سکانس‌های ماندگار

  • شروع کننده موضوع کاربر حذف شده 8031
  • تاریخ شروع
  • شروع کننده موضوع
  • #1

کاربر حذف شده 8031

مهمان
گاهی اوقات شده که کلا از یه فیلم خوشم نیومده ولی یه سکانس‌ خاص فیلم رو به هیچ وجه نمی‌شده نادیده بگیرم و یا حتّی شده که از یه فیلم خیلی خوشم اومده ولی یه سکانس‌هایی بودن که تو این حس خیلی مؤثر بودن. اینجا برای اینجور سکانس‌هاست. البته اگه سکانسی از یه فیلم رو می‌ذارید، اسم فیلم و اینا رو هم که بنویسید و اینکه حتما حتما یه تحلیلی اون سکانس رو بکنید تا بقیه هم به دلایل شما که اون سکانس رو دوست دارید، پی ببرن.


سکانس«Here’s Johnny» از فیلم Shining اثر استنلی کوبریک که ۱۲۷ بار این سکانس برداشت شد! [nb]کلا همین یه ویدئو بود. کیفیت و ایناش فاجعه است ولی بهتر از هیچی هست، این رو ببینید تا دستتون بیاد چی میگم. [/nb]
77cp3phem7v13i54e25z.jpg

این سکانس به عقیده خیلی‌ها از ترسناک‌ترین-البته منظورم از ترس، و اینا یه ترس رئاله. نه اینکه یه جنّی بپره وسط و ...-سکانس‌های تاریخ سینماست. جایی که جک با تبر به سراغ وندی می‌ره که توی حمام پنهان شده. وبعد از گفتن جملاتی برای ترسوندن وندی، تبر رو بر در حمام می کوه. در این هنگام دوربین از سمت چپ، سپس از پشت سر و هنگام تبر زدن از سمت راست جک رو نشون می‌ده.
زمانی که جک تبر خودش رو به در می‌زنه، دوربین همراه با حرکت دست و تبر به سرعت به طرف در می‌چرخه امّا بعد به سرعت کمی به طرف عقب برمی‌گرده و دوباره سریعا کمی به جلو می‌ره. تمام این حرکات سریع و کوچک دوربین توی لحظه‌ای اتّفاق می‌افته. امّا همین حرکات موفق شدن که لرزش در بر اثر ضربه‌ی تبر رو به شکل بی‌نظیری بازسازی کنن. لحظه‌ای بعد از فرود آمدن تبر صدای جیغ وندی رو از داخل حمام می‌شنویم.
حالا شما فرض کنید اگه کسی غیر استنلی کوبریک کارگردان این فیلم بود. این سکانس چجوری از آب در میومد؟ یه دوربین که به صورت ثابت و احتمالا از سمت راست این صحنه رو به تصویر می‌کشید. این فیلم به نظرم یکی از ضعیف‌ترین فیلم‌های کوبریک بود ولی ویژگی اسثنا ناپذیر همه‌ی فیلم‌های کوبریک حرکت‌های زیبای دوربین و کات‌های به موقع و به طور کلی دکوپاژ اونه. که توی این فیلم هم به چشم می‌خورد.

96q9jaj3urdv8tbk8r3q.jpg
 
ارسال‌ها
1,551
امتیاز
27,019
نام مرکز سمپاد
ضروری
شهر
ضروری
سال فارغ التحصیلی
0
No Country for Old Men - Anton Chigurh Scenes

  • فیلم سینمایی No Country For Old Men که جایزه‌های خیلی زیادی هم برده من‌جمله اسکارهای متعدّد که می‌شه گفت بخش زیادیش رو به جرئت مدیون کاراکتر سایکو و جانی Anton Chigurh ـه. Javier Bardem ، بازیگر این نقش، بابت اجرای فوق‌العاده ش سه جایزۀ اسکار، گلدن گلوب و BAFTA برده. چیگور به کرّات در لیست greatest villains قرار گرفته و به عنوان یکی از صد شخصیت ماندگار سینمایی تمام دوران‌ها هم شناخته می‌شه.

    چهار سکانس معروف - طبق سلیقۀ خودم البته :‌-" - از آنتون چیگور رو می‌خوام معرفی کنم که خب طبیعتاً اگه شما فیلم رو دیده باشید، کاملاً حس این صحنه‌ها و نحوۀ بازی خاویر باردم رو در ذهنتون دارید. :‌دی
    • صحنۀ اول - What's The Most You Ever Lost On a Coin Toss ؟

      Anton2.png

    در این صحنه، آنتون وارد مغازه می‌شه و پیرمرد هم از همه جا بی‌خبر، همین‌طوری ازش می‌پرسه بهت می‌خوره اهل دالاس باشی، بعد آنتون با یه ژست آفنسیو که انگار پیرمرده بهش فحاشی کرده و اونم می‌خواد گردنشو بشکنه میگه که به تو چه ربطی نداره من اهل کجام! پیرمرد هم عذرخواهی می‌کنه و میگه صرفاً می‌خواستم معاشرت کنیم :‌)) از این جا به بعد ترس به سراغ پیرمرد میاد و بعد هم سوال و جواب های عجیب آنتون شروع می‌شه و پیرمرد هم با تعجّب از آنتون علّت این سوالا رو می‌پرسه و هر دفعه هم آنتون با نگاه ترسناک و عصبی سوالش رو تکرار می‌کنه! در انتها هم سکّه ش رو درمیاره و شیر یا خط می‌کنه و از پیرمرد می‌خواد که بگه چی اومده، پیرمرد هم میگه این کار به چه علّته؟ آنتون هم با لحن خاصی میگه just call it :‌)) ینی خفه شو و فقط بگو سکّه چی اومده انقد زر نزن :‌)) پیرمرد هم میگه من که چیزی رو شرط نبستم و اونم گفت چرا، بستی. تمام زندگی ت رو. آخر هم پیرمرد شانس میاره و درست میگه و آنتون هم سکّه رو بهش میده و میگه اینو تو جیبت نذار قاطی باقی سکّه‌ها نکن، چون سکّۀ شانسته!
    • صحنۀ دوم - جست‌وجوی آنتون

      Anton3.png

    آنتون به دنبال ردیابی پول گم‌شدۀ قاچاق مواد مخدر، وارد هتلی می‌شه که Llewelyn Moss هم همون‌جا در یکی از اتاقاست و پول هم همراهشه. حالا آنتون از کجا فهمیده بود که پول‌ها اونجان؟ چون یک جی‌پی‌اس در داخل یکی از بسته‌ها وجود داشت و ردیابش هم دست آنتون بوده. با صدای ریتم بیگ بیگ ردیاب ( :‌))) ) می‌شد تشخیص داد که محل دقیق پول‌ها کجاست.
    حالا علّت قشنگی این صحنه، هیجان بالاش هست. Llewelyn Moss حس می‌کنه آنتون رسیده و پیداش کرده، زنگ می‌زنه به پذیرش هتل، کسی برنمی‌داره. متوجّه می‌شه اون اومده. بعد چراغا رو خاموش می‌کنه، میره پشت در اتاقش گوش می‌کنه، صدای قدمای آنتون میاد. همزمان صدای بیگ بیگ هم میاد که داره شدّتش بیشتر هم می‌شه چون داره نزدیک چمدون پول می‌شه :‌)) اینش خیلی باحاله :‌)) بعد در نهایت Llewelyn Moss کاملا منتظره که آنتون وارد شه و با شلیک شاتگانی که دستش آماده گرفته اونو بزنه که موفّق هم نمی‌شه.
    • صحنۀ سوم - Where Does He Work ؟

      Anton4.png

    آنتون به دنبال لیلویلین موس می‌گرده، در این صحنه از یک خانم که پشت میز نشسته می‌پرسه دنبالش می‌گردم و اون خانم جواب میده به کانکسش سر زدین؟ میگه آره. بعد اون میگه به نظرم سر کاره، می‌خواین پیغام بذارین بهش می‌رسونم. اونم می‌پرسه ور داز هی وورک؟ خانمه هم میگه نمی‌تونم بگم. انتون دوباره با اون قیافه ش :‌))) می‌پرسه ور داز هی ورک؟ خانم باز هم با بی‌خیالی میگه که جناب من اجازه ندارم اطلاعات ساکنانمو فاش کنم. باز هم آنتون می‌پرسه ور داز هی ورک؟ :‌)))) با این کار در واقع ینی داره بهش می‌فهمونه دارم بهت فرصت میدم که به سوال من جواب بدی. ولی این بار زنه عصبی می‌شه و میگه مگه حالیت نیست چی میگم؟ :‌)) اصلا خبر نداره که با کی طرفه و کم مونده کشته بشه :‌)) آخر هم کشته نشد ولی.
    • صحنۀ چهارم - Would You Hold Still Please Sir ؟

      Anton1.png

    این صحنه در همون لحظات ابتدایی فیلم دیده می‌شه. به طرز خیلی ریلکسی آنتون یک خودرو رو متوقّف می‌کنه، از راننده محترمانه درخواست می‌کنه که لطفا از ماشین پیاده بشید. راننده هم پیاده می‌شه. بعد میگه لطفا ثابت بمونید، بعد خیلی آروم و ریلکس، اون شلنگ مربوط به Captive Bolt Pistol ش رو میاره رو پیشونی طرف می‌ذاره و باد با فشار خیلی بالا رو شلیک می‌کنه و می‌کُشدش! عاشق قیافۀ آنتون وقتی مؤدبانه و با لبخند درخواست می‌کنه از راننده که پیاده بشه شدم :‌)))
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

کاربر حذف شده 8031

مهمان
پاسخ : سکانس‌های ماندگار

سکانس پایانی فیلم «Chinatown» اثر رومن پولانسکی.

اول از همه باید یه توضیحی راجع به سبک «نوآر» بدم. این سبک که خاستگاه‌ش سینمای آلمان بعد جنگ جهانی اوّل بود، به شکل روشنفکرانه‌ای شکل گرفت و تقریبا تو دهه ۵۰، توی هالیوود به شکل عامه پسند اوج گرفت و همون جا هم تموم شد. "سینمای نوآر سینمای خاص و به شدت سبک پردازی شده بود. در دوران کلاسیکِ این سبک، معمولاً شخصیت‌های اول این گونه آثار انسان‌هایی منزوی و به شدت کلبی مسلک بودند."[nb]ویکی پدیا[/nb] و از ویژگی‌های اصلی این سبک که کمتر مورد مناقشه هست، میشه به موارد زیر اشاره کرد:
-اکثر صحنه‌ها در شب می‌گذرند و نورپردازی پرکنتراست بر صحنه‌ها حاکم است.
-مانند اکسپرسیونیسم آلمان ما با ترکیب بندی‌های مورب و خطوط شکسته روبرو هستیم که حس عدم ثبات و تعادل را القا می‌کنند.
-خیابان‌های خالی نوآر تقریباً همواره با باران تازه‌ای خیس و مرطوب است.
-نوآر اندوهناک است و جبری. تقدیری از پیش محتوم انگار بر پیشانی شخصیت‌ها حک شده و گریزی از آن وجود ندارد.
-نوآر به لحاظ شمایل شناختی: شامل، خیابان‌های تاریک شهر، بارهای کوچک، آپارتمان‌های مدرن، لباس بارانی و کلاه شاپو، به لحاظ سبکی: استفاده از صدای روی تصویر، فلاش بک، نورپردازی‌های اکسپرسیونیستی، ترکیب بندی‌های بی مرکز و بی‌ثبات، به لحاظ روایی: تاکیدی نو بر انگیزه‌های روان شناختی نا متعارف، سرگشتگی و سرخوردگی قهرمان مرد به دلیل درست پیش نرفتن برنامه اش.
[nb]ویکی پدیا[/nb]


jb7zualwn405pfxyqxb6.jpg

حالا بریم برسیم به فیلم. خیلی‌ها این فیلم رو احیاگر سبک نوآر سنتی و کلاسیک می‌دونن و بعضی‌ها هم یه گام جلوتر میرن و این فیلم رو به عنوان تولد و مرگ سبک نوآر می‌دونن. این عده معتقدن که این فیلم حتّی تونسته بود بعضی از ایرادهای یبک رو برطرف کنه و به حد کمال برسونه. ولی به هر حال بعد این فیلم سبک نوآر سنتی هم مُرد. پس فیلم مهمی به حساب میاد!
شاید بهترین نمود این حرف‌های بالا سکانس پایانی باشه، جاییکه جیک تمام حقیقت‌ رو می‌دونه ولی نمی‌تونه کاری از پیش ببره. جایی که قهرمان داستان منزوی، و محکوم به تقدیر شده و نمی‌تونه حرفی بزنه. که فقط این بازی از جک نیکلسون بزرگ می‌تونست انتظار بره. تو این سکانس چهره جیک خیلی دیدنی و عالیه. نیکلسون عالیه تو این سکانس. و اینجاست که یکی از محکم‌ترین ضربه‌های تاریخ سینما به ما زده میشه. همکار جیک بش میگه:«فراموشش کن جیک... اینجا محله چینی هاست.» و با یه لانگ‌شات به موقع از پولانسکی فیلم تموم میشه.

توی این فیلم بازی‌های جک نیکلسون و فی داناوی فراموش نشدی و به حق یکی از ماندگارترین بازی‌های تاریخ سینماست. و یقینا این فیلم بهترین فیلم رومن پولانسکی هست. یه فیلمنامه به شدت قوی که اسکار هم گرفت‌ش از رابرت تاون باعث شده که یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما رقم بخوره.
 

moOn:)

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
335
امتیاز
2,483
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ارومیه
پاسخ : سکانس‌های ماندگار

سکانسِ باشگاهِ سکوت/ فیلم Mulholland drive.

این فیلم مخلوطی از رویا(خواب)، واقعیت و توهم ه. Mulholland drive سعی کرده لایه‌های پیچ در پیچ و عمیقِ روانِ انسان ر‍و نشون بده. فضاش غیرعادی، دلهره‌آور و مبهمه. ضمنِ این‌که تمامِ فیلم تاثیرگذاره، سکانسِ باشگاهِ سکوت، حسِ وحشت، حیرت و تردید ر‍و به تماشاگر منتقل می‌کنه و از دلایلیه که این فیلم ر‍و "بیشتر" دوست دارم.
(شرحِ این سکانس از سخت‌ترین‌هاست!)

"هیچ گروهی در کار نیست، با این‌حال ما صداش ر‍و می‌شنویم."
این اولین دیالوگِ سکانسه و گوینده‌ش با شورُ حرارت شروع به صحبت می‌کنهُ توجهِ مخاطب ر‍و تمامن به خودش جلب می‌کنه.
ترومپت نواز واردِ صحنه می‌شه، اما وقتی دست از نواختن برمی‌داره، صدای ترومپت ادامه داره.
"همه‌ش ضبط شده‌ست. هیچ گروهی در کار نیست، همه‌ش یه نوار ه. همه‌ش توهم ه."
...
مردِ دیگه‌ای واردِ صحنه می‌شه و ربه‌کا دل‌ریو ر‍و معرفی می‌کنهُ ربه‌کا شروع می‌کنه به آوازخوانی. تو اوجِ آواز، دست از خوندن برمی‌داره، می‌افته و آواز، هم‌چنان ادامه داره.
[شخصیت‌های اصلی فیلم که تماشاگر این تئاترن، تمامِ مدت وحشت می‌کنن، می‌لرزن و به گریه می‌افتن.]



پ.ن:البته که حقِ مطلب ر‍و ادا نمی‌کنه و حتمن باید این سکانس ر‍و با تمامِ جزئیات‌ش در ادامه‌ی فیلم دید.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

کاربر حذف شده 8031

مهمان
پاسخ : سکانس‌های ماندگار

سکانس‌های آغازین و پایانی فیلم «The Searchers» اثر جان فورد

این فیلم یکی از شاهکارهای تاریخ سینماست و به طور قطع بهترین فیلم وسترن تاریخ سینماست. توی این فیلم به طور خاص و به طور کل توی تمامی فیلم های جان فورد و به خصوص فیلم‌های وسترن‌ش به گرفتن نماهایی بی‌نظیر و تکرار نشدنی معروفه؛ نماهایی باز که به با ظرافت خاصی می‌تونستن عظمت بیابون و به تبع اون عظمت آدم‌های بیابون که اون کابو مانندها میشده رو به نمایش می‌گذاشته.
این شاهکار جان فورد که تک‌تک سکانس‌هاش فوق‌العاده هستن ولی دو سکانس آغازی و پایانی حرف ندارن! بی نظیرن، بی نظیر! فیلم با نمایی شروع میشه که حرکت دوربین از داخل خونه شروع میشه و از در خارج میشه و بیرون میره. مارتا، زن برادر ایتن، منتظره ایتنه. با این نما ما متوجه یه نوع انتظار طولانی میشیم که بالاخره داره سر میاد.

ace5hjg9y6xql3hp9cit.jpg

و سکانس پایانی؛ یکی از تلخ‌ترین و بهترین پایان‌های تاریخ سینما. جاییکه اتین گمشده دزدیده شده خانواده رو پیدا می‌کنه و به خونه برش می‌گردونه. حالا این بار دوربین از خارج وارد خونه میشه. و این بار این نما، نمایی هست که یه وصال رمانتیک رو رقم می‌زنه. همه شاد و خوشحال وارد خونه میشن. و در نهایت این ایتن هستن که تک و تنها مونده. و وقتی که شادی خانواده‌ش رو می‌بینه و از این بابت مطمئن میشه و بعدش هم پشت به دوربین از صحنه خارج میشه تا یه نقطه‌ای میشه تو بیابون و ناپدید میشه...

o7ctsckgi4mu8vmmhoi0.jpg


qng4hhpsfvo4pjc11scd.jpg

 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

کاربر حذف شده 8031

مهمان
پاسخ : سکانس‌های ماندگار (Inside Out)

سکانس «محله‌ی ابری‌ها» انیمیشن Inside Out اثر پیت داکتر

اینکه هر چقدر من در مدح این انیمیشن حرف بزنم. فکر نکنم نه بتونم خودم رو راضی کنم و فکر نکنم که بتونم شما رو به عظمت این اثر آگاه کنم؛ پس ببینید این لامصب رو!

hey.jpg

یه سکانسی داره این انیمیشن که شادی داره دنبال غم توی شهر رویاها می‌گرده، که از محله ابری‌ها(!) رد میشن که دفعه قبل بینگ بانگ با یه عطسه یه ابری رو نابود کرده بود! و حالا دو تا پلیس دارن با زن اون مرد مفقود صحبت می‌کنن که شادی به اون خانوم ابره می‌خوره و اونم از نا پدید میشه. یکی از پلیس که اسم‌ش جیکه می‌خواد بره دنبال شادی که همکارش بش میگه:«Forget it, Jake. It's Cloud Town» :)) شوخی فوق العاده‌ای بود. البته از کمپانی پیکسار/دیزنی به غیر این هم انتظار نمی‌ره.
جدا خیلی دوست دارم بفهمم رومن پولانسکی چه واکنشی به این شوخی نشون داده یا خواهد داد!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

کاربر حذف شده 8031

مهمان
پاسخ : سکانس‌های ماندگار (Some Like It Hot)

سکانس پایانی فیلم «Some Like It Hot» اثر بیلی وایلدر

خب بیلی وایلدر دوست داشتنی! کسی که فیلم‌هاش به قدری ساده بودن که بعضی‌ها کارهای اون رو سطحی می‌دونستن. امّا به نظرم کارای بیلی وایلدر به خصوص این فیلم و آپارتمان‌ش بی‌نظیر و دوست داشتنی‌ان و به معنای واقعی کمدی؛ فیلم‌هایی با روایت‌های ساده، ظریف و در عین حال با مفهوم. و حتّی بعضی‌ها هم معتقد هستن که که دیالوگ پایانی براون یه جورایی جواب وایلدر به منتقداش بوده. که الحق و النصاف چ جواب خوب و بامزه‌ای هم داده. البته اگه واقعا این رو می‌خواسته.

و امّا این فیلم. فیلمی با موضوعی خیلی خیلی جذّاب که دو تا نوازنده مرد برای اینکه بتونن از دست گانگستر‌هایی که قصد جون‌شون رو داشتن، فرار کردن و خودشون رو به شکل زن درآوردن عضو یه گروه موسیقی زنونه شدن. الان شما تصور کنید البته پسرید. که تییر قیافه میدید و میرید توی دبیرستان دخترونه! چه موقعیت‌های کمیک جالبی می‌تونه براتون پیش بیاد؟ بش فکر کردید؟ :D از ایده فیلم بگذریم. بازی بی‌نظیر جک لمون دوست داشتنی تو این فیلم هم یکی از نقاط عطف فیلم بود. فیلم خب پر بود از کمیک‌ها و موقعیت‌های با مزه. که هیچ‌ وقت تو دام هجو نیفتاد در حالیکه موضوع فیلم خیلی ایجاب می‌کرد که فیلم توی تله‌ی شوخی‌های سطحی جنسی بیفته. این موضوع رو بیلی وایلدر با توانایی فوق‌العاده‌اش در نوشتن فیلمنامه به خوبی رفع‌ش کرده بود. حالا اینجا نمیشه زیاد راجع این فیلم حرف زد ولی در یک کلام عاااالی بود.

پایان بندی فیلم بر اساس یه دیالوگ قهقه‌اندازه كه اتفاقا این کمیک خودش رو از موقعیت گرفته.[nb]جدا این فیلم کلاس آموزشی بود برام. به شدت بیلی وایلدر این خط قرمز رو حفظ کرده بود که مبادا فیلم از طنز موقعیت خارج بشه و وارد شوخی کلامی و یا هجو بشه. [/nb] جک لمون به سیم آخر می زنه و میگه: «تو انگار حالیت نیس! من مَردم!» و براون با این دیالوگ انتهایی فیلم جواب‌ش رو میده كه: «هیچكس كامل نیست!» ما تنها زمانی می‌تونیم به این دیالوگ جدی این همه بخندیم كه در جریان موقعیت بامزه پیش اومده باشیم. و این دقیقا تعریف طنز موقعیته!
s1kyasyh7xzvk53on4e0.jpg
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

کاربر حذف شده 8031

مهمان
پاسخ : سکانس‌های ماندگار (M)

فریتس لانگ! اسمی که همیشه برای علاقه‌مندای سینما یه اسم قابل احترام و در عین حال همیشه با شگفتی همراه بوده. شگفتی از اون بابت که اینقدر فیلم‌های این بشر پخته و کامل بودن که کسی نمی‌تونه باور کنه فیلم‌هایی کارگردانی شده توسط فریتس لانگ مال ۸۰-۹۰ سال پیش هستن! همین فیلم M که می‌خوام راجع چند تا سکانس‌هاش صحبت کنم، ساخته سال ۱۹۳۱ هست و اولین فیلم ناطق لانگ بوده و از آخرین فیلم‌های لانگ هم بوده.
فریتس لانگ از فیلمسازای مهم سینمای صامت بوده و شاهکارهایی مثل متروپلیس و دکتر مابوزه رو خلق کرده و از کسایی بود که سینمای اکسپرسیونیستی رو به کمال خودش رسوند. که بعد ها همین سینمای اکسپرسیونیستی پایه و اساس سبک فیلم‌های نوآر شد.

توی همین فیلم لانگ ما نشونه‌هایی از سینمای اکسپرسیونیستی رو تو صحنه‌های مختلف از جمله قایم شدن قاتل فیلم توی انبار ذغال دیدیم. البته فقط به همین جا ختم نمیشد. به کرّات ما استفاده از نورپردازی‌ها و خطوط مخصوص سینمای اکسپرسیونیستی توی این فیلم مشاهده کریدم.
فریتس لانگ از جمله کارگردان‌هایی بوده که خیلی‌ها بعد اون از کارهاش تقلید کردن. حتی بزرگانی مثل جان فورد و آلفرد هیچکاک هم این کار رو انجام دادن. به عنوان مثال سکانسی که ما برای اولین بار با قاتل روبرو می‌شیم؛ صحنه‌ای هست که سایه‌ش روی اعلامیه خودش افتاده. عاااالیه این سکانس برای آشنایی با یه قاتل. به شدت کارآمد و منتقل کننده حس ترس و مرموز بودن قاتل. اینکه ما توی صحنه آشنایی با قاتل به هیچ وجه تصویر اون رو نمی‌بینیم و در عوض یه سایه می‌بینیم کشمکش جالبیه رو به وجود میاره و تصویر ذهنی وحشتناکی از اون توی ذهن ما شکل می‌گیره. که بعد ها خواهیم دید چقدر اشتباه می‌کردیم. نمونه همین سکانس توی فیلم جویندگان و دختری با روبان زرد جان فورد هم موجوده. که البته یه مقدار کارکرد اونا فرق می کرده با این کاربرد سایه توی این فیلم.

rwwniph9k9mpj7m3ymyg.jpg

یکی از سکانس‌های خوب این فیلم سکانس دادگاه زیرمینی هست که دزدها و خلافکارا برای قاتل راه انداختن. تو این سکانس بیشتر بازی شخصیت اول ما، قاتل، پیتر لوره مد نظر من هست و حرف‌های اعتراف گونه‌ای که خطاب به حضّار می‌زنه. ما تقریبا توی این سکانس پایانی متوجه می‌شیم که قاتل ما می‌تونه اینقدر وحشتناک هم نباشه. این جنایت‌هایی که دست زده دست خودش نبوده.
3oo1vym6tgo3tnigwqab.jpg

چیزی که ببینده رو از مدتی که قاتل رو شناخت، کنجکاو و یا در در کمترین حالت متوجه خودش می‌سازه اینه که میمیک صورت پیتر لوره به هیچ وجه شبیه یه قاتل و جنایتکار نیست. که این موضوع کاملا توی عکس پایین هم قابل مشاهده هست. و بازی بی‌‌نظیر پیتر لوره. سکانس پایانی وقتی که ما پی به شخصیت پیچیده قاتل می‌بریم- که از شاهکار های فیلم توی زمان خودش خلق همچین شخصیت پیچیده‌ای بوده.- پتیر لوره به نحو احسن تونسته اون استیصال و درماندگی و شخصیت مد نظر فیلمنامه رو بازی کنه.
0ksszd3idxmwbssuhwca.jpg


×خدایی چجوری همچین فیلم قوی‌ای تونسته تو اون زمان تولید بشه؟! فیلم کارگردانی قوی داره، فیلمنامه قوی و پر کشش به همراه شخصیت محوری فوق العاده داره، بازی‌های فیلم عالین. چجوری واقعا؟!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9

کاربر حذف شده 8031

مهمان
پاسخ : سکانس‌های ماندگار (The Seventh Seal)

اینگمار برگمان روشنفکرترین کارگردانی بوده به نظرم که علاوه بر محتوای غنی فیلم‌هاش، تونسته مخاطب رو هم سرگرم کنه. کارگردانی که به شدت به دوربین مسلط بوده، به فیلمنامه نویسی مسلط و به طور کلی یه استاد تمام عیار!
مهر هفتم جزو اولین فیلم‌های برگمان بوده و و با این فیلم تونست خودش به بقیه دنیا بشناسونه. با اینکه این فیلم، جزو کارای اولیه برگمان حساب میشه ولی کاملا پخته است و پارامترهای سینمای برگمانی رو توی خودش داره. دو چیز سینمای بزرگمان برای به شدت متمایز کننده این کارگردان از بقیه کارگردان‌ها یکی استفاده‌های به موقع و مناسب از کلوز-آپ و یکی هم دیالوگ‌های ظریف و به شدت نزدیک به واقعیت. توی این فیلم برگمان به شدت هوای فیلم رو داشته و مانع از این شده که فیلم توی دو دام نماد بازی و ملودرام بیفته. فیلم به تبع موضوع‌ش به شدت این پتانسیل رو داشت که توی این دو دام بیفته ولی نیفتاد.
این سکانسی که قراره راجع‌ بش صحبت کنم. سکانسی‌ـه که آنتونیوس بلاک داره به کشیش اعتراف می‌کنه- که البته بعدا می‌فهمه کشیش همون مرگ بوده. این سکانس خداست، خدا! ما از همون ابتدا به مدد دوربین می‌فهمیم که مرگ در انتظاره آنتونیوس تا اون اعتراف بکنه و با کلوز-آپ‌هایی که برگمان به ما میده اون حالت زیرک‌مآبانه و مستاصل آنتونیوس به شدت روش تاکید میشه و مخاطب رو به شدت به وجد میاره. وجدی که باعث همراهی ببینده با موضوع و موقعیت میشه. آنتونیوس شروع به اعتراف‌های تکان‌دهنده خودش می‌کنه. دیالوگ‌ها عااالین. عاااالی. تو رو خدا بخونید این دیالوگ‌ها رو! علیرغم موضوع انتزاعی فیلم، دیالوگ‌ها به شدت به زندگی واقعی و دغدغه یه آدم معمولی شبیه هست. نه تو دام ملودرام و نه توی دام نماد بازی می‌افته.

zxurxjeip91atz9hy2vq.jpg

آنتونیوس:‌ می‏‌خواهم تا جایی که برایم ممکن است با شما صادقانه سخن بگویم، اما قلب من تهی است.
مرگ: پاسخی نمی‏‌دهد.
آنتونیوس: این خلأ، چون آیینه‌ه‏ای در برابر من است. می‏‌توانم خود را در آن بنگرم، حس می‌‏کنم از تنفر و ترس لبریزم.
مرگ: پاسخی نمی‏‌دهد.
آنتونیوس: به ‏خاطر بی‏ تفاوتی‌‌ام در برابر دیگران، منزوی شده‌ام. حال در دنیای ارواح زندگی می‏‌کنم. اسیر رؤیاها و تخیّلات شده‌ام.
مرگ: و هنوز هم قصد مردن نداری؟
آنتونیوس: آری دارم!
مرگ: و منتظر چه هستی؟
آنتونیوس: آگاهی، می‏‌خواهم آگاه شوم.
مرگ: در جستجوی یقین و اطمینان می‏‌باشی.
آنتونیوس: هرچه می‏‏‌خواهید آن‏را بنامید. این واقعاً ناممکن و باورنکردنی است که خدا را بتوانیم با حواسمان درک کنیم؟ چرا او باید در هاله‌ای از وعده‏‌های ناقص و معجزاتی نامعلوم، پنهان شده‏ باشد؟
مرگ: پاسخی نمی‏‌دهد.
آنتونیوس: چگونه می‏‌توانیم آنهایی را که ایمان دارند باور کنیم در حالی‏که خود را باور نداریم. بر آن دسته از مردم که مایلند باور داشته ‏باشند اما نمی‏‌توانند، چه خواهد رفت و بر آن دسته که نه می‏خواهند باور داشته ‏باشند و نه می‏توانند چه؟
شوالیه با سکوت، منتظر پاسخ می‏‌ماند. اما کسی سخنی نمی‏‌گوید. سکوتی کامل برقرار می‏‌شود.
آنتونیوس: چرا نمی‏‌توانم خدای درون را بکشم؟ چرا او به حضور در این دنیای محنت‏ بار و حقیر ادامه می‏‌دهد؟ کفر می‏‌گویم و می‏‌خواهم با انگشتانم او را قطعه قطعه از قلبم بیرون بکشم. چرا علی‏رغم همه اینها، او وهمی واقعی است که من قادر نیستم خود را از او برهانم؟ به من گوش می‏‌کنیـد؟
مرگ: گوش می‏‌کنم!
آنتونیوس: من معرفت می‏‌خواهم نه ایمان، نه انگاشت، معرفت! می‏‌خواهم خدا دستش را بر من بگشاید. خود را بر من آشکار کند و با من سخن بگوید.
مرگ: اما او خاموش است!
آنتونیوس: من او را در تاریکی صدا کرده‌ام اما به نظر کسی آنجا نیست.
مرگ:‌ شاید کسی آنجا نیست!
آنتونیوس: پس زندگی خوفناک است. هیچ‏کس نمی‏‌تواند در انتظار مرگ زندگی کند و بداند که همه‏ چیز، هیچ است.
مرگ: بیشتر مردم هرگز به فراسوی مرگ و پوچی زندگی نمی‌اندیشند.
آنتونیوس: اما روزی نوبت آن‏ها نیز خواهد رسید و در مقابل تاریکی قرار خواهند گرفت.
مرگ: حال تا آن روز برسد!
آنتونیوس: در بطن ‏‏ترس‏هایمان تصویری می‏‌سازیم و آن‏را خدا می‏‌نامیم.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #10

کاربر حذف شده 8031

مهمان
پاسخ : سکانس‌های ماندگار (The Grapes of Wrath)

شخصیت پردازی‌های فیلم The Grapes of Wrath اثر جان فورد

خیلی از ما ها جان فورد رو به خاطر وسترن‌های عالی‌ش می‌شناسیم. که الحق و الانصاف بهترین وسترن‌ساز تاریخ سینماست - هر چند که به عقیده من بهترین فیلمسار تاریخ سینما هم هست.
من قبل اینکه این فیلم رو ببینم رمان خوشه‌های خشم اثر جان اشتاین‌بک رو هم خونده بودم. تفاوت‌ها بین فیلمنامه این فیلم و داستان اصلی کاملا مشهوده. و خود من به شخص داستانی رو که فیلم روایت می‌کنه می پسندم. ولی خب به نظرم زیاد بحث قیاس نیست. هر چند که در بعضی موارد فورد بهتر از اشتاین‌بک عمل کرده ولی روایت‌ها دارای تفاوت‌های محسوسی هستن که متکی بر نگاه متفاوت فورد و اشتاین‌بک بوده.
از عمده تفاوت‌های رمان و فیلمنامه نحوه شخصیت‌پردازی هست. تقریبا بیشتر کاراکترهای اصلی با هم فرق دارن. از تام گرفته تا اون مرد کشیش. فیلمنامه به شدت روی دو شخصیت کامیون(!) و مادر مانور میده و به شدت خوب تونسته این شخصیت‌ها رو بسازه و وجه تمایزی بین فیلمنامه و رمان بوجود بیاد.


شخصیت کامیون؛ شاید باورتون نشه، ولی فیلم ابدا سورئال نبود. فیلم رئال بود ولی جان فورد با دوربین‌ش تونسته که از کامیون این فیلم شخصیت بسازه.

222.jpg

کامیون خیلی قراضه و به درد نخوره. ولی بار سنگین خانواده رو به دوش می‌کشه. کامیون هم مثل خانوده قدیمی ولی الان اوضاع‌ش نابسامان‌ـه. و به سختی راه میره. کامیون یه عضوی از خانوده شده و اون هم از این نقل مکان به شدت آزرده است. تصویر بالا کاملا گویاست. اینجا باز هم یکی از نقاط قوت فیلمنامه نسبت به رمان آشکار میشه. به قول فراستی توی رمان اشتاین بک کامیون نماد مدرنیته هست و به شدت کوبیده میشه. در حالیکه توی فیلم فورد وجود کامیون نه تنها پذیرفته بلکه در صدد استفاده مفید از اون بر اومده. توی صحنه پایین که از فیلم انتخاب کردم عملا این دوربین، دیدگاه کامیونه. کامیون‌ـه که داره وارد اردوگاه میشه و ترس و بدبختی رو توی چهره بقیه می‌بینه. کامیون یه موجود جونداره شده تو فیلم!

111.jpg

شخصیت مادر؛ چقدر مادر این فیلم دوست داشتنی بود، چقدر! یه مادر سنتی. یه مادر که حکم مفصل رو برای بدن داره؛ ارتباط دهنده اعضا. مادر توی فیلم عملا رهبر و هماهنگ کننده خانواده است. توی سکانس‌های ابتدایی فیلم وقتی که تام به نزدیک خونه‌ی عموش رسیده. مادرش متوجه حضور اون توی بیرون خونه میشه و اینجوری با ذوق به استقبال اون میره. باز هم دوربین مثل دوربینِ تویِ جویندگان از تو خونه به بیرون میره. جان فورد به شدت برای خونه و خانواده اهمیت قائل بوده و تبلور این موضوع رو تو اینجور حرکات دوربین مشاهده می‌کینم.

333.jpg

اینکه چقدر بازی‌های این فیلم خوب بوده و انتخاب بازیگرهای فورد خوب بوده هر چقدر صحبت کنیم نا کافیه. واقعا من توی هیچ فیلمی سراغی از این نوع مادر دوست داشتنی ندارم. جین دارول به شکل قیافه و اون حالت‌هایی که صورت‌ش تو فیلم می‌گیره بی‌نظیره. از اون جاهایی که به شدت من از شخصیت مادر خوشم اومد. سکانس پایانی فیلم‌ـه. وقتی که خانوده سوار بر کامیون دارن میرن پنبه چینی. اون جاست که می‌فهمیم تنها جاییکه مادر ترسیده همون اوایل ترک خونه بوده و بعد اون هیچ وقت مادر نترسیده بود. و تماما در طول مسیر نگران اعضای خانواده بوده و بس! بر خلاف حرف‌های هنری فوندا موقع خداحافظی که به شدت شعاری بود. ولی مادر یه چند تا حرف مهم میزنه که به شدت دوست‌ش داشتم:
«آدمای پولدار میان و میرن. و بچه‌های اونا بدرد بخور نیستن. و اونا نسل‌شون از بین میره. ولی ما ها میایم و میایم. ما ها آدمایی هستیم که توی چرخه زندگی می‌مونیم. اونا نمی‌تونن ما رو از چرخه زندگی خارج کنن، اونا نمی‌تونن ما رو شکست بدن. ما ها تا باد ادامه میدیم؛ چون که ما مردیم. »[nb]

Ma Joad: Rich fellas come up an' they die, an' their kids ain't no good an' they die out. But we keep a'comin'. We're the people that live. They can't wipe us out; they can't lick us. We'll go on forever, Pa, 'cause we're the people. [/nb]


4444.jpg

و از نقاط قوت فیلمنامه نسبت به رمان همین پایان خوب‌ش هست. داستان به شدت تلخه ولی فورد در نهایت ما رو با امید همراه می‌کنه ولی اشتاین‌بک نه! در ضمن اشتاین‌بک توی رمان‌ش جانب‌داری می‌کنه. ولی فورد نه. اشتاین‌بک یه مارکسیست بود.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #11

کاربر حذف شده 8031

مهمان
پاسخ : سکانس‌های ماندگار (North By Northwest)

سکانس هواپیمای سم‌پاش فیلم «North By Northwest» اثر آلفرد هیچکاک

یکی از بهترین فیلم‌های هیچکاک و یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما. فیلم واقعا خوبه؛ هیچکاک یکی از بهترین فیلم‌هاش رو ساخته و فیلم فوق العاده سرگرم کننده است. فیلمنامه پر از جزئیات دقیق و ضربه‌های به موقع. موسیقی متن! آخ آخ! من از موسیقی متن‌ فیلم‌های هیچکاک چی بگم آخه؟ به شدت استادانه از موسیقی برای ایجاد و القای حس کمک گرفته میشه. توی این و البته بیشتر فیلم‌های هیچکاک ما موسیقی با ریتم تندی رو می‌شنویم که بعضی وقت‌ها از ویالون استفاده شده و بعضی وقت‌ها هم از پیانو. عالی بود در یکلام! یکی از عواملی که هیچکاک تونسته اینقدر تعلیق‌هاش رو خوب دربیاره همین موسیقی متن فیلم بوده. و خوبی زیاد داره دیگه...
به نظر من فیلم‌های کلاسیک و علی‌الخصوص فیلم‌های هیچکاک باید سرمشق فیلم‌های مدرن امروزی قرار بگیره. هیچکاک توی تقریبا بیشتر فیلم‌های خودش میاد و گره و فیلم رو همون اواسط فیلم باز می‌کنه. فرضا ما توی این فیلم از اواسط می‌دونستیم که کاپلی اصلا وجود نداره. و این جلو بودن ما نسبت به شخصیت فیلم این اجازه رو به ما می‌داد که روند رسیدن شخصیت فیلم به این گره رو نظار کنیم و خیلی بیشتر با شخصیت فیلم همذات پنداری کنیم. اینجاست که هیچکاک، هیچکاک شده. ابدا گره‌ها براش مهم نبودن، بلکه تجلی شخصیت‌ها برای تماشاگراش مهم بودن. این درسی‌ه که فیلمساز‌های بدی مثل: فینچر، نولان، فرهادی و ... باید از هیچکاک بگیرن.

از جمله سکانس‌های خوب این فیلم که به شدت ماندگار هم شد. سکانس هست که کری گرانت توی یه بیابون خلوت منتظر کاپلان هست. اینجا عملا تنها سکانس فیلم هست که خارج از شهر هست. جایی که کری گرانت مدرن، در محیطی نه چندان آشنا قرار می‌گیره. و هر از چند گاهی صدای رد شدن ماشین‌ها رو می‌شنوه.

111111.jpg

هیچکاک بازم بنابر طبیعت‌ش حتّی از این صحنه‌های چند دقیقه‌ای و نا مهم هم نمی‌گره و تعلیق ایجاد می‌کنه. ماشین‌هایی رد میشن و ما هر سری میگم این ماشین، همون ماشینی هست که باید می‌اومد ولی نه نبود. تا اینکه آخرین ماشین از توی مزارع میاد بیرون و یه جورایی مطمئنیم که ماشین حامل کاپلی هست. حتّی اون فرد وقتی که پیدا میشه و با کری گرانت چشم توی چشم میشه ما این احتمال رو میدم ولی هر چی بیشتر طول می‌کشه و زمان می‌گذره ما می‌فهمیم که نه کاپلی نیست. تا همین‌جا هم حضور هیچکاک به عنوان کارگردان به شدت خودنمایی می‌کنه ولی تازه از اینجا به بعد هیچکاک پا به میدون می‌ذاره و التهاب و آشوب رو در ما و کری گرانت به وجود میاره. کار از اونجا شروع میشه که مرده، همونی که از ماشین آخری پیاده شد، یه جمله‌ای میگه که آغازگر این التهابه:[nb]
Man at Prairie Crossing: That's funny, that plane's dustin' crops where there ain't no crops​
[/nb] :«خنده دار است! ذرتی نیست که سمپاشی شود!» با این جمله است که هم ما و هم کری گرانت توی شوک فرو میریم. و با رفتن اون مرد و نزدیک شدن اون هواپیما به کری گرانت کم کم قضیه شکل جدی به خودش می‌گیره و به خودمون میایم که ای بابا این همه‌ش یه تله بوده.

22222.jpg

توی این سکانس بازی کری گرانت بسیار به کمک هیچکاک اومده. هیچکاک بعضا با کلوزآپ‌هایی که از چهره کری گرانت به ما میده تونسته حس ترس و بهت رو القا کنه. و از تدوین هم نباید گذشت. توی اولین رویارویی کری گرانت و هواپیما، وفتی که هوایپما خیلی به کری گرانت نزدیک شده، مدام صحنه از چهره کری گرانت به هوایپما کات می‌خوره. و این کات‌های سریع و متوالی هم این فرصت رو به تماشاگر داده تا بتونه در تمامی لحظات چهره کری گرانت رو ببینه و هم با صدا و شمایل و سرعت وحشت برانگیز هوایپما ارتباط برقرار کنه.

33333.jpg
 
  • شروع کننده موضوع
  • #12

کاربر حذف شده 8031

مهمان
سکانس‌های ماندگار (The Wrong Man)

سکانس دعا خواندن ِ هنری فوندا در فیلم «The Wrong Man» اثر آلفرد هیچکاک

همین چند روز پیش سالگرد هیچکاک بود. و کافه سینما یه چند نقل قول جالب از هیچکاک رو جمع کرده بود. که اینجا می‌تونید بخونید. حتّی با این اندک جملات هم می‌توندی بفهمید که هیچکاک خیلی متفاوت بوده. هیچکاک آدم بسیار عجیب ولی نزدیک به مردم بوده. و یه چیز جالب دیگه هم نحوه برخورد کارگردان‌های بزرگ مثل فورد و کوراساوا و همین هیچکاک با بازیگرهاشون بوده. مثلا همین هیچکاک گفته بود:« وقتی هنرپيشه‌ای می‌آيد پيش من و می‌خواهد درباره‌ی کاراکترش بحث کند، می‌گويم: "توی فيلم‌نامه هست. بخوان" و اگر بپرسد: "پس من چطوری حس بگيرم؟" می‌گويم: "با فکرکردن به حقوق‌ت."» :)) و اینجوری بوده که می‌تونستن بازی خوب بگیرن!

به روال همیشه یکم راجع خود فیلم حرف بزنم. فیلم از بهترین فیلم‌های هیچکاک و باز هم تاریخ سینماست. فیلم بر اساس گفته‌های هیچکاک در اول فیلم کلمه به کلمه بر اساس واقعیت هست ولی اونایی که با هیچکاک آشنایی دارن می‌دونن که ممکنه درست نباشه این حرف! و به نظر من هم نبود. لااقل هیچکاک موضوع اصلی داستان رو از یه جایی گرفته ولی بقیه داستان ماله خودشه و اونجوری که خودش خواسته داستان رو برای ما نقل کرده. توی IMDB هم دیدم و تقریبا همه سایت‌ها زدن که این فیلم یه فیلم نوآره ولی من قبول ندارم این موضوع رو. این فیلم فقط ار لحاظ فضاسازی به فیلم نوآر می‌خورد و ابدا خبری از پارامترهای دیگه نوآر نبود. فضاسازی فیلم به شدت تحت تاثیر سینمای امپرسیونیستی آلمان‌ها بود. و هیچکاک به بهترین شکل ممکن تونسته بود که با این فضاسازی شک، دلهره و از همه مهم‌تر تعلیق ایجاد بکنه. و باز هم موسیقی متن شگفت‌انگیز فیلم‌های هیچکاک. استفاده بی‌نظیر برنارد هرمن از سازهای مختلف من رو توی این فیلم به شدت به وجود آورد. به شدت به شدت به شدت صدای ترومپ و فلوت‌ها تاثیر گذار و البته نو بود. و می‌تونم بگم ترومپ توی موسیقی متن فیلم یه شاهکار بود.

یه سکانس داره این فیلم. که هیچکاک درست و حسابی تمام عقاید و وابستگی‌های خودش رو رو می‌کنه؛ سکانس دعا خوندن هنری فوندا. اینکه این سکانس چقدر خوب‌ه و با فرم به شدت قوی تونسته این حجم از محتوا رو بیان کنه، صرفا از هیچکاک میشه انتظار داشت این رو. سکانسی که هم مربوط به مذهب‌ه . هم مربوط به خانواده. سکانس در وصف و مدح خانواده- که اینجا مادر خانواده بوده- و مدح خداپرستی‌ه. کلا شخصیت اول فیلم یعنی هنری فوندا، شخصیت به شدت مثبت هست. خانواده دوست، مؤمن، درست‌کار و ... وقتی که هنری فوندا دیگه عاجز شده و راه چاره‌ای نمی‌بینه. مستاصل پیش مادرش که توی آشپزخونه هست میاد. دیالوگ‌ها واقعا خوب‌ن و ابدا توی دام احساسات‌گرایی نمی‌افتن. مادره گریه می‌کنه. گریه‌ای که از روی احساس‌ه، از روی دلسوزی‌ه. گریه از روی دستور فیلمنامه‌نویس نیست. گریه به دشت کارآمده و جزئی از شخصیت مادره. بعد که مکالمه بین مادر و پسر تموم میشه می‌بینیم که این گریه از روی ضعف نبوده. مادر به شدت منطقی‌ه و چه چیزی هم به هنری فوندا پیشنهاد میده! معرکه است در کل! بخشی از دیالوگ رو بخونید:
مادر: «دعا کرده ای؟»
کریستوفر امانوئل بالسترو : «بله.»
مادر: «در دعایت چه خواستی؟»
کریستوفر امانوئل بالسترو: «برای کمک دعا کرده ام.»
مادر: «برای استقامت دعا کن»
.[nb]
Mother: Have you prayed
Christopher Emmanuel Balestrero: Yes
Mother: What did you pray for
Christopher Emmanuel Balestrero: I Prayed For Help
Mother: Pray For Strength​
[/nb]
بعدش هنری فوندا از آشپزخونه میاد بیرون و چشم‌ش به یه نقاشی‌ از مسیح می‌افته. همون جا دعا می‌کنه. اینجا هیچکاک مدام از صورت هنری فوندا به نقاشی کات می‌کرد برمی‌گشت. اوه اوه راستی یادم اومد! چقدر هیچکاک خوبه توی نماهای P.O.V . استاده به تمام معناعه. کلا توی تمام فیلم‌های هیچکاک نماهای نقطه نگاه‌ش بی نظیرن. و توی این فیلم هم یه نمونه خیلی قشنگ وجود داشت. وقتی که هنری فوندا توی دفتر بیمه بود و زن‌ه وقتی که هنری فوندا داشت بیمه‌نامه زن‌ش رو درمی‌آورد. یه P.O.V از این صحنه می‌گیره که ما هم فکر مثل زن‌ه فکر می‌کنیم هنری فوندا می‌خواد اسلحه بکشه! اینجا هم توی نمای P.O.V هست که هنری فوندا داره نقاشی رو نگاه می‌کنه.

1.jpg


دوربین روی چهره هنری فوندا کلوزآپ می‌کنه. چقدر هنری فوندا برای این نقش خوب انتخاب شده و چقدر هم خودش خوب بازی کرده. حالات صورت هنری فوندا کاملا بیان‌گره همه چیز هست.

2.jpg

اینجا هیچکاک میاد و با یه Superimpose فوق العاده از روی چهره هنری فوندا به چهره دزده می‌رسه. این یعنی اینکه دعای هنری فوندا مستجاب شد!


3.jpg
 

zeynabgol

به گِلِ انجمن نِشَسته
کنکوری 1404
ارسال‌ها
3,983
امتیاز
44,513
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
مرگ تورین- هابیت

images


مرگ بورومیر- ارباب حلقه ها
images
 
ارسال‌ها
1,551
امتیاز
27,019
نام مرکز سمپاد
ضروری
شهر
ضروری
سال فارغ التحصیلی
0
دانشگاه هیولاها یا Monsters University ادامۀ انیمیشن کمپانی هیولاهاست که یک Prequel محسوب میشه و به گذشتۀ مایک وزافسکی و جیمز سالیوان و نحوۀ ورودشون به کارخونه می‌پردازه. شاید به اندازۀ قسمت اول نتونست نظرها رو جلب کنه، گرچه خودش انیمیشن خوبیه؛ اما یک پیامِ مهم داره که در این پست بهش می‌پردازم.
+ راستش نمی‌دونستم این رو کجا پست کنم، فکر کردم شاید بهترین تاپیک همین‌جا باشه براش.

ترسناک نبودنِ مایک
مایک کلاً خنده‌دار و غیرترسناک به دنیا اومد و از همون کودکی مورد تحقیر هم‌کلاسی‌هاش قرار می‌گرفت؛ که «بخش وحشت» مالِ تو و امثال تو نیست، چون تو ترسناک نیستی. در حالی که مایک همیشه دوست داشت ترسناک به نظر برسه و در آینده وارد دانشگاه هیولاها بشه تا بعداً بتونه در کارخونه و بخش وحشت کار کنه.

mu1_kasy.png

زمانی که وارد دانشگاه شد، با سالیوان رفیق شد. سالیوان از خانوادۀ مشهوری بود که سابقۀ درخشانی در بخش ترسناک داشتن، و خودش هم واقعاً استعداد خوبی توی ترسوندن داشت و نعرۀ فوق‌العاده‌ای هم میزد؛ ولی حال و حوصلۀ مطالعۀ مبانی ترس رو نداشت و تمام امتحانات رو با تقلب پاس می‌کرد. و چه کسی بهش کمک می‌کرد؟ مایکی که خودش ترسناک نبود! در عوض مایک به طور منظم تلاش می‌کرد تا درس‌هاش رو کامل بخونه و شاگرد اول میشد.

mu8_acfq.png

مسابقۀ ورودی به کمپانی:
زمانی که دورۀ دانشگاه به پایان رسید، مسابقاتی طی چند مرحله برگزار شد تا شاگردان ممتاز دانشکده بتونن با هم به رقابت بپردازن و گروه برگزیده در نهایت در کمپانی هیولاها مشغول به کار شه. اکیپ ROR که شامل «بچه‌باحالا»ی دانشکده میشد شانس اول قهرمانی بودن و رئیسشون «جانی ورثینگتون» به نظر خودم از سالیوان به مراتب ترسناک‌تر بود :‌))) اکیپ مایک و سالیوان و دوستانش که همگی «لوزر»های دانشکده محسوب می‌شدن و مورد استهزا قرار می‌گرفتن، با کمک هوش مایک تونستن مراحل رو پشت سر بگذارن تا در نهایت به فینال برسن.

mu9_wfnk.png

فینال:
در این مرحله، هیولاها وارد شبیه‌ساز ترس می‌شدن و باید تمام دانسته‌های تئوری و عملیشون رو به کار می‌گرفتن. هر دو تیم پابه‌پای هم امتیاز جمع می‌کردن، تا زمانی که نوبت به مایک و جانی رسید. جانی به مایک طعنه زد که باختت رو بپذیر. هر عقلِ سلیم و حتی غیرسلیمی می‌دونست مایک در برابر جانی شانسی نداره و 100% قراره تیمش ببازه :‌))

mu2_90gm.png

به عنوان نفراتِ آخر، جانی بهترین نعره رو زد و کار رو برای تیمش تقریباً تمام کرد و مایک حتماً باید رکوردشکنی می‌کرد تا تیمش برنده میشد. و در کمالِ ناباوری، موفق به این کار شد! در حالی که پشمانِ همه ریخته بود، تیم مایک و سالیوان قهرمان شدن و در نگاهِ بهت‌زدۀ مدیر دانشگاه و جانی که جفتشون اعتقادی به مایک و تیمش نداشتن و همیشه مسخره‌شون می‌کردن، جام رو بالای سر بردن. + کلیپ

mu3_ap1p.png

mu10_lub4.png

حقیقت:
به قدری این اتفاق مسخره و غیر قابل باوره که حتی بینندۀ انیمیشن هم پیش خودش تعجب می‌کنه که چطور چنین اتفاقی رخ داده؟ واقعیت این بود که سالیوان مثل همیشه تقلب کرد و شبیه‌ساز رو دستکاری کرد و روی «آسان» تنظیمش کرد. اینطوری حساسیتش بالا می‌رفت و با کوچک‌ترین تحریک بالاترین ترس رو دریافت می‌کرد.

mu4_6fa0.png

این رو مایک متوجه شد و سالیوان هم حقیقت رو تو صورتش کوبید که تو ترسناک نیستی و می‌دونستم که اگه این کار رو نکنم باختمون حتمیه. ستون باورهای مایک رو سرش فرو ریخت، حتی بهترین دوستش هم بهش اعتقادی نداشت. + کلیپ

mu5_ufpb.png

پذیرش:
مایک بدون اجازه وارد آزمایشگاه میشه و یکی از درها رو فعال می‌کنه و وارد اتاق کودکان میشه و شروع می‌کنه به ترسوندنشون، اما اون‌ها نه تنها ازش نمی‌ترسن بلکه اداشو هم درمیارن! این‌جاست که مایک واقعاً متوجه میشه حق با بقیه بود و هرکاری هم که بکنه، ترسناک نیست. + کلیپ

mu6_0p1.png

در ادامه سالیوان هم بهش می‌پیونده و اون رو کنار یه برکه تک و تنها می‌بینه که با خودش خلوت کرده. با هم کمی درددل می‌کنن و سالیوان هم اعتراف می‌کنه که هیولایی که فکر می‌کنن نیست و دلش نمی‌خواد ترسناک باشه و حتی خودش شخصیت ترسویی داره. + کلیپ

mu7_yhib.png

نتیجۀ نهایی:
برخلاف پیام کلیشه‌ای تمام فیلم‌ها که میگن اگر چیزی رو واقعاً با تمام وجود بخوای و براش تلاش کنی بهش می‌رسی، توی دانشگاه هیولاها این رو میگه که گاهی نمیشه و باید قبول کرد که برای بعضی کارها شانسی نداری و هرچقدر هم مثل مایک تلاش کنی بیهوده‌ست چون پتانسیل و ابزار لازم برای اون کار در اختیارت نیست. این یه حقیقته که خیلی‌ها نمی‌خوان قبولش کنن یا از قبولش واهمه دارن. به جاش میشه سعی کرد تو همون مسیری رفت که آدم می‌دونه براش ساخته شده؛ مثل مایک که ترسناک نبود، ولی بامزه و باهوش بود و از این قابلیتش بهره برد.
 
بالا