیدم پامو برگردوندم عقب
سریع دستمو کوبیدم به دهنم که جغ نزنم!
وااااااااااااای یه حالی شدم!
خدارو شکر جیغ نزدم وگرنه آبروم میرفت!
 
پاسخ : خاطرات محرم

فقط یه جمله دارم که بگم :
بزرگ ترین اشتباهم این بود که امسال برا ماه محرم نرفتم مسجد خودمون!!!
دلیلش هم یه کلمه است :
شرک
 
پاسخ : خاطرات محرم

خب داریم به تاسوعا و عاشورا نزدیک میشیم ، و این تاپیک مهم میشه تا آخرای محرم تا خاطراتتون رو اینجا بگید .
 
پاسخ : خاطرات محرم

محرم سال 91

یادمه امتحان روانشناسی مستمر داشتم و امتحانشم خیلییییییی مهم بود.

منم اصلا نخوندمو رفتم تکیه مون. آخه یه نفر مریض بود فقط واسه اون رفتم که دعا کنم براش.

دیگه صبح به امام حسین سپردم که خودت هوامونو داشته باش.

دبیر محترم اومدنو فرمودن: به علت عزاداری امتحان برای همه برگزار نمی شه و هر کی می خواد ،امتحان بده.منم اصلا لای کتابو باز نکرده بودم .

دیگه سوالو گرفتمو دیدم مراقب حواسش نیست،به کمک دوستان جلویی و کتاب همه رو تقلب کردمو کاملم شدم ;D و مستمرمم20 شد.! ;D ;D

بلههههههههههه دیگهههههه
 
پاسخ : خاطرات محرم

لااقل تا سال 89 ؛ هرسال محرم ..

مثل هر روزِ این دهه، بچه ای که با ذوق و شوق، صبح زود جلوی در هیئت بود تا یکی از اون پرچم و علم های بزرگ رو بگیره + یک زنجیر خوبِ بزرگانه!
دسته ای که مثل هر صبحِ عاشورا، حرکت میکرد به سمت میدان منیریه ؛ که مرکز به هم رسیدن هیئت ها در صبح عاشورا در منطقه بود.

مردمی که از خونه هاشون بیرون میومدن برای تماشا، بعضی هم شربت و چای به دست .. نوحه که میرفت روی شور و پرچم رو میسپردی به دوستت و میرفتی برای سه ضرب زدنِ زنجیر! و هزار داستان دیگر ..
_________________________

مکن ای صبح! طلوع ..

.
 
پاسخ : خاطرات محرم

روز عاشورا رفتیم هیئت ! با خلوص نیت کامل :-< بعد یه بنده خدایی رد شده جلو دخترا داره میگه امشب همه ساعت هشت ونیم مسجد ایشاا... همه حاجت روا میشن ! حالا نیتش به کنار :-< ولی انگیزش داغونم کرد لامصب :)) چند تا چندتا !!!!!
 
سه ساله ماه محرم نمیرم دسته های عذاداری 8-|

آقا دوره خب :D
قبلا شیر موزی شکلات داغی چیزی میدادن الان فوق فوقش یه تیتاپ بدن /:
ولی یه نکته: بهتر نیست به جای سینه زدن بریم حماسه حسینی مطهری رو بخونیم؟ برنامه من شاید این باشه /:
پ.ن: پایینی، منم همچین دوستایی دارم البته :))
 
آخرین ویرایش:
یه دوستی داشتم از دوم راهنمایی تا اول دبیرستان هر محرم یه پسری به اسم اشکان رو توی دسته دید میزد:| بعد میومد با آب و تاب واسه ما از جمالاتش تعریف میکرد .
دلم تنگ شده واسه خل بازیاش ((: هر محرم یادش میفتم
 
نمی‌شه خاطرات نامَحرم ـمون رو بگیم؟ :-"
 
مرزهای ادبیات فارسی رو جا به جا کردین :|
 
یادمه پدربزرگم نقش امام حسین را در شبیه اجرا می کرد.
 
خاطرات محرم من همیشه غمگینه
ی سال چپ کردیم تو جاده دقیقا تاسوعا بود
بعد سال بعدش عاشورا من از دیوار افتادم وسط مجلس عذاداری دستم شکست
سال بعدش با ماشین تصادف کردم
سال بعدش دوباره از روی دیوار افتادم توی مجلس عذا داری و دست و پام باهم شکست
شام غریبانش من با دست و پای گچ گرفته بودم
سال قبلم از بالای کمد دیواری افتادم مچ پام در رفت
کل خاطراتم از محرم همینه
امسال دیگع مرگم حتمیه
 
محرما اصولا هممون خونه مادرجانم جمع میشیم!
شب عاشورا دایی جانم شام میده...شبش تا صبح بیداریم...صبحش معمولا از دسته ها عقب میمونیم!...و صبحانه هم همیشه حلیم بوده،هست و خواهد بود!....همراه دسته میریم و عزاداری می کنیم تا وقتی که برسیم به قسمت شبیه!...شبیه ـش خیلی خوب برگزار میشه!
خب دیده شده که تو دسته ها به همدیگه شماره میدن!....ولی این دلیل بر این نمیشه که بگیم همه اینجوری هستن!
معمولا تو دسته ها آشنا می بینیم!....چیز خیلی عادی هست!
از بهترین نکاتش اینه که حالم درونیم به شدت عوض میشه!...خیلی خوب و اوکی میشم!....تا یه مدت خیلی زیادی هم همین حس خوب همراهم هست!
 
Back
بالا