خب توی بچگی من خیالاتی فراتر از دوست خیالی داشتم، و البته بیشتر به دلیل وجود اون این توهمات شکل گرفت
که هرچه گذشت کوچک تر و البته منطقی تر شد و در آخر به صورت کامل از بین رفت. هرچند از تصور کردن خیالات و توهمات بچگی ام هرزگاهی لذت میبرم اما توهماتی بیش نبوده
نمی دونم چرا اما از بچگی از 3 یا 4 سالگی توهمات عجیبی داشتم، البته این توهمات ابتدا خیلی در هم بودن تا 6، 7 سالگی به کامل ترین صورت خودشون رسیدن.
فکر میکردم رییس کل بهترین کشور جهان دوم هستم(فکر میکردم از یک جهان دیگه که خود شامل 10 سیاره می شد و به نهایت پیشرفت رسیده بود) به این جهان اومدم تا مردم این جهان رو با اونجا آشنا و به اونجا ببرم(نخندید

، از داستان های پیامبران الهام نگرفته بودم)
اما دوست خیالیم که اسمش وِکی (veky) بود وزیر و مشاورم بود (البته در زمان کودکی فقط به عنوان بهترین دوست و وزیر رییس کل) همه جا همراه من بود حتی راجع ساده ترین مسایل هم علاوه بر مسایل جهان دوم با من صحبت میکرد و من ازش راهنمایی میخواستم.
این هم بگم که حتی کشوری که در خیالات من اسم داشت اسم اولیه و کاملش هم این بود { اسکهخفجی } که البته فقط در دوران کودکی میتونستم درست تلفظش کنم و در سن 10 سالگی به به S.F.G در ذهنم تغییر نام داد. وسعتش دو سیاره و نیم زمین بود و بزرگترین کشور جهان دوم، بزرگترین دشمنش {آندریسا} بود و بقیه کشور ها متحد این دو بودن. حتی چون تو اون سن تایپ و کار با ورد رو بلد بودم اسامی 20 کشور رو نوشتم و حتی الان هم دارمش

که غیر از این دو شامل: وکتال، نابال، امریکن،لکفهارو ... هم بود.
خیالات و توهماتم به شکل عجیبی سازمان یافته بود. هنوز هم از گفتنش متعجب میشم
ببخشید که علاوه بر دوست خیالی راجع خیالات دیگه ای هم صحبت کردم، اما فرصت رو غنیمت دونستم این رو هم به همراهش گفتم.