مهدی
کاربر فوقحرفهای
- ارسالها
- 1,112
- امتیاز
- 7,384
- نام مرکز سمپاد
- علامهحلی
- شهر
- تهران
- مدال المپیاد
- کامپیوتر
- دانشگاه
- دانشگاه تهران. :دی
- رشته دانشگاه
- آمار. :دی
نقدی بر فیلم A Beautiful Mind
حرف که خیلی زیاده اما متاسفانه وقت نیست
من حرف هام رو به دو بخش مجزا خلاصه میکنم
بخش اول
این دیدگاه ،به صرف دیدگاه یک منتقد هستش
این نوشته ها اثر گرفته شده از چندتا نقد هستش (البته درصد کم)
ما تو این فیلم با شخصی رو به رو میشیم که دچار مشکلاتی هستش ، این مشکلات این شخص رو به تیمارستان کشوندن از اون ور به نوبل اقتصاد ... نویسنده فیلم از کتاب زندگی جان فوربز نش این اقتباس رو انجام داده و سعی داشته زندگی یکی از اشخاصی که زندگی پر فراز و نشیبی رو داشته جلوی دوربین بیاره .
به این فکر کردید که چرا جان سه تا شخصیتی که به عنوان توهم میبینه شامل یک دختر بچه ، یک مرد همسن ویک مامور سیا هستش؟
کارگردان با نشون دادن دختر بچه اشاره میکنه به کودک درون افراد ، در اینجا به نظر میرسه چون خیلی سریع روند بزرگ شدن رو طی کرده جان
به اصطلاح طعم بچگی کردن رو نتونسته بچشه
چارلز ، چارلز ،چارلز ...شخصی که در اولین سکانس حضورش شما فکر میکنید که این شخص در ادامه فیلم قراره که سنگ اندازی کنه جلوی پای جان و تقربا همین اتفاق هم می افته.
چارلز همون شخصی هستش که جان رو با اون شیزوفرنی حاد به نوبل ریاضی رسوند ، از اون ور هم اولین شخصی که به بدبختی نزدیک کرد جان رو همین چارلز بود ... چارلز استعاره ای از انگیزه ها و ... هست از دیدگاهی دیگه میشه گفت همون شخصیت نابغه جان هستش
پارچر ؛ شخصی که میخواد شما به خاطر بعضی چیزها دفاع کنید ، کارگردان قصد داشته این شخص رو به عنوان ضمیری ناخودآگاه از انسان بذاره که بعد از هر تصمیمی آنالیز کنه و ببینه که اشخاص دیگه چه واکنشی به این تصمیم نشون میدن
البته فیلم چندتا کمی و کاستی هم داره من جمله ؛
از اواسط فیلم تا 30 دقیقه آخرش اون جذابیت لازم رو نداره
در واقعیت جان قبل از ازدواج با آلیشیا با یه شخص دیگری ازدواج کرده و دوتا بچه هم از اون طرف داشت همچنین آلیشیا سال 94 اگه اشتباه نکنم ول میکنه جان رو و بعد دوباره سال 2001 ازدواج میکنن که به این پرداخته نشده
متاسفانه به دوره قبل از دانشگاه جان پرداخته نشده در صورتی که بخش عطیمی از شخصیت جان در اون زمان شکل گرفته
بخش دوم
دیدگاه خودم به فیلم
فیلم شروع جالبی داره
با سکانسی تقریبا سیاسی شروع میشه که شخص این برداشت رو میکنه که الان فیلم رو حول محور شیطان بزرگ می چرخه اما بعدا متوجه میشه که قصد کارگردان نشون دادن جو سرد توی دانشگاه های اون زمان بوده
راسل کرو خیلی خوب تونسته خودش رو با نقش تطبیق بده و این در طول فیلم به خوبی حس میشه
جان نش دچار مشکلات زیادی بود ، سر منشا این قضیه بر میگشت به بیماریش که شیزوفرنی بود
این بیماری باعث شده بود تا به صورت منزوی رفتار کنه و علاقه ای به تعامل های اجتماعی نداشته باشه
به علاوه اینکه جان با قواعد طرف مقابل بازی نمیکردی یعنی جای اینکه منظورش تو لفافه برسونه مستقیم و بی پرده میگفت و حتی در یک سکانس با واکنش شدید طرف مقایل مواجه شد ، این موضوع رو میشه به دنیای تک بعدی ـش ربط داد که این موضوعات فقط تو دنیای انتزاعی بوجود میاد
جان قصد داشت با مردم مثل اعداد رفتار کنه اما در آخر میفهمه که نباید این دیدگاه که هر شخص مثل یه سری عدد هستش رو القا کنه به مخاطب
در ضمن ؛
در دیالوگی جان میگه "کلاس درس، ذهن شما را کند میکند و خلّاقیت بالقوّهتان را نابود میسازد."
این قضیه به شدت در ایران رایج هستش ، نمونه بارزش کنکور
میشه گفت این حرف به این معناست که شما باید خودتون بخونید برید جلو به نتیجه کاری نداشته باشید ... همون طوری که خود جان نمی دونست که انتخاب شده برای نوبل ...+ میشه این نتیجه رو گرفت که هدف زیبایی علم هستش و نیازی نیست به خاطر پول ، شهرت ، مقام و... جایگاه و ارزش کارهای علمی رو پایین بیاریم
علم فقط برای علم
حرف که خیلی زیاده اما متاسفانه وقت نیست
من حرف هام رو به دو بخش مجزا خلاصه میکنم
بخش اول
این دیدگاه ،به صرف دیدگاه یک منتقد هستش
این نوشته ها اثر گرفته شده از چندتا نقد هستش (البته درصد کم)
ما تو این فیلم با شخصی رو به رو میشیم که دچار مشکلاتی هستش ، این مشکلات این شخص رو به تیمارستان کشوندن از اون ور به نوبل اقتصاد ... نویسنده فیلم از کتاب زندگی جان فوربز نش این اقتباس رو انجام داده و سعی داشته زندگی یکی از اشخاصی که زندگی پر فراز و نشیبی رو داشته جلوی دوربین بیاره .
به این فکر کردید که چرا جان سه تا شخصیتی که به عنوان توهم میبینه شامل یک دختر بچه ، یک مرد همسن ویک مامور سیا هستش؟
کارگردان با نشون دادن دختر بچه اشاره میکنه به کودک درون افراد ، در اینجا به نظر میرسه چون خیلی سریع روند بزرگ شدن رو طی کرده جان
به اصطلاح طعم بچگی کردن رو نتونسته بچشه
چارلز ، چارلز ،چارلز ...شخصی که در اولین سکانس حضورش شما فکر میکنید که این شخص در ادامه فیلم قراره که سنگ اندازی کنه جلوی پای جان و تقربا همین اتفاق هم می افته.
چارلز همون شخصی هستش که جان رو با اون شیزوفرنی حاد به نوبل ریاضی رسوند ، از اون ور هم اولین شخصی که به بدبختی نزدیک کرد جان رو همین چارلز بود ... چارلز استعاره ای از انگیزه ها و ... هست از دیدگاهی دیگه میشه گفت همون شخصیت نابغه جان هستش
پارچر ؛ شخصی که میخواد شما به خاطر بعضی چیزها دفاع کنید ، کارگردان قصد داشته این شخص رو به عنوان ضمیری ناخودآگاه از انسان بذاره که بعد از هر تصمیمی آنالیز کنه و ببینه که اشخاص دیگه چه واکنشی به این تصمیم نشون میدن
البته فیلم چندتا کمی و کاستی هم داره من جمله ؛
از اواسط فیلم تا 30 دقیقه آخرش اون جذابیت لازم رو نداره
در واقعیت جان قبل از ازدواج با آلیشیا با یه شخص دیگری ازدواج کرده و دوتا بچه هم از اون طرف داشت همچنین آلیشیا سال 94 اگه اشتباه نکنم ول میکنه جان رو و بعد دوباره سال 2001 ازدواج میکنن که به این پرداخته نشده
متاسفانه به دوره قبل از دانشگاه جان پرداخته نشده در صورتی که بخش عطیمی از شخصیت جان در اون زمان شکل گرفته
بخش دوم
دیدگاه خودم به فیلم
فیلم شروع جالبی داره
با سکانسی تقریبا سیاسی شروع میشه که شخص این برداشت رو میکنه که الان فیلم رو حول محور شیطان بزرگ می چرخه اما بعدا متوجه میشه که قصد کارگردان نشون دادن جو سرد توی دانشگاه های اون زمان بوده
راسل کرو خیلی خوب تونسته خودش رو با نقش تطبیق بده و این در طول فیلم به خوبی حس میشه
جان نش دچار مشکلات زیادی بود ، سر منشا این قضیه بر میگشت به بیماریش که شیزوفرنی بود
این بیماری باعث شده بود تا به صورت منزوی رفتار کنه و علاقه ای به تعامل های اجتماعی نداشته باشه
به علاوه اینکه جان با قواعد طرف مقابل بازی نمیکردی یعنی جای اینکه منظورش تو لفافه برسونه مستقیم و بی پرده میگفت و حتی در یک سکانس با واکنش شدید طرف مقایل مواجه شد ، این موضوع رو میشه به دنیای تک بعدی ـش ربط داد که این موضوعات فقط تو دنیای انتزاعی بوجود میاد
جان قصد داشت با مردم مثل اعداد رفتار کنه اما در آخر میفهمه که نباید این دیدگاه که هر شخص مثل یه سری عدد هستش رو القا کنه به مخاطب
در ضمن ؛
در دیالوگی جان میگه "کلاس درس، ذهن شما را کند میکند و خلّاقیت بالقوّهتان را نابود میسازد."
این قضیه به شدت در ایران رایج هستش ، نمونه بارزش کنکور
میشه گفت این حرف به این معناست که شما باید خودتون بخونید برید جلو به نتیجه کاری نداشته باشید ... همون طوری که خود جان نمی دونست که انتخاب شده برای نوبل ...+ میشه این نتیجه رو گرفت که هدف زیبایی علم هستش و نیازی نیست به خاطر پول ، شهرت ، مقام و... جایگاه و ارزش کارهای علمی رو پایین بیاریم
علم فقط برای علم