- شروع کننده موضوع
- #1
- ارسالها
- 2,395
- امتیاز
- 22,812
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان سه
- شهر
- طـــهـران
- سال فارغ التحصیلی
- 95
- رشته دانشگاه
- زیست فناوری/ ژنتیک
سلام علیکم!
فک کنم از اسم تاپیک معلومه که قرار اینجا خاطراتمونو با سوسکا و کرما و حشرات موذی بنویسیم!
حتما همه ما ی عالمه خاطره باحال با این جک و جونورا داریم، پس لطفا خاطراتتونو اینجا بنویسید!
خب اول خودم !
کلاس اول بودم صبح ساعت 6 اولین روزی که ورزش داشتیم، من شلوار ورزش مدرسه رو برداشتم از ی ور پامو کردم تو از اون ور یه سوسکه دو برابر هیکلم اومد بیرون
ینی به معنای واقعی کلمه سکته کردم بعدم حاضر نشدم شلوارو بپوشم بردیم مدرسه گفتیم تنگه (شلواری ک یکم گشاد بود برا سال بعدم بشه!) خلاصه ی شلوار بی سوسکی گرفتیم ک مامانم کلی کوتاش کرد با این حال تا سال سوم می پوشیدمش!
ی مدتم علاقمند ب زندگی مورچگان شده بودم 10 تا مورچه گرفته بودم، نگهشون میداشم، بشون شیرینی میدادم و اینا
گزینش شده هم بودن ینی تو مدرسه ام ی برنج میذاشتم ببینم کی اول میره سراغش، شکارش می کردم!
البته بعدش سیزده بدر ولشون کردم تو پارک سر کوچه [nb]خل خودتی [/nb]
فک کنم از اسم تاپیک معلومه که قرار اینجا خاطراتمونو با سوسکا و کرما و حشرات موذی بنویسیم!
حتما همه ما ی عالمه خاطره باحال با این جک و جونورا داریم، پس لطفا خاطراتتونو اینجا بنویسید!
خب اول خودم !
کلاس اول بودم صبح ساعت 6 اولین روزی که ورزش داشتیم، من شلوار ورزش مدرسه رو برداشتم از ی ور پامو کردم تو از اون ور یه سوسکه دو برابر هیکلم اومد بیرون
ینی به معنای واقعی کلمه سکته کردم بعدم حاضر نشدم شلوارو بپوشم بردیم مدرسه گفتیم تنگه (شلواری ک یکم گشاد بود برا سال بعدم بشه!) خلاصه ی شلوار بی سوسکی گرفتیم ک مامانم کلی کوتاش کرد با این حال تا سال سوم می پوشیدمش!
ی مدتم علاقمند ب زندگی مورچگان شده بودم 10 تا مورچه گرفته بودم، نگهشون میداشم، بشون شیرینی میدادم و اینا
گزینش شده هم بودن ینی تو مدرسه ام ی برنج میذاشتم ببینم کی اول میره سراغش، شکارش می کردم!
البته بعدش سیزده بدر ولشون کردم تو پارک سر کوچه [nb]خل خودتی [/nb]