در زندگی اغلب افراد همیشه مواردی وجود داشته که طرف از این رو به اون رو بشه حالا چه در جهت خوب وچه در جهت بد.سوال تاپیک واضحه.از تجربتون بگین آیا از این نقطه ی تغییر زندگیتون راضیین یا نه؟
مهمترین چیز اینه که عامل متحول کردن زندگی یکی لزوما زندگی دیگری رو متحول نمیکنه...
همچنین افرادی هستن که با وارد شدن به زندگیتون یا تغییرشون ر ویداد های مهمی رو برای شما رقم میزنن.این افراد متفاوتن از یه غریبه گرفته تا مادر وپدر.
اتفاقاتی هم هستن که به نحوی مارو به شدت تغییر میدن(بازم میگم در جهت خوب یا بد)مثل فقدان یک عزیز یا یه ازدواج و...
تو این تاپیک میتونین این اتفاقات وافراد یا چیزهارو با بقیه به اشتراک بذارین. :)
نمیگم آدم موفقی هستم یا نیستم ولی جا داره اول از معلم 4ابتداییم تشکر کنم که اول بخاطر اونه که من الان اینجام بعد همه معلم ریاضی هام وبعد 2تا معلم فیزیک و شیمی با وجود اینا من واقعا متحول شدم
من در عمرم به 2معلمم واقعا قول دادم و واقعاً متحول شدم ( البته تایم تحول کم بود. )
همیشه تحولات یه سری عوارضی هم داره.
تحول چیزی نیست که بشه گفت نتیجش یه رفتار دایمیه. اکثر تحولات نتیجه کوتاه مدتی داشته.حداقل برای من اینجور بوده.ولی فک کنم تحولی که تو یکی از رفتارهام شده داستان نماز خوندن تو یه موسسه زبان بود.این ترم کلاس زبانم وسط افطاره.10 دقیقه استراحت وسط کلاس میدند بعدش دوباره میرند سرکلاس.والا من اکثرا نمیرفتم نمازمو همونجا اول وقت بخونم.یه بار رفتم دم نمازخونه موسسه خدا شاهده از 4 تا مسلمونیکه تو نمازخونه نماز میخوندند 3 تاشون از برادرای اهل تسنن بودند.خدا میدونه اونوقت چه قدر آب شدم رفتم زمین.از اون وقت به بعد دیگه حداقل تا الان سعی کردن نمازامو هرجاکه بودم اول وقت بخوونم.اینم یه تحولیه دیگه!
یکی از همکلاسیام
ک از وقتی دوسشدم باهاش ر.ی.د.ه شد ب اخلاقم
خیلی بدشدم تا جایی ک چن تا از همکلاسیام مامانم و دوستام گفتن دگ با این دختره نگرد
واقن ک تاثیر دوس وحشتناکه
من موجود خیلی راحتی بودم اگه شالم به سرم بود که بود اگه میافتاد خب افتاده اهمیتی برام نداشت؛اگه مانتوی که دوست داشتم مناسب بود میخریدم کوتاه بود و استین نداشت و اینا هم میخریدم برام فرقی نداشت معتقد بودم حجاب فقط محدودم میکنه وسیله ای که من عقب بکشونه که نتونم اونجوری که میخوام فعالیت کنم تا کتاب فاطمه فاطمه است رو خوندم و کلا متحول شدم در حدی که یه مدت چادری شدم ! (نخند آقا) بعد حالا هم که چادر نیستم اصلا مثل قبل دیگه نیستم.
من تو زندگیم دو تا تحول مهم داشتم. و هردوش مربوط به سال های دبیرستانم بودن.
اول دبیرستان معلم انشایی داشتیم که از روز اول پایه تخته نوشت :
مشق این هفته :
چشمتون رو به زیبایی ها باز کنید
خودتون رو از شنیدن اوا های زیبا محروم نکنید
لطافت رو لمس کنید
از بوی خوش لذت ببرید
هر خوردنی ای رو امتحان کنید.
( یا یه چیزی که این تاثیر رو من گذاشت )
و از هفته ی بعد خواست ازمون که هر هفته کتابی بخونیم و چکیده بنویسیم و ۳ تا خاطره از اون هفته.
تاثیری که این معلم رو من گذاشت منو به ادمی تبدیل کرد که امروز هستم.
سال دوم :
تو راهنمایی یه مشاوری داشتیم به نام محمد اذین! این ادم منو کاملن عوض کرد. من از ادمی که قبلش شک داشتم ممکنه خدایی وجود داشته باشه، بعد از گشت و گذار با این ادم و شرکت کردن تو کلاس هایی به اسم مشکات، مجبور شدم بیشتر مطالعه کنم.
کتاب هایی رو که ازشون رفرنس میداد رو خوندم. و فهمیدم که دنیا خیلی با چیزی که تو نظر داشتم متفاوته. منو به فکر فرو برد و من مطمین شدم شکم الکی بوده و خدایی وجود نداره و فهمیدم که برای اینکه هدفمند زندگی کنیم نیازی به خالق نداریم. ما خودمون خالقیم!!!
1.موسیقی
موسیقی داره قدرت تکلم منو به صفر میرسونه(رسونده)
2.ریاضی
باعث شد که از همه چی بزنم و فقط به هدف فک کنم
3.انگلیسی تاثیرش در حدی بوده که الان یه سری عادتهای فارسی از یادم رفتن من سلام نمیکنم(میگم "هِی") من تعارف نمیکنم وقتی میخوام حرف بزنم باید بگردم و کلمه پیدا کنم و با سختی منظورمو به طرفم برسونم(فارسی)
و مهم تر از همه آب
اینو نمیتونم بگم چرا
5.نِت
6.آزادی بیش از حدی که دارم.من هرکاری که بخوام انجام میدم.خانوادم یه جورایی با مهار نکردنم نابودم کرد :خیره
و...
فیلم:دو تا سریال lie to me(fox) and house md روی من تاثیر داشتن
کتاب: کویـــــــــــــــــر شریعتی
درمان با عرفان وین دایر
شیعه شریعتی
جهان از دید من آلبرت انیشتین
موسیقی: فقط em
شخص)شریعتی، کلا بهم فهموند که زندگی مو باید توی چه جهتی قرار بدم و اگه خالقی نداشته باشم زندگی مزخرفه و من مطمئنم هر وقت به این عقیده برسم که واقعا خدا وجود ندارد خودمو راحت میکنم
سفر:N/A