عادت های دوران کودکی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Anee
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

Anee

کاربر تحت فعال
ارسال‌ها
144
امتیاز
4,148
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک.
شهر
.
اگه تو دوران کودکی تون عادت داشتین یه سری کارها رو انجام بدین که جالب یا خنده دار بودن، اینجا بگین :)
 
ﭘﺎﺳﺦ : ﻋﺎﺩﺕ ﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ

هر دفه ک بابام هندونه ب شرط چاقو ميخريد،من ازون سوراخه قاشق قاشق ميخوردمش!!!
ي سري منو خواهرم از همون ي ذره سوراخ(اندازه سکه 500 تومني!) ي هندونه ي بزرگو خورديم!!!
 
پاسخ : عادت های دوران کودکی

تو راه مسافرتبه هیچ وجه نمیرفتم دستشویی
حتی در حال مرگ
چون کلا با لباس نمیرفتم :-"
 
پاسخ : عادت های دوران کودکی

عادت داشتم واسه هرکی ک تازه میدیدمش از دور بوس میفرستادم،البته الان ترک شده این عادتم =)) =))
بچه با محبتی بودم :D
 
پاسخ : عادت های دوران کودکی

ساعت ها جلو آینه با خودم میحرفیدم :))
#:)
 
پاسخ : عادت های دوران کودکی

+من عادت داشتم خمیر دندون میخوردم.ازون خمیر دندون ژله ای،خوشمزه ها :D
+پنج شنبه جمعه ها ک مامان بابا تعطیل بودن من کله ی سحر بیدار میشدم میدیدم هوا داره روشن میشه فک میکردم باید برن سر کار خواب موندن.بعد بیدارشون میکردم :-" بعدشم ک بیدار نمیشدن جیغ جیغ میکردم ک پاشید ب من صبحونه بدید
+یادمه ی اتاقی بود تو خونه؛حکم اتاق دعا رو داشت واسم.همش میرفتم تو اون اتاقه میگفتم:خدیاا یه آجی کوچولو به من بده؛حالا داداشم بود اشکال نداره ولی آجی بهتره. [-o<
+خیلی کوچولو عم ک بودم عادت داشتم تا درِ کشو یا کمدی رو باز میکردن من سریع دستمو میذاشتم بین در ک نبندنش ;;)

@بالایی:من بچه بودم جلو آینه با خودم حرف نمیزدم ولی الان این کارو میکنم :))
 
پاسخ : عادت های دوران کودکی

من تو بچگی عادت کرده بودم وقتی غذا می خوردم دو تا دستامو بالا می گرفتم .البته فقط این حرکت رو فقط مامانم می دونست و هر وقت خالم می دید عصبانی می شد و میگفت تو همش این بچه رو لوس میکنی :-w
 
پاسخ : عادت های دوران کودکی

من یه عادت عجیبی داشتم که روی نوک انگشتای پام راه میرفتم......خیلیم سریع!!!!!!!!اصن یه وضی.....
و اینکه خیلی موذی بودم کلا شیطنت نمیکردم ولی همه نقشه ها مال من بود......بقیه لو میرفتن!
 
رب میخوردم:D
خام، خالی!:-"

تازه گاهی هم میمالیدم ب دست و بالم تا مث فیلما ادای زخمیارو دربیارم:|


البته ترک کردم الان:D
 
من هنوز مدرسه نمیرفتم خواهرم بهم خوندن و نوشتن یاد داده بود میرفتم رو کاغذ مینوشتم "بابا واسم پیتزا بخر زود باش"
بعد میچسبوندم به در خونه مون از سمت راهرو که بابام از سر کار برگشت ببینه
هر کی از ساختمون از جلو خونمون رد میشد میدید کاغذو میخندید

یه مدت هم عادتم شده بود بازی تو راهرو چون خنک تر از خونه و کوچه بود یبار تو راهرو خوابم برده بود مامانم اومد جمع کرد منو از سر راه:|
 
کیسه فریزر میکردم توو پام روو فرش لیز میخوردم!!!

آخ آخ چشتون روز بد نبینه چند بار ۱۸۰ هایی زدم ک ژیمناستای حرفه‌ای نمیزدن:(
 
منم رب می خوردم:-"
هنوزم می خورم ((:
+پیاز سرخ کرده^^
رو جدول راه میرم، بعضی وقتا تو دانشگاه و حتی با دستای باز!
کوچیک بودم فقط رو کاشی سفیدای پیاده رو می رفتم و اگه رو قرمزا می رفتم می سوختم ^_^
وقتی ذوق زده میشم هنوزم بپر بپر می کنم.شاید وقتی دارم تنهایی تو پیاده رو میرم، یه دور روی یه پام دور خودم بچرخم^____^
یا جفت پا بپرم^^
پ.ن: چقد کودک درونم زنده‌ست!
 
من رو هر چیزی ک دستم میرسید بابا می نوشتم اونم به این شکل اب اب (شما ا و ب رو به هم بچسبونید)
هنوز ک هنوزه رو قابلمه های خالم نوشته های من ک با ماژیک نوشتم موجوده.:))
اگه حس میکردم یکی داره بهم دستور میده ک فلان کارو بکن انجام نمیدادم و اون فرد رو مجبووور میکردم ازم خواهش کنه تا اون کارو انجام بدم.:))
اگه خیلییییییییی اذیت میکردم همه میدونستن چاره اش اسمارتیزه.بیچاره شوهرخاله ام انقد تو اثاث کشی شون جیغ جیغ کردم رفت یه بسته بزرگ اسمارتیز گرفت .
 
* تو فست فود میرفتم رو میز میشستم و یه لوز پیتزا رو از وسط مثل نون باگت باز می کردم و فقط سوسیس کالباس های وسطشو میخوردم.:D
*یه گوشه از پتوی کوچکم که بهش میگفتم لالا، تا خورده بود و یه جوری بود که خیلی کیف می کردم لمسش کنم چون خیلی نرم بود و اونطوری خوابم میبرد.
*شست پام رو میخوردم!
* اون موقع پیام بازرگانی شامپو بس که یه پسر کوچولو میگفت"بس" رو میدادن و منم جزو اولین کلماتم همین بود. تا یه قاشق میذاشتن دهنم، میگفتم :بس!
 
یادمه خمیر دندون موزی میخوردم .. خیلی خوشمزه بود <o>
البته الان ترک کردم
 
یه عالمه اسباب بازی با خودم جمع می کردم می رفتم خونه عمم از بالکن پرت می کردم پایین ......با هر بار که ماشین از روشون رد می شد و می پوکیدن خر کیف می شدم.... :)) :)) 8->8->
 
آرایش میکردم خیلی غلییییظ:|
تاجایی ک یه بار با رژ لب مو هامو مش کرده بودم:))
*وقتی بابام منو جلو روشویی با اون ریخت دید قیافش خیلی باحال بود:-"

موقعی ک شرک رو میدیدم باید کباب میخوردم(فک می کردم موش صحراییه):P

هر تیتاپ یا کیکی که میخواستم بخورم باید روش کبریت میچیدیم:|
 
Back
بالا