عادت های دوران کودکی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Anee
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
گفتین شرک
فک کنم کمتر از یه سالم بود هر موقع میرسید به اون صحنش که فیونا قیافه غولیش رو توی آینه میدید قبل از خودش جیغ میزدم حفظم شده بود :)))
وقتی میشمردم اصلا رو عدد ۳ شمردنم رو تموم نمیکردم کلا از عدد ۳ خوشم نمیوممد و نمیاد :-"

بعدا نوشت : پتو بهترین سلاحم بود در برابر لولوهای کمد و پشت در:))
هنوزم باهاش حس امنیت دارم:))
 
آخرین ویرایش:
+شبا که میخواستم بخوابم همه درای کشو و کمدو در اتاق و کنترل میکردم که صددرصد بسته باشن(لولو نیاد بخورم) :-"
+برای همه عروسکام رژ و سایه میزدم
+هروقت غذا میخواستم بخورم اگ برنج داشت برنج رو حتما با قاشق صاف میکردم بعد شرو میکردم ب خوردن
+تخمه ک میخواستم بخورم همیشه خدا حدود بیست تا رو میشکوندم پوستشونو جدا میکردم بعد میخوردم( اکثرا هم توسط خانواده ب یغما میرفت)#:-o
+همیشه سعی میکردم از پله که میام پایین دوتای اخرو بپرم تازه اگ پایه پیدا میکردم میرفتیم تو فاز رکورد که یه بار از 4تا پله باهم پریدم(وی پایش فجیع پیج خورد) :-"
 
یادمه چند سال خونه خاله ام اینا رو به روی خونه بابا بزرگم بود و چون کنار بلوار بود ما معمولا ماشین رو اون سمت خیابون که جلوی خونه خالم بود پارک میکردیم و شب وقتی میخواستیم بریم ما و خاله ام اینا با هم میرفتیم و خب من خودمو به خواب میزدم تا شوهر خالم منو بغل کنه ببره بذاره تو ماشین ( قدش بلند بود تو ارتفاع بودم لذت میبردم :D:)) )
یه مدت هم عاشق این بودم که رو عروسک هام طب سوزنی اجرا کنم =) و اجرا میکردم البته
دو سال هم صبح های زود میرفتیم مشهد هر از گاهی برای کار بابام و خب ما تنها بودیم تو ماشین و بیکار . منم میرفتم کتاب فروشی کنار اداره رو زمینای خنکش میشستم و کتابا رو نگاه میکردم و میخوندم ( کتاب فروشه هم کاریم نداشت )
 
همیشه تو عید دیدنی ها بادوم هندی و پسته رو جدا میکردم:D
منتظر بودم از آشپز خونه بیان بیرون برم سراغ سیب‌زمینی سرخ کرده ها:D
اکثرا به بقیه لاپا می دادم تا با صورت برن تو زمین:D
وقتی مهمون میومد اسباب بازی هایی که دوست داشتم رو قایم می کردم
همیشه شکلات رو بستنی رو بیشتر از خودش دوست داشتم
از این که سوار ماشین بشم بعد من بگم بیب لذت می بردم(کلماتی ابداعی برای ابراز نیاز به سرویس بهداشتی):)):D
کلا انسان کر مو یی هستم:))
چسبوندن آدامس رو هم یادم رفت بگم
 
آخرین ویرایش:
همیشه باربی هام رو تیکه تیکه میکردم ~X(:oops:خیلی بدم میومد ازشون ، همیشه سوسیس کالباسای پیتزا روبر میداشتم ، فقط اونارومیخوردم ، هر موقع شب ادراری داشتم مینداختم لحافمو یه گوشه نفهمن که میفهمیدن معمولا ، ادامس عامو قورت میدادم ، موقع رقصیدن تو مهمونیا فقط دور خودم میچرخیدم الان یکم بهتر شدم رقصم افتضه ، موهام از بچگی خرگوشی میبستم که الان هم می بندم
 
میزدم:D:-"
دست به بزنم خوب بود هرکی اذیت میکرد میزدم :/ خیلی رفتم دفتر :-"
 
با وجود سه عالمه اسباب بازی بابام رو مجبور میکردم برام لوله بخاری بخره از این نقره ای ها بعد توش داد میزدم.
در این حد قانع بودیم):-"
 
آخرین ویرایش:
Back
بالا