کتاب پانزدهم؛ «این‌جا همۀ آدم‌ها اینجوری‌اند»

وضعیت
موضوع بسته شده است.
  • شروع کننده موضوع
  • #1

Ham!D ShojaE

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
882
امتیاز
12,220
نام مرکز سمپاد
دبیرستان جابرابن‌حیان
شهر
تهران
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی آی‌تی
عنوان: کتاب‌خوانی گروهی زمستانه
سری: پانزدهم
کتاب: «این‌جا همۀ آدم‌ها این‌جوری‌اند»؛ به انتخاب و ترجمۀ مژده دقیقی
فرم کتاب: مجموعه داستان کوتاه
خوانش: پنجم الی پانزدهم بهمن ۹۲
نقد و گفتگو: پانزدهم الی بیست‌وپنجم بهمن ۹۲


دربارۀ کتاب:
«این‌جا همۀ آدم‌ها این‌جوری‌ند» مجموعه‌ی شش داستان کوتاه منتخب دهۀ نوده که به‌انتخاب مژده دقیقی، ترجمه شدند. همۀ این داستان‌ها به‌مناسبت‌های متفاوت برندۀ جایزه‌های ادبی مهمّی شده‌ن. کتاب در مجموع خوانش ساده‌ای داره و خوش‌بختانه کم‌حجمه. مژده دقیقی به‌طور کلّی در زمینۀ ترجمۀ آثار ادبی امریکای شمالی فعّالیت بیشتری داره. کتاب‌های مترجم دردها و عدالت در پرانتز هم از ترجمه‌های خوب و مطرح ایشونه.

چطور بخریم؟
خرید اینترنتی از طریق آدینه بوک و کتاب فردا؛ خرید حضوری از کتاب افق، با تضمینِ «دارد» و سایر کتاب‌فروشی‌ها و شهرهای کتاب. درمجموع قیمت کتاب مناسبه و تقریباً همه‌جا در دسترسه.

حال ندارم بخوانم / امکان دسترسی به کتاب را ندارم / کنکوری هستم / چشمانم ضعیف است و سایر بهانه‌ها.
پیشنهاد می‌کنم کتاب صوتی این مجموعه با صدای بهروز رضوی رو از رادیوتهران دانلود کنید و گوش بدید. می‌شه گفت تقریباً استانداردهای لازم یه‌کتاب صوتی خوب رو در خودش داره.


به نقل از قسمتی‌ از کتاب :
فقط یک‌بار، پیش از به‌دنیا آمدنش، گفته بود: سالم؟! من فقط می‌خواهم این بچه پولدار باشد.

در آخر:
با توجه به‌این سیر نزولی شرکت‌کنندگان کتاب‌خوانی گروهی، برای این دوره تمام تل‍اش‌ها انجام شد که مشکلات فرعی مثل حجم کتاب، زمان نامناسب، خوانش دشوار و... وجود نداشته باشه. امیدوارم این طرح خوب، خوب هم پیش بره و ادامه‌دار باشه. (: تشکّر هم می‌کنم از محسن و عرفان برای طرح‌هایی که برای بنر این دوره طرّاحی کردن.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

Ham!D ShojaE

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
882
امتیاز
12,220
نام مرکز سمپاد
دبیرستان جابرابن‌حیان
شهر
تهران
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی آی‌تی
پاسخ : کتاب پانزدهم؛ «این‌جا همۀ آدم‌ها اینجوری‌اند»

تاپیک باز می‌شه. از امروز می‌تونید نظرات‌تون رو درمورد کتاب بگید و گفت‌وگو کنید. :‌دی
 

YaYa

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
170
امتیاز
2,218
نام مرکز سمپاد
FRZ1
پاسخ : کتاب پانزدهم؛ «این‌جا همۀ آدم‌ها اینجوری‌اند»

...تو اوج آشوب و آشفتگی یه سیر آروم و متعادل به تصویر کشیده شد

تا آخرین قسمتاش حتی،

منتظر بودم یهو اتفاقی...چیزی پیش بیاد و این روتینو بهم بزنه (مثلا شاید بعد از بهتر شدن وضع بیماری پسر کوچولو یهو میزد و میمرد :| یا یه همچین چیزی..هیجان کار بالاتر میرف :-" :D :D ) شاید فراز و نشیبشو از نظر

من یا در حد انتظار شخص من تکمیل میکرد

ولی شاید همینکه داستان با اون روند ادامه پیدا کرد و با همون روند ختم شد جالبش کرده بود

/در کل تضاد جالب و دلنشینی بود/

اینو دوست داشتم:
:) مرگ عادی ـست...
درد عادی ـست...


ارزش خوندن داشت
تشکر :)



-----
پ.ن: چه استقبالی؟! :|
 

samira16

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
481
امتیاز
3,080
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
گنبد کاووس
مدال المپیاد
ندارم :-"
دانشگاه
دانشگاه گلستان-گرگان
رشته دانشگاه
مهندسی عمران
پاسخ : کتاب پانزدهم؛ «این‌جا همۀ آدم‌ها اینجوری‌اند»

منم فایل صوتیشو گوش دادم.
کتاب قشنگی بود منم موافقم واقعا ارزش خوندن داشت :)
 

spikyrobin

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
86
امتیاز
823
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1 مشهد
شهر
مشهد
مدال المپیاد
چی شده؟؟؟!!
دانشگاه
فردوسی
رشته دانشگاه
میم متالوژی
پاسخ : کتاب پانزدهم؛ «این‌جا همۀ آدم‌ها اینجوری‌اند»

منم جزء همون گروه بهانه ها بودم !!فایل صوتی ای که گذاشتی بودین خوب بودش.مرسی.
اول اینکه کتاب بی چالش بود و به نظرم این ی نقص نمیاد.کتاب چیزای دیگه ایو میخواست بگه تا صرفا یه داستان اکشن بالا پایین دار.البته فک کنم خیلیا از همین زیادی درام بودنش(!) خوششون نیاد.
خیلی جاها خیلی خوب توصیف کرد ه بود.یا مثلا تفکرات مادر رو نسبت به چیزها و اتفاقات.حالا یه چیز کوچیک.یه چیزای خیلی ریز تو نوشته هاش رو دوست داشتم.
در کل مرسی واسه تاپیک. ادامه پیدا کنه لطفا.
و اینکه دیگه به خوبی خودتون ببخشین اگه نظر شخصیم زیادی چرت و پرت بود!
و اینکه چرا انقد خلوته اینجا؟:(
 

y.a

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
119
امتیاز
306
نام مرکز سمپاد
فرزانگان3/ فرزانگان۱
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای ریاضی سال ۹۲
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر - نرم افزار
پاسخ : کتاب پانزدهم؛ «این‌جا همۀ آدم‌ها اینجوری‌اند»

من 3 تا داستان اين كتاب رو خونم: آسمان سياه شب، هليم جان سخت و اينجا همه‌ي آدم‌ها اينجوري‌اند.
آسمان سياه شب: داستان يك پيرمرد بود كه از بيماري آلزايمر رنج مي‌برد.( يا يك بيماري شبيه آلزايمر مطمئن نيستم!) زندگي اين آدم يك چرخه‌ي نامتناهي شده بود همه چيز تكرار مي‌شد. بيمارستان رو با خونه خودش اشتباه مي‌گرفت و مسئول هر اشتباهي دامادش بود. و فقط مي‌خواست طوري وانمود كنه كه مثل حمق ها به نظر نياد و دقيقا برعكس مي‌شد.80 و خورده‌اي سال داشت درحالي كه فكر مي‌كرد حدود چهل سال دارد! چون احتمالا بعد از چهل سالگي تو همين چرخه‌ي نامتناهي به سر مي‌برده يا اين‌كه زندگي واقعي اين آدم حدود 40 سال بوده. شايد هم دليلش شوك روحي بوده كه از مرگ همسرش بهش وارد شده.
به هر حال جالب بود چون داستان از زبان پيرمرد بود ناخوداگاه آدم خودش رو جاي اون ميذاشت. چرخه‌ي نامتناهي زندگي‌ در حالي كه خود آدم متوجه اين موضوع نباشه ترسناكه!!!
هليم جان سخت: بين 3 تا داستاني كه من خوندم به نظرم بهترينش بود!
خيلي خوب از نمادها استفاده كرده بود. داستان يك خونواده (جامعه) بود كه مدت‌ها در صلح و آرامش از يك برنامه غذايي خاص (سنت) پيروي مي‌كردند. تا اين كه پدربزرگ تصميم مي‌گيره از كارش كه تصميم گيري همه‌ي مسائل خانواده است كناره گري كنه.اين كار رو به پدر خونواده ميسپره(مثل يك نظام سلطنتي) پدر خونواده كه هيچوقت مسئوليت انجام كاري رو به عهده نداشته، نمي‌تونه درست عمل كنه و افراد از اوضاع ناراضي ميشن!
پسر دچار غرب زدگي شده! و مي‌خواد برنامه غذايي آمريكايي رو اجرا كنه چون فكر مي‌كنه تنها عامل موفقيت غرب غذايي كه مي خورن هست! اين برنامه جديد با ذائقه افراد جامعه سازگار نيست و باعث ميشه كه همه دچار مشكل بشن بعد از اين ماجرا افراد خونواده دسته دسته جدا ميشن يك جريان غذايي براي خودشون درست مي‌كنن! نتيجه اين كار فقط اتلاف انرژي شد.و تصميم آخر اين كه انتخابات برگزار كنند.
يك قسمت داستان از دموكراسي ميگه:"بدون دموكراسي هيچ كس خواستار اصلاحات نمي شود، ولو اينكه غذا مزخرف باشدبدون دموكراسي تنها مي‌توان به شيوه‌ي دور از روش‌نگري غذا خورد، بدون آگاهي از شيريني شكر يا تلخي خربزه تلخ! وقتي شيريني و تلخي ربطي به انتخاب فرد نداشته باشد نمي‌توان تفاوتشان را تشخيص داد."
جالب اينجاست كه پسر خانواده كه دم از موكراسي مي‌زد با اين كه خدمتكار حق راي در انتخاب رهبر جامعه داشته باشه مخالف بود چون نژادش با آنها فرق داشت در حالي كه پسر 16 سال بود كه در آن خانه بود و خدمتكار 40 سال!
آخر داستان هم كه همه از هم جدا شده بودند و برنامه غذايي خودشون رو داشتن اما حتي به عنوان دسر هم كه شده هليم قديميشون رو مي‌خوردند. يك جمله‌‌ي جالب داستان:"عقايد سريع تغيير مي‌كنند اما ذائقه نه."
اينجا همه‌ي آدم‌ها اينجوري‌اند: داستان خيلي ساده ولي زيباست. اين‌كه دغدغه هاي ذهني مادر رو نشون ميده خيلي قشنگه؛ اوايل داستان عذاب وجدان داره كه به بچه‌ي خودش كم محلي كرده انتهاي داستان هم مي‌خواد مثل بقيه نباشه كه در جريان روزمرگي آدم آهني شدن و احساساتشون رو از دست دادن. نكته جالب اينه كه بقيه آدم‌ها بهشون ميگن شجاع چون مبتونن مشكلات رو تحمل كنن درحالي كه آدم آهني چيزي رو تحمل نمي‌كنه...
البته برداشت من اين بود كه پايان داستان خواسته‌هاي مادر از زندگي بود اما جمله‌ي آخر كه ميگه از پول چه خبر؟ نشون ميده كه مثل بقيه تو همون جريان متداولي افتاده كه باعث شده اينجا همه‌ي آدم‌ها اينجوري باشند.


اولين بار بود داستان كوتاه مي‌خوندم(قبلا رمان مي‌خوندم فقط) و واقعا لذت بردم. تشكر! :)
 

Minority

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
224
امتیاز
1,581
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
گلُزوادر
پاسخ : کتاب پانزدهم؛ «این‌جا همۀ آدم‌ها اینجوری‌اند»

من فک کنم پارسال خوندم اینو.
اوهوم اوهوم...
ابتداً از همین تریبون از مژده دقیقی تشکر مث همیشه عالی.
ولی جدی هلیم جان سخت خیلی عالی بود یادمه اهنری گرفته ولی خب از لحاظ روایت به نظرم قابل توجه هست.سیر منطقی و کلام قاطعانه ی ازادی خواهانه ی دموکراتیک پسند(!) که از صلابتش خوشم اومد ولی مقاومت خانواده در مقابل مدرنیته هم قابل احترام جلوه می کرد.
.
.
.
در مورد بقیش اگه حوصلم شد ادامه می دم...حالا فعلا
 

Arghavan S

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,191
امتیاز
17,151
نام مرکز سمپاد
---
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0
پاسخ : کتاب پانزدهم؛ «این‌جا همۀ آدم‌ها اینجوری‌اند»

آقا «مردی با کت‌وشلوار مشکی»ش عــالی نبود انصافاً؟ توصیف‌هاش حرف نداشت! کامل‍اً آدم حس می‌کرد اون‌جا بوده و همه‌ی چیزهایی که وصف شده‌بود رو حس کرده. عــالی بود توصیفاتِ این یکی. کل‍اً توی کتاب، چیزی که خیلی چشم‌م رو گرفت همین بود و ایده و پرداختِ داستانِ آخر -«این‌جا همه‌ی آدم‌ها این‌جوری‌اند»-.
«هلیم جان‌سخت» رو من برخل‍افِ شماها، دوست نداشتم خیلی. زیادی گل‌درشت نبودن نمادهاش؟ حتّی بعضاً دیگه مقوله‌ی تغذیه و ذائقه رو می‌ذاشت کنار، بیانیه‌ی سیاسی-اجتماعی صادر می‌کرد! کاری به درست/غلط بودنِ حرف‌هایی که می‌زد ندارم -که درموردِ یه سری از نمادهاش کامل‍اً مخالف بودم با آقای نویسنده؛ البته بیایید شرایط جامعه‌ای که این داستان توش نوشته‌شده رو در نظر نگیریم و غیره- ؛ خیلی تو-حلق بود دیگه. شخصاً ترجیح می‌دم داستانی که می‌خونم بیش‌تر از «صرفاً بیان کردن»ِ یه سری واقعیات، «قشنگ» بیان کرده‌باشه. تمیز بگه حرف‌ش رو. نیاد بیانیه‌ی سیاسی بنویسه بعد جای «آقایان حزب دموکرات» بنویسه فل‍ان عضو خانواده و غیره! تکلیف‌ش با خودش مشخص نبود این داستان؛ نمی‌دونم. :-?
«این‌جا همه‌ی آدم‌ها این‌جوری‌اند» هم که هیــچ اصن. یکی از به‌ترین داستان‌های کوتاهی ه که تا حال‍ا خونده‌م حقیقتاً. شخصیت‌پردازی‌هاش واقعاً عالی بود؛ این که به جزئیات دقت کرده‌بود در اعماقِ قلبِ من جا داشت :‌)) ؛ هول‌ناکی و تنش و استرسِ قضیه رو به به‌ترین شکلِ ممکن منتقل کرده‌بود. قشنگ مسلط بود نویسنده به کلماتی که به‌کار می‌بره! دقیقاً می‌دونست چی می‌خواد بگه و چه‌جوری می‌خواد بگه. محشر بود آقا این داستان. :ط
«آسمانِ سیاهِ شب» خوب بود؛ بد نبود. :-? برای شروعِ کتاب و روی دورِ خوندن افتادن خیلی گزینه‌ی مناسبی بود! نه خیلی لِه‌کننده‌بود -مثلِ «این‌جا همه‌ی..»؛ نه نمادینِ تو-حلق بود که آدم -من :-""- از کتاب زده شه؛ نه هیچی. خیلی چیزِ خوبی بود از این لحاظ. فضاسازی‌ش هم که معرکه!
«زندگی شهری» خیلی نچسبید به‌م؛ نمی‌دونم چرا :-? یه فضای مخوف‌طوری داشت که من خیلی دوست‌ش نداشتم.
«خراب‌کار» رو هم کل‍اً دوست نداشتم. اصل‍اً نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم. درک‌ش نکردم. و به‌نظرم نویسنده‌ش کامل‍اً با جهت‌گیری شروع کرده‌بوده به نوشتن‌ش.

نکته‌ی اضافی شماره‌ی یک. «هلیم جان‌سخت» جایزه‌ی A Hundred Flowers رو بُرده؛ در روشن‌گریِ پست بال‍ایی. :ی
نکته‌ی اضافی شماره‌ی دو. توی قفسه‌م سال‌ها پیش نوشته‌بودم درباره‌ی این کتاب؛ اگه خواستین بخونین. :ی
نکته‌ی اضافی شماره‌ی سه. از این تریبون متشکرم از دست‌اندرکاران؛ از همید؛ از معرّفِ کتاب :‌)) و طراح‌های بنر. :ی

× آقا چرا استقبال ان‌قدر ه؟ :/ مدارجِ اضمحل‍ال رو طی می‌کنیم دورِ هم؟ :/
 

s`dni

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
284
امتیاز
194
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سمنان
پاسخ : کتاب پانزدهم؛ «این‌جا همۀ آدم‌ها اینجوری‌اند»

فایل صوتی :d
گویا فایل صوتی تنها یکی از داستان های کوتاش یعنی این جا همه ی ادم ها این جورین ....داستان پسر کوچولویی که سرطان داره رو داشت...
داستانی که با خوندنش تنها یک داستان نمی خونی بلکه چندین داستان میخونیم ( میشنویم :d) که از زبان بقیه ی شخصیت های داستان حکایت میشه.....دااستان هایی کوتاهتر اما دربردانده ی نکاتی....از هر داستانی شخصیت اصلی ( مادر بچه ) نتیجه می گیرد و آن را تحلیل می کند و نکته ای می آموزد...که در واقع می خواد این نکته رو برسونه که زندگی آدم ها همشون یه داستانین که می شه ازشون پند گرفت....در بدترین شرایط هم که باشی خیلی ها هستن وضعیت بدتر از تو دارن...
 

happiestchemist

ملکه ی شیشه ای
ارسال‌ها
2,802
امتیاز
9,194
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
4d
سال فارغ التحصیلی
1390
مدال المپیاد
دارم.
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : کتاب پانزدهم؛ «این‌جا همۀ آدم‌ها اینجوری‌اند»

خریدمش :)
فعلا فقط داستان اول رو خوندم، بقیشو خوندم میام ویرایش میکنم پست رو.
آسمان سیاه شب :
تنها فکری که بعد خوندنش داشتم این بود که خدا کنه هیچ وقت دچار این مشکل نشم ،، نه من و نه اطرافیانم. تنها نکته مثبتش این بود که اقاهه وقتی گم میشد اعتماد به نفس دات و یکی مثل من نبود که تو محیطهای جدید معذب باشه.
یا اون قسمتی که دخترش اومد دیدنش و باهاش حرف میزد...اینو که خوندم گفتم یادم باشه ادم این جوری دیدم از ابن سوالا نپرسم که عذاب بکشه...یا کلا همش حس حقارت داشت که چیزی یادش نمیومد..
اولاش قبل این که بفهمم وخامت اوضاع چقدره، میگفتم دخترش حق نداره ببرتش..و باید مثل اون اقا توی جدایی نادر از سیمین که میگفت" اون منو نمیشناسه من که میشناسمش" فکر کنه.. ولی بعد دیدم دخترشم بنده خدا تقصیر نداره،،
هی روزگار...
ولی خوبیش این بود که داثتانی رو که بقیه خیلی پیاز داغشو زیاد میکنن رو منطقی گفته بود و الکی احساساتیش نکرده بود..

احتمالا ادامه دارد
 

HHH

لنگر انداخته
ارسال‌ها
2,765
امتیاز
5,480
نام مرکز سمپاد
مدرسه
شهر
کرج
پاسخ : کتاب پانزدهم؛ «این‌جا همۀ آدم‌ها اینجوری‌اند»

با سلام و صلوات و درود بر شما خوانندگان عزیز (ایهام داره اینجا. خوانندگان پست من یا خوانندگان کتاب!)

آسمان سیاه شب:

اولین سوالم اینه که چرا این اسم؟ خب طبیعتا خودم یه جواب های مبهمی براش دارم. شاید اون سیاهی شب ربطی به تعبیر شرایط فعلی پیر مرد داشته باشه. همه چی سیاهه و توی هاله ای از ابهام. شاید هم یکمش برگرده به آخر داستان. شب سیاه...احساس غربت...استیصال استیصا استیصال...

حس پیر مرد و توصیفش از مسائلی که نمی فهمید دقیقا در چه وضعیتی قرار دارند جالب بود ولی بخشی که بیشتر منو جذب کرد صحبت هاش با دخترش بود.

گریه کنان می گوید: " نه من که نگران فیلیپ نیستم.، نگران شما هستم"

- "چرا باید نگران من باشی؟ "

- "بابا شما نمی فهمید،مگر نه؟ اصلا نمی فهمید چه خبر است"

- " نگران نباش ، کارول. می دانی، هراتفاقی هم بیفتد، بابای پیرت همیشه هست که کمکت کند..."


حس خیلی خیلی غم انگیزی داشت. دختره با عذاب وجدان بزرگی دست و پنجه باید نرم میکرد.

مردی با کت و شلوار مشکی:

هیجان انگیز بود. مث داستان های ترسناک یا فیکشن یا رمزگونه ی دوران راهنمایی که میخوندم

نمی دونم نظر اضافه چی باید بدم. مثلا راجع به اعتقادات ملل مختلف درباره ی شیطان حرف بزنم؟

نمیدونم
این پست ادامه دارد...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #12

Ham!D ShojaE

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
882
امتیاز
12,220
نام مرکز سمپاد
دبیرستان جابرابن‌حیان
شهر
تهران
دانشگاه
صنعتی شریف
رشته دانشگاه
مهندسی آی‌تی
پاسخ : کتاب پانزدهم؛ «این‌جا همۀ آدم‌ها اینجوری‌اند»

ممنون از دوستانی که احترام گذاشتند، خوندند و نظراتشون رو گفتند.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا