پاسخ : گزارش وضعیت
من میگم
نمیخوام بهونه بیارم، توجیه کنم، یا به این خاطر که ماه آخره همچین حرفایی بزنم
نیاز به روحیه و اینام ندارم
عادت کردم به این زندگی نکبتی و یازده ماهه با این فرض میرم جلو که همین طور نکبتی بوده و هست و من چاره ای ندارم جز اینکه باهاش بسازم
موضوع اینه که کلا به نظرم راهو دارم اشتباه میام
از یکی دو سال هم هست که اینطوریه
و از المپیاد شدتش بیشتر شد، ریاضی میخوندم، از خوندنش هم لذت میبردم
همونجا فهمیدم یه چیزی کمه، گیرایی یا حوصله یا هرچیزی که اسمش هست
بعد یه مدت متوجه میشدم ذهنم انگار از کار افتاده، به جای دنبال راه حل گشتن دائم دارم صورت سوالو با خودم تکرار میکنم
گفتم خب المپیاده، لذتش به همین سخت بودن و ابتکاری بودنشه
رسید به کنکور و درسای عادی
مشکلی با خوندن و فهمیدن درسا ندارم، نمره هام خوبه، دبیرا راضین و ...
اما خودم کاملا احساس میکنم دارم وقتمو الکی هدر میدم، از درسا لذت نمیبرم؛ از روی اجباره
تنها درسی که هنوز یکم-فقط یکم- برام جذابیت داره ریاضیات انتگرال و مشتق هاست
از کجا معلوم دانشگاه بهتر باشه
و به فرض اینکه نهایتا بتونم از ایران هم برم، حتی یه دانشگاه عالی
ولی وقتی اون علاقه و پشتکاری که باید باشه نیست، چه فرقی داره آدم کجا باشه
دوست دارم رشته های هنری رو ادامه بدم
از ساعت ها کار کردن رو یه قطعه موسیقی یا نقاشی یا تئاتر و اینا خسته نمیشم
ولی جدای از جسارتی که هنر توی ایران میخواد، هیچ بک گراندی توی هنر هم ندارم
اون ساز هایی که من میخوام تو این خراب شده استاد درست حسابی نداشته و نداره، همون یه ذره ای هم که بلدم کار خودم بوده
و خب قطعا راضی کننده نیست
و مگه یه آدم چقدر میخواد عمر کنه که بهترین روزاشو صرف کاری کنه که نه علاقه ای داره نه انگیزه ای نه هیچی
و آرزوهاشو تلنبار کنه که شاید روزگاری فرصت پرداختن بهشونو داشته باشه
حتی اگه بهترین رشته ها توی بهترین دانشگاه ها باشه
همین