اخلاق چیست

  • شروع کننده موضوع
  • #1

هولدن

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
886
امتیاز
12,250
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
سلام چند سوال یه مدته ذهن منو مشغول کرده کسی به دینی(مخصوصا ابراهیمی) اعتقاد نداشته باشه۱ اخلاق چه جوری براش تعریف میشه
۲به پوچی نمیرسه؟
۳چرا بعضی کارا میگن حس خوبی داره ولی دلیلی واسه عقلانی بودنش نیست مث روزه گرفتنو اینا
 

paml

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
199
امتیاز
1,687
نام مرکز سمپاد
شهيد بهشتی
شهر
اهواز
دانشگاه
شهیدبهشتی
سلام چند سوال یه مدته ذهن منو مشغول کرده کسی به دینی(مخصوصا ابراهیمی) اعتقاد نداشته باشه۱ اخلاق چه جوری براش تعریف میشه
۲به پوچی نمیرسه؟
۳
اول اینکه به نظرم عنوان تاپیکتون غلطه چون ایمان و عقل میتونن در راستای هم باشن و لزوما در تضاد باهم نیستن...
و دوم اینکه اخلاق یک تعریف علمی داره و هنجار و ارزش هم برای خودشون تعریف دارن و از نظر علمی بررسی شدن...بنابراین نه به پوچی حداقل از این نظر نمیرسن...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

هولدن

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
886
امتیاز
12,250
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
اول اینکه به نظرم عنوان تاپیکتون غلطه چون ایمان و عقل میتونن در راستای هم باشن و لزوما در تضاد باهم نیستن...
و دوم اینکه اخلاق یک تعریف علمی داره و هنجار و ارزش هم برای خودشون تعریف دارن و از نظر علمی بررسی شدن...بنابراین نه به پوچی حداقل از این نظر نمیرسن...
ایمان و عقل درتضاد میشه مث روزه گرفتن میگن ضرر داره
منظورم پوچی از این جهته کسی که براش ب طور مثال رضایت خدا مهم نیست (به اون پاداشه معتقد نیست)دلایل کمتری واسه خوبی کردن داره
 

paml

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
199
امتیاز
1,687
نام مرکز سمپاد
شهيد بهشتی
شهر
اهواز
دانشگاه
شهیدبهشتی
ایمان و عقل درتضاد میشه مث روزه گرفتن میگن ضرر داره
منظورم پوچی از این جهته کسی که براش ب طور مثال رضایت خدا مهم نیست (به اون پاداشه معتقد نیست)دلایل کمتری واسه خوبی کردن داره
آخه فک کنم منظور شما از ایمان بیشتر دین باشه اگه درست متوجه شده باشم...
خب طبق دلایل علمی کسی که اخلاق رو زیر پا میذاره به نوعی داره واقعیت رو زیر پا میذاره و کسی که واقعیت رو زیر پا میذاره بدون شک نمیتونه زندگی خوبی داشته باشه و احساس شادی و خوشبختی کنه بنابراین همه ی انسان ها اگه بخوان به دو هدف خوشبختیو سلامت برسن (که البته این دوتا هدف به هم مرتبطن به نوعی) مجبورن اخلاق رو رعایت کنن...
به نظرم کلا با توجه به سوالی که مطرح کردین بهتره بحث بره سمت اینکه اخلاق چیست و اصن از جنبه های علمی و فلسفی مورد بررسی قرار بگیره...
 

RREEZZAA

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
364
امتیاز
-89
نام مرکز سمپاد
علامه طباطبایی
شهر
بناب
سال فارغ التحصیلی
96
ایمان و عقل تضادی باهم ندارند.گاهی به این جهت علت عقلانی برخی احکام رو نمیدونیم که علوم تجربی در حال پیشرفت بهش دست نیافته و یا اینکه نظرش هم درحال تغییره.علت بسیاری از احکام هم که بظاهر دلیلشو نمیدونیم می تونه این باشه که خدا داره ایمان مارو محک میزنه! بنظرتون این عقلانی نیست؟
 
ارسال‌ها
589
امتیاز
11,386
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بجنورد
سال فارغ التحصیلی
97
1- جواب این سوال در عین حال هم خیلی واضحه هم خیلی پیچیده. مثلا برای خود دیندارا آیا اخلاقیاتشون بر این مبنای که هرچی خدا میگه چون خدا میگه درسته یا اینکه خدا میدونه کاره درست چیه و برای همین دستوراتش رو باید اجرا کرد و اخلاق درست قرار داد؟ گزینه‌ی اول احتمالا برای خیلی‌ها قابل قبول نیست و نمیتونن فقط با ایمان قبولش کنن واسه همین عقلشون بهشون میگه که گزینه دوم درسته. حالا اگه گزینه دوم درسته ینی درواقع یک پایه و اساس اصلی واسه اخلاقیات وجود داره که با عقل آدمی هم میشه بهش رسید. حالا چجوری؟ انسان به طور بیولوژیک تمایل داره که خوشبختی و سود خودشو بیشتر کنه و تا حد امکان از درد و رنج بکاهه و اگر این رو در مورد زندگی اجتماعی انسان در نظر بگیریم، یکی از مبدأهای اخلاقیات به حساب میاد. مثلا در مورد قتل واضحه که اگه هرکسی راه بیوفته هرکسی دلش خواست رو بکشه جامعه‌ای برپا نمیمونه، بدیهیه که قتل کار اشتباهیه و نیاز به حرف خدا برای درک این موضوع نیست. یا مثلا یه موضوع ساده که اگر با دهان باز غذا بخورین بقیه افراد ترجیح میدن که با شما غذا نخورن به خاطر همینم به یه هنجار بدل شده در حالی که چیزی نیست که توی کتاب دینی اومده باشه (البته نمیدونم شایدم اومده؟: )) در کل منظور چیز دیگریست!)

2- راستش من خیلیا رو دیدم که به پوچی رسیدن و خیلیا هم نرسیدن و خیلی هم خوشحالن. چیزی نیست که بشه نظر قطعی راجع بهش داد. البته راجع به اون موضوعی که گفتین:
منظورم پوچی از این جهته کسی که براش ب طور مثال رضایت خدا مهم نیست (به اون پاداشه معتقد نیست)دلایل کمتری واسه خوبی کردن داره

راستش برای خود شخص من خیلی بیشتر پوچ به نظر میاد که کل کارای خوبی که میکنم صرفا به خاطر رضایت خدا در نظر بگیرم و منتظر یه پاداش باشم. خیلی وقتا کارای خوب هیچ پاداشی به همراه ندارند به جز حس خوبی که آدم نسبت به خودش پیدا میکنه. یعنی شما میگین هر آدم دینداری هر کار خوبی که میکنه صرفا به خاطر رضایت خداست و اینکه یه روز پاداشش رو میبینن نه به خاطر این که کار درسته؟

3- سوالو متوجه نمیشم دقیقا کی چی میگه؟: ))
 

حلزون

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,498
امتیاز
71,071
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
پادوا
رشته دانشگاه
روان شناسی
ایمان و عقل تضادی باهم ندارند.گاهی به این جهت علت عقلانی برخی احکام رو نمیدونیم که علوم تجربی در حال پیشرفت بهش دست نیافته و یا اینکه نظرش هم درحال تغییره.علت بسیاری از احکام هم که بظاهر دلیلشو نمیدونیم می تونه این باشه که خدا داره ایمان مارو محک میزنه! بنظرتون این عقلانی نیست؟
عقل حکم میکنه که این نتیجه ی عقلانی تضمینی نداره . ایمان چیزیه که برای فرد مومن تضمین و اطمینان صد درصدی رو رقم میزنه.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

هولدن

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
886
امتیاز
12,250
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
3- سوالو متوجه نمیشم دقیقا کی چی میگه؟: ))
مثلا روزه گرفتن در ظاهر برای بدن مضره ولی میگن ما حس خوبی پیدا میکنیم
یه سری از کارا میگن حس خوبی میده اما عقلانی نیست مثلا روزه گرفتن هیات رفتن(میگن سبک میشیم..)و....
QUOTE="Pan, post: 1502614, member: 16828"]یعنی شما میگین هر آدم دینداری هر کار خوبی که میکنه صرفا به خاطر رضایت خداست و اینکه یه روز پاداشش رو میبینن نه به خاطر این که کار درسته؟[/QUOTE]من فکر میکنم بیشتر براساسه پاداشه تا اون کار درسته
خیلی از احادیث داریم که انسانو ترغیب میکنه مثلا میگه ۴۰ روز گناه نکن بهت حکمت میدیم
اینکارو کنید رستگار شوید
و..
 

RREEZZAA

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
364
امتیاز
-89
نام مرکز سمپاد
علامه طباطبایی
شهر
بناب
سال فارغ التحصیلی
96
مثلا روزه گرفتن در ظاهر برای بدن مضره ولی میگن ما حس خوبی پیدا میکنیم
یه سری از کارا میگن حس خوبی میده اما عقلانی نیست مثلا روزه گرفتن هیات رفتن(میگن سبک میشیم..)و....
QUOTE="Pan, post: 1502614, member: 16828"]یعنی شما میگین هر آدم دینداری هر کار خوبی که میکنه صرفا به خاطر رضایت خداست و اینکه یه روز پاداشش رو میبینن نه به خاطر این که کار درسته؟
من فکر میکنم بیشتر براساسه پاداشه تا اون کار درسته
خیلی از احادیث داریم که انسانو ترغیب میکنه مثلا میگه ۴۰ روز گناه نکن بهت حکمت میدیم
اینکارو کنید رستگار شوید
و..[/QUOTE]
افراد مختلف اهداف مختلفی دارن.ما دیدیم افرادی هدفشون پاداش ، برخی عشق ، برخی بخاطر ترس از عقوبت و ... که همه ی اینها هم در مجرای خداباوریه
علم اگر هم نتونه ثابت کنه، این یک درک مشترک بین همه ی هیئتی هاست که آدم سبک میشه.اگر ما دنبال اثبات عقلانی بودن همه ی اتفاقات زندگیمون باشیم از احساسات ناب و زیبا باز میمونیم. . .
 

CPHM

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
521
امتیاز
4,079
نام مرکز سمپاد
اژه اي
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
مرحله دو فيزيك و شيمي
دانشگاه
University of Oxford
رشته دانشگاه
Theoretical physics
بحث جالبي است و مانند خيلي بحث هاي ديگر، براي هر فرد شرايط خاصي دارد.
شخصا فكر مي كنم اخلاق يك اصل قابل اكتشاف نيست بلكه بايد يك نتيجه منطقي از چند اصل ديگر باشد.(البته مي توان اخلاقيات را به عنوان يك مجموعه، يك اصل در نظر گرفت ولي شخصا به نظرم خيلي جالب نيست) اگر آزادي را يك اصل در نظر بگيريم و رضايت و لذت را يك هدف به نظر مي توان به يك مجموعه از اصول اخلاقي رسيد. تعدادي از اعمال كه خارج از حيطه ازادي هستند و نتيجتا غيراخلاقي(گرفتن حق زندگي يا اموال كسي يا...) و تعدادي از اعمال برخلاف لذت و رضايت شخصي هستند و تعدادي مايه خوشحالي هستند(در اين ميان رضايت به اصطلاح روحي(يا به عبارت بهتر انتزاعي) نبايد فراموش شوند) از جمله كمك به يك فرد نيازمند كه حس رضايت ايجاد مي كند و يا كمك به يك خيريه براي درمان سرطان و غيره.
اما اكنون منشا اين حس رضايت مورد توجه است، اين رضايت به چه علت است؟ اين سوال نياز به تفكر و تحقيق بسيار دارد و حتما بنده پاسخ كامل آن را ندارم ولي چند عامل به ذهنم مي رسد:
١. بعضي اعمال به اصطلاح خوب(در تضاد با عمل بد و غيرمساوي با عمل خنثي) حس قدرت طلبي فرد را أرضا مي كنند، براي مثال كمك به يك نيازمند و ديدن قدرداني وي ممكن است به فرد نيكوكار حس قدرت بدهد
٢. بعضي اوقات به طور مستقيم پاداش وجود دارد
٣. اخلاقيات در جامعه وجود دارند و عمل نيك به صورت فرهنگي تعريف شده است و از كودكي در هر فرد نهادينه مي شود و چون از كودكي عمل نيك پاداش داشته است(حتي يك لبخند ساده) به نوعي تبديل به يك عادت شده است(مشابه آزمايش اسكينر)
٤. بعضي اعمال به صورت منطقي بقاي نسل يا بقاي بشريت را تضمين مي كنند و با توجه به تكامل طبيعي، ما تمايل به بقا داريم و ان را خوب مي دانيم لذا عمل متناسب با بقا(به عنوان مثال كمك به زنده ماندن كودكان آفريقايي) براي ما عملي از پيش تاييد شده است
٥. بسيار تنگاتنگ با مورد چهارم، به نظر مي رسد حس همدلي در بسياري از حيوانات اجتماعي از جمله انسان انتخاب شده است لذا شايد حس همدلي هم در رضايت از يك عمل نيك موثر باشد.


*عذر ميخواهم كه متن يكمقدار(يا شايد بسيار زياد!) اشفته است، شايد به اين علت است كه مبحث براي من كمي اشفته است...*
 
آخرین ویرایش:

fteh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
636
امتیاز
4,893
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
خوزستان
سال فارغ التحصیلی
90
اخلاق چیست یه مبحث فلسفی هست و ربطی به دیندار بی دین بودن نداره.
یه چیز نسبی هست،به این شکل که شما دروغ گفتن رو درست نمیدونید ولی در جایی شما برای مصلحت خودتون دروغ میگین.
 

fteh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
636
امتیاز
4,893
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
خوزستان
سال فارغ التحصیلی
90
ایمان و عقل تضادی باهم ندارند.گاهی به این جهت علت عقلانی برخی احکام رو نمیدونیم که علوم تجربی در حال پیشرفت بهش دست نیافته و یا اینکه نظرش هم درحال تغییره.علت بسیاری از احکام هم که بظاهر دلیلشو نمیدونیم می تونه این باشه که خدا داره ایمان مارو محک میزنه! بنظرتون این عقلانی نیست؟
به نظرم درستش اینه که بگیم (طبق عقاید من)
ایمان و عقل سنخیتی با هم ندارند.
بعد اینکه یعنی چی علت یه حکمی رو نمیدونیم خدا میخواد ایمان رو محک بزنه؟(ربطش به عقل چیه؟)
 

stanly1

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
821
امتیاز
3,046
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب(قبلا)
شهر
شیراز-الان کیف(پایتخت اوکراین)
من تاحد زیادی با کانت و مور موافقم.
کانت منشاء اخلاق رو "عقل عملی" میدونه.اون بعد از عقل انسان که به شناخت احکام رفتاری و بایدها و نبایدها میپردازه(برخلاف عقل نظری که هدفش کشف "هست"هست.مثل علم).میتونید وجدان هم ترجمش کنید.
درست مثل ریاضی که با عقل نظری قابل کشفه.منشاء اخلاق نه "احساس رضایت" بلکه "حس تکلیف"ئه که یک مقوله پیشینی و فارغ از تجربست.
من مخالف این دیدگاهم(که خیلیم اینجا بهش اشاره شد)که اگه کسی بخاطر حس خوبی که میگیره،کار خوب انجام بده،عملش "اخلاقیه".این موضوع تمایلات خود محورانه و دیدگاهی ابزاری نسبت به دیگرانو رواج میده.
"عقل عملی" (وجدان-نوعی از شهود پیشینی) این احکام پیشینیو تجویز میکنه:
1-نسبت به موجودات دیدگاهی ابزاری نداشته باشید.
2-انچه برخود نمیپسندی بر دیگری نیز مپسند(حس تکلیفی که مارو وادار به همدردی میکنه)
توجه داشته باشید که من میگم این دو از حس تکلیف میان نه احساس خوب برای خودِ فرد.ممکنه من از یکی متنفر باشم،ولی این دلیل نمیشه بهش کمک نکنم.چون کمک کردن به اون یک "تکلیفه".وقتی بخاطر تنفر،اینکارو انجام ندم،یعنی دیدگاهی ابزاری(برحسب منفعتی که برام داشته) به فرد پیدا کردم.
احساس تکلیف،مارو وادار به این دوتا کار میکنه و اینا مبنای اخلاقن.بنابراین من به "نیت" بر "نتیجه"اولویت میدم.اساس من برای اخلاق،احساس تکلیف نسبت به دیگرانه.

+درباره کسانی که گفتن احساس رضایت خود ملاکه،ایا زمانی که منفعتمون با کمک به دیگری در تضاده،باید کار خودمونو انجام بدیم؟این خودخواهی نیست؟

+ اما درباره اخلاق دینی،اتفاقا خیلی پوچ تره! چون عمل اخلاقی فرد دیندار درست مثل سگیه که برای پاداش،به بقیه کمک میکنه! اما من میگم کمک کردن به بقیه،یک "وظیفه"صادر شده از طرف عقل عملیه و فارغ از احساس خوب یا بد،باید انجامش داد.
 
آخرین ویرایش:

fteh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
636
امتیاز
4,893
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
خوزستان
سال فارغ التحصیلی
90
حذف
 
آخرین ویرایش:

stanly1

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
821
امتیاز
3,046
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب(قبلا)
شهر
شیراز-الان کیف(پایتخت اوکراین)
اتفاقی دیدم که دیدگاه دیوید راس،با وجود شباهتش به نظر من،به وسیله تمایز "اخلاق در نگاه نخست" و "اخلاق در مقام عمل"،هم بیان بهتری داره و هم از یسری مشکلات جلوگیری میکنه:
http://rasekhoon.net/article/show/781651/وظایف-اخلاقی-در-دیدگاه-دیوید-راس/
هرچند که کثرت گرائیش تفکر برانگیزه؛اما میشه "امر مطلق" رو هم یه گزینه به حساب اورد.
 
آخرین ویرایش:

maleck :)

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,442
امتیاز
31,699
نام مرکز سمپاد
شهید بابایی
شهر
قزوین
سال فارغ التحصیلی
91
دانشگاه
دانشگاه گیلان
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع
تو این کانال مطالب خوبی هست در مورد اخلاق
جهت ارتباط ، انتقادات ، پیشنهادات و همکاری:

https://telegram.me/mostafamalekian/3149

دانلود مجموعه آثار صوتی و متن استاد ملکیان :

Bidgoli1371.blogfa.com
 

stanly1

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
821
امتیاز
3,046
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب(قبلا)
شهر
شیراز-الان کیف(پایتخت اوکراین)
اگر آزادي را يك اصل در نظر بگيريم و رضايت و لذت را يك هدف به نظر مي توان به يك مجموعه از اصول اخلاقي رسيد.
دقیقا منظورتون از ازادی چیه؟ حدودی هم داره؟
لذت را يك هدف به نظر مي توان به يك مجموعه از اصول اخلاقي رسيد.
لذت برای کی؟ مثلا کاری که برای خودِ شخص لذت بخشه رو باید انجام داد یا هرکاری که بیشترین لذت رو به ارمغان بیاره؟
١. بعضي اعمال به اصطلاح خوب(در تضاد با عمل بد و غيرمساوي با عمل خنثي) حس قدرت طلبي فرد را أرضا مي كنند، براي مثال كمك به يك نيازمند و ديدن قدرداني وي ممكن است به فرد نيكوكار حس قدرت بدهد
و اگه احیانا ازار به فرد بیشتر حس قدرت طلبی رو ارضا کرد چی؟ این وضعیت خیلی محتمل تریه.
٢. بعضي اوقات به طور مستقيم پاداش وجود دارد
٣. اخلاقيات در جامعه وجود دارند و عمل نيك به صورت فرهنگي تعريف شده است و از كودكي در هر فرد نهادينه مي شود و چون از كودكي عمل نيك پاداش داشته است(حتي يك لبخند ساده) به نوعي تبديل به يك عادت شده است(مشابه آزمايش اسكينر)
اگه پاداشی وجود نداشت چی؟ # مثلا هنوزم تو جوامعی مثل برخی مناطق ایران،کمک کردن به حیوونا بیشتر یجور وقت تلف کنی حساب میشه تا کار اخلاقی.
٤. بعضي اعمال به صورت منطقي بقاي نسل يا بقاي بشريت را تضمين مي كنند و با توجه به تكامل طبيعي، ما تمايل به بقا داريم و ان را خوب مي دانيم لذا عمل متناسب با بقا(به عنوان مثال كمك به زنده ماندن كودكان آفريقايي) براي ما عملي از پيش تاييد شده است
کشتن افراد معلول به بقای ژن های مفید کمک میکنه.ایا این اخلاقیه؟
در واقع این ادعایه که هربرت اسپنسر بهش معتقد بود:
اما پاسخ او به پرسش دوم اگر قابل دفاع نباشد جالب است. اسپنسر اظهار داشت كه تكامل برابر است با پيشرفت براي بهتران (در مفهوم اخلاقي كلمه) و بنابراين هر چيز كه در تاييد نيرو هاي تكاملي باشد خوب خواهد بود. استدلالي كه پشت اين ادعا است آن است كه طبيعت اگر به سويش حركت كنيم، به ما نشان مي دهد كه چه چيزي خوب است؛ و از اين رو «تكامل فرآيندي است كه در درون خويش ارزش مي زايد.» چنانچه تكامل بيان كننده خير اخلاقي باشد، ما بايد فارغ از سودجويي آن را تاييد كنيم. پيش از اين خير اخلاقي توسط اسپنسر با لذت و خوشبختي همگاني انسان يكي دانسته شد. در اين صورت اگر فرآيند تكاملي ما را به سوي اين لذت همگاني هدايت كند، دليلي خودخواهانه براي اخلاقي بودن در دست ماست، به اين معني كه خواهان خوشبختي يا سعادت همگاني هستيم. اما برابر دانستن رشد و شكوفايي با پيشرفت اخلاقي به نفع بهتران داوري ارزشي مهمي است كه نمي توان آن را بدون شواهد بيشتر پذيرفت و بيشتر نظريه پردازان تكاملي از اين ادعا دست كشيده اند. علاوه بر اين ادعاي فوق، موضوع ايراد هاي مفهومي ديگري نيز هست يعني استنباط «بايد» از «است» و ارتكاب مغالطه طبيعت باورانه.
ايده هاي او درباره تكامل پيش از انتشار آثار اصلي داروين به چاپ رسيد و آلفرد راسل والاس از نوشته هاي او متاثر بود.

http://www.parsine.com/fa/news/185071/اخلاق-از-منظر-علم-زیست-شناسی-تکاملی


+اینکه چون ما اعمالمون در حالت عادی بر اساس کسب لذته(خودپرستی روانشناختی ) دلیل نمیشه که مبنای هنجارها قرار بگیره.بین گزاره های "طبیعت انسان اینه" و "این کار اخلاقیه" هیچ ارتباط منطقی ای نیست.به همین دلیلم خودپرستی روانشناختی با خودگرایی اخلاقی یکی نیست:
این بحث به صورتی واضح از خودپرستی روانشناختی جداست زیرا خودپرستی روانشناختی بر این موضوع تاکید دارد که افراد کاری را انجام می‌دهند که نسبت به آن انگیزه مند باشند ولی اخلاق خودپرستی بر این امر تاکید دارد که این راه قانونی است و می بایست در این مسیر حرکت کرد و برای این منظور دست به آفرینش هنجارها و قوانین بدین منظور می‌زند .
https://fa.wikipedia.org/wiki/خودگرایی_اخلاقی

ضمنا،استنتاج اصول اخلاقی از واقعیات تجربی مثل لذت(لذت دیگران=فایده گرایی...لذت فرد=خودگرایی) یه اشتباهه:
نخستين فيلسوفي كه مصرانه استدلال كرد قوانين هنجارگذار را نمي توان از واقعيت هاي تجربي استنباط كرد، ديويد هيوم (D.Hume) بود. هيوم (۱۷۷۶ _ ۱۷۱۱) در «رساله اي درباره طبيعت انسان» (۱۷۴۰) مي نويسد: «در هر نظام اخلاقي كه تاكنون با آن روبه رو شده ام، همواره پي برده ام كه نويسنده مدتي به شيوه معمول استدلال ادامه مي دهد و به اثبات وجود يك خدا يا انجام مشاهداتي درباره امور انساني مي پردازد، سپس ناگهان شگفت زده در مي يابم به جاي روابط عادي ميان گزاره ها يعني «است» و «نيست»، با هر گزاره اي كه روبه رو مي شوم به نوعي با يك «بايد» يا يك «نبايد» در ارتباط است. اين تبديل، نامحسوس اما داراي بزرگ ترين پيامد است.»

آنچه هيوم در نظام هاي اخلاقي محكوم مي كند همين تبديل تبيين نشده و نامحسوس از «است» به «بايد» است.

اينكه قضيه چه «است» و چه «بايد» باشد، به نظر هيوم دو موضوع مستقل هستند كه ارتباطي با هم ندارند. از يك سو واقعيت هاي تجربي، گزاره هاي هنجارگذارانه (تجويزي) را دربرنمي گيرند، وگرنه كاملاً تجربي نخواهند بود. از سوي ديگر، چنانچه هيچ جزء هنجارگذارانه اي در واقعيت ها وجود نداشته باشد، اين اجزا نمي توانند ناگهان در نتايج ظاهر شوند زيرا نتيجه به لحاظ استنتاجي تنها هنگامي معتبر است كه تمام اطلاعات لازم در مقدمات حاضر باشند. پس داروين و اسپنسر چگونه «بايد» را از «است» استنباط مي كنند؟ اجازه دهيد با استفاده از يك مثال كه مي توانست مورد تائيد داروين باشد، نخست به سراغ او برويم.

۱ - كودك الف از گرسنگي دارد مي ميرد.
۲ _ پدر و مادر كودك الف در وضعيتي نيستند كه بتوانند كودكشان را سير كنند.
۳ _ پدر و مادر كودك الف از اين كه كودكشان دارد از گرسنگي مي ميرد خيلي ناخشنودند.
۴ _ بنابراين ساير انسان ها اخلاقاً بايد براي كودك الف غذا فراهم كنند.

داروين در «تبار انسان» مي نويسد: «خشنودي بخشي اساسي از خير همگاني است.» بنابراين آنهايي كه مي خواهند اخلاقي باشند بايد به ترويج خوشبختي كمك كنند و در نتيجه در مورد فوق براي كودك غذا تهيه كنند. اما حركت نامحسوس از است به بايد كه هيوم در نظام هاي اخلاقي يافته است، در اين مثال نيز حاضر است. از اين رو هنگامي كه داروين از واقعيت تجربي ناخشنودي به ادعاي هنجارگذارانه يك وظيفه براي تسكين ناخشنودي حركت مي كند، در واقع از است، بايد استنباط مي كند. همين نكته در مورد اسپنسر نيز صادق است كه استدلال او درباره بقاي اصلح را مي توان به شكل زير نمايش داد:

۱ _ انتخاب طبيعي بقاي اصلح (شايسته ترين) را تضمين خواهد كرد.
۲ _ شخص ب دارد از گرسنگي مي ميرد زيرا پير و فقير و بيمار است.
۳ _ بنابراين انسان هاي ديگر اخلاقاً بايد از كمك به شخص ب خودداري كنند تا بقاي اصلح تضمين شود.

حتي اگر ثابت شود كه هر دو مقدمه درست است، نتيجه گرفته نمي شود كه ما اخلاقاً بايد بقاي اصلح را تامين كنيم. براي قابل دفاع ساختن اين استدلال يك ادعاي هنجارگذارانه اضافي لازم است كه مهارت هاي بقا را با خير اخلاقي برابر سازد. مجدداً، اين بخش هنجارگذارانه از استدلال در مقدمات گنجانده نشده است. از اين رو اسپنسر نيز از است، بايد استنباط مي كند.
اما اخلاق تكاملي تنها از سوي كساني كه ادعاي هيوم را تائيد مي كردند مورد حمله قرار نگرفته است. يك استدلال هم تبار ديگر عليه اخلاق تكاملي نيز توسط فيلسوف انگليسي، جورج ادوارد مور (G.Moore) مطرح شده است. مور (۱۹۵۸ _ ۱۸۷۳) در سال ۱۹۰۳ كتابي زمينه ساز تحت عنوان «مبادي اخلاق» منتشر ساخت كه يكي از چالش گرترين مسائل را پيش ر وي اخلاق تكاملي نهاد. يعني مغالطه طبيعت باورانه،
«براي دانشجو همين كافي است كه عبارت جادويي مغالطه طبيعت باورانه را زمزمه كند، آنگاه مي تواند به سراغ سئوال بعدي برود و مطمئن باشد كه نمره كامل را از امتحان گرفته است.» اين مغالطه طبيعت باورانه چيست و چه مشكلي براي اخلاق تكاملي به وجود مي آورد؟مور علاقه مند به تعريف «خير» است و به ويژه آنكه آيا «خير» كيفيتي بسيط است يا مركب. به نظر مور، كيفيات بسيط تعريف ناپذيرند چرا كه نمي توان آنها را با استفاده از كيفيات بنيادي تر توصيف كرد. از سوي ديگر كيفيات مركب را مي توان با استفاده از ترسيم طرح كلي كيفيات بنيادي شان تعريف كرد. از اين رو، «زرد» را نمي توان در قالب اجزاي تشكيل دهنده اش تعريف كرد، در حالي كه «رنگي» را مي توان تشريح كرد زيرا از چندين رنگ منفرد تشكيل شده است. «خير» از نظر مور كيفيتي بسيط است كه نمي توان آن را با استفاده از كيفيات بنيادي تر توصيف كرد. ارتكاب مغالطه طبيعت باورانه يعني تلاش براي تعريف «خير» با ارجاع به ساير كيفيات طبيعي كه به طور تجربي پژوهش پذيرند. اين دريافت از «خير» هم براي داروين و هم براي اسپنسر مشكلات جدي به وجود مي آورد. هر دو آنها به پيروي از بنتام و ميل خير اخلاقي را با لذت يكي دانسته اند، اين يعني آنكه آنها مرتكب مغالطه طبيعت باورانه شدند زيرا خير و لذت با هم يكي نيستند. از اين گذشته اسپنسر نيكي را با «تكامل عالي» يكي دانسته و به اين ترتيب بار ديگر مرتكب مغالطه طبيعت باورانه شده است.



و در اخر،واضحه که انجام کار نیک بخاطر رضایت خودِ فرد اصلا کار جالب و حتی پایداری نیست چون نیکوکاری خیلی وقتا هزینش زیاده و باعث لذت چندانی نمیشه.همین معضل هم باعث کمرنگی اخلاقیات در جهان فعلی شده.

همین مغلطه طبیعتگرایانه درباره این پست هم صدق میکنه:
1- انسان به طور بیولوژیک تمایل داره که خوشبختی و سود خودشو بیشتر کنه و تا حد امکان از درد و رنج بکاهه و اگر این رو در مورد زندگی اجتماعی انسان در نظر بگیریم، یکی از مبدأهای اخلاقیات به حساب میاد. مثلا در مورد قتل واضحه که اگه هرکسی راه بیوفته هرکسی دلش خواست رو بکشه جامعه‌ای برپا نمیمونه، بدیهیه که قتل کار اشتباهیه و نیاز به حرف خدا برای درک این موضوع نیست. یا مثلا یه موضوع ساده که اگر با دهان باز غذا بخورین بقیه افراد ترجیح میدن که با شما غذا نخورن به خاطر همینم به یه هنجار بدل شده در حالی که چیزی نیست که توی کتاب دینی اومده باشه (البته نمیدونم شایدم اومده؟: )) در کل منظور چیز دیگریست!)
 
آخرین ویرایش:

CPHM

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
521
امتیاز
4,079
نام مرکز سمپاد
اژه اي
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
95
مدال المپیاد
مرحله دو فيزيك و شيمي
دانشگاه
University of Oxford
رشته دانشگاه
Theoretical physics
دقیقا منظورتون از ازادی چیه؟ حدودی هم داره؟

لذت برای کی؟ مثلا کاری که برای خودِ شخص لذت بخشه رو باید انجام داد یا هرکاری که بیشترین لذت رو به ارمغان بیاره؟

و اگه احیانا ازار به فرد بیشتر حس قدرت طلبی رو ارضا کرد چی؟ این وضعیت خیلی محتمل تریه.

اگه پاداشی وجود نداشت چی؟ # مثلا هنوزم تو جوامعی مثل برخی مناطق ایران،کمک کردن به حیوونا بیشتر یجور وقت تلف کنی حساب میشه تا کار اخلاقی.

کشتن افراد معلول به بقای ژن های مفید کمک میکنه.ایا این اخلاقیه؟
در واقع این ادعایه که هربرت اسپنسر بهش معتقد بود:
اما پاسخ او به پرسش دوم اگر قابل دفاع نباشد جالب است. اسپنسر اظهار داشت كه تكامل برابر است با پيشرفت براي بهتران (در مفهوم اخلاقي كلمه) و بنابراين هر چيز كه در تاييد نيرو هاي تكاملي باشد خوب خواهد بود. استدلالي كه پشت اين ادعا است آن است كه طبيعت اگر به سويش حركت كنيم، به ما نشان مي دهد كه چه چيزي خوب است؛ و از اين رو «تكامل فرآيندي است كه در درون خويش ارزش مي زايد.» چنانچه تكامل بيان كننده خير اخلاقي باشد، ما بايد فارغ از سودجويي آن را تاييد كنيم. پيش از اين خير اخلاقي توسط اسپنسر با لذت و خوشبختي همگاني انسان يكي دانسته شد. در اين صورت اگر فرآيند تكاملي ما را به سوي اين لذت همگاني هدايت كند، دليلي خودخواهانه براي اخلاقي بودن در دست ماست، به اين معني كه خواهان خوشبختي يا سعادت همگاني هستيم. اما برابر دانستن رشد و شكوفايي با پيشرفت اخلاقي به نفع بهتران داوري ارزشي مهمي است كه نمي توان آن را بدون شواهد بيشتر پذيرفت و بيشتر نظريه پردازان تكاملي از اين ادعا دست كشيده اند. علاوه بر اين ادعاي فوق، موضوع ايراد هاي مفهومي ديگري نيز هست يعني استنباط «بايد» از «است» و ارتكاب مغالطه طبيعت باورانه.
ايده هاي او درباره تكامل پيش از انتشار آثار اصلي داروين به چاپ رسيد و آلفرد راسل والاس از نوشته هاي او متاثر بود.

http://www.parsine.com/fa/news/185071/اخلاق-از-منظر-علم-زیست-شناسی-تکاملی


+اینکه چون ما اعمالمون در حالت عادی بر اساس کسب لذته(خودپرستی روانشناختی ) دلیل نمیشه که مبنای هنجارها قرار بگیره.بین گزاره های "طبیعت انسان اینه" و "این کار اخلاقیه" هیچ ارتباط منطقی ای نیست.به همین دلیلم خودپرستی روانشناختی با خودگرایی اخلاقی یکی نیست:
این بحث به صورتی واضح از خودپرستی روانشناختی جداست زیرا خودپرستی روانشناختی بر این موضوع تاکید دارد که افراد کاری را انجام می‌دهند که نسبت به آن انگیزه مند باشند ولی اخلاق خودپرستی بر این امر تاکید دارد که این راه قانونی است و می بایست در این مسیر حرکت کرد و برای این منظور دست به آفرینش هنجارها و قوانین بدین منظور می‌زند .
https://fa.wikipedia.org/wiki/خودگرایی_اخلاقی

ضمنا،استنتاج اصول اخلاقی از واقعیات تجربی مثل لذت(لذت دیگران=فایده گرایی...لذت فرد=خودگرایی) یه اشتباهه:
نخستين فيلسوفي كه مصرانه استدلال كرد قوانين هنجارگذار را نمي توان از واقعيت هاي تجربي استنباط كرد، ديويد هيوم (D.Hume) بود. هيوم (۱۷۷۶ _ ۱۷۱۱) در «رساله اي درباره طبيعت انسان» (۱۷۴۰) مي نويسد: «در هر نظام اخلاقي كه تاكنون با آن روبه رو شده ام، همواره پي برده ام كه نويسنده مدتي به شيوه معمول استدلال ادامه مي دهد و به اثبات وجود يك خدا يا انجام مشاهداتي درباره امور انساني مي پردازد، سپس ناگهان شگفت زده در مي يابم به جاي روابط عادي ميان گزاره ها يعني «است» و «نيست»، با هر گزاره اي كه روبه رو مي شوم به نوعي با يك «بايد» يا يك «نبايد» در ارتباط است. اين تبديل، نامحسوس اما داراي بزرگ ترين پيامد است.»

آنچه هيوم در نظام هاي اخلاقي محكوم مي كند همين تبديل تبيين نشده و نامحسوس از «است» به «بايد» است.

اينكه قضيه چه «است» و چه «بايد» باشد، به نظر هيوم دو موضوع مستقل هستند كه ارتباطي با هم ندارند. از يك سو واقعيت هاي تجربي، گزاره هاي هنجارگذارانه (تجويزي) را دربرنمي گيرند، وگرنه كاملاً تجربي نخواهند بود. از سوي ديگر، چنانچه هيچ جزء هنجارگذارانه اي در واقعيت ها وجود نداشته باشد، اين اجزا نمي توانند ناگهان در نتايج ظاهر شوند زيرا نتيجه به لحاظ استنتاجي تنها هنگامي معتبر است كه تمام اطلاعات لازم در مقدمات حاضر باشند. پس داروين و اسپنسر چگونه «بايد» را از «است» استنباط مي كنند؟ اجازه دهيد با استفاده از يك مثال كه مي توانست مورد تائيد داروين باشد، نخست به سراغ او برويم.

۱ - كودك الف از گرسنگي دارد مي ميرد.
۲ _ پدر و مادر كودك الف در وضعيتي نيستند كه بتوانند كودكشان را سير كنند.
۳ _ پدر و مادر كودك الف از اين كه كودكشان دارد از گرسنگي مي ميرد خيلي ناخشنودند.
۴ _ بنابراين ساير انسان ها اخلاقاً بايد براي كودك الف غذا فراهم كنند.

داروين در «تبار انسان» مي نويسد: «خشنودي بخشي اساسي از خير همگاني است.» بنابراين آنهايي كه مي خواهند اخلاقي باشند بايد به ترويج خوشبختي كمك كنند و در نتيجه در مورد فوق براي كودك غذا تهيه كنند. اما حركت نامحسوس از است به بايد كه هيوم در نظام هاي اخلاقي يافته است، در اين مثال نيز حاضر است. از اين رو هنگامي كه داروين از واقعيت تجربي ناخشنودي به ادعاي هنجارگذارانه يك وظيفه براي تسكين ناخشنودي حركت مي كند، در واقع از است، بايد استنباط مي كند. همين نكته در مورد اسپنسر نيز صادق است كه استدلال او درباره بقاي اصلح را مي توان به شكل زير نمايش داد:

۱ _ انتخاب طبيعي بقاي اصلح (شايسته ترين) را تضمين خواهد كرد.
۲ _ شخص ب دارد از گرسنگي مي ميرد زيرا پير و فقير و بيمار است.
۳ _ بنابراين انسان هاي ديگر اخلاقاً بايد از كمك به شخص ب خودداري كنند تا بقاي اصلح تضمين شود.

حتي اگر ثابت شود كه هر دو مقدمه درست است، نتيجه گرفته نمي شود كه ما اخلاقاً بايد بقاي اصلح را تامين كنيم. براي قابل دفاع ساختن اين استدلال يك ادعاي هنجارگذارانه اضافي لازم است كه مهارت هاي بقا را با خير اخلاقي برابر سازد. مجدداً، اين بخش هنجارگذارانه از استدلال در مقدمات گنجانده نشده است. از اين رو اسپنسر نيز از است، بايد استنباط مي كند.
اما اخلاق تكاملي تنها از سوي كساني كه ادعاي هيوم را تائيد مي كردند مورد حمله قرار نگرفته است. يك استدلال هم تبار ديگر عليه اخلاق تكاملي نيز توسط فيلسوف انگليسي، جورج ادوارد مور (G.Moore) مطرح شده است. مور (۱۹۵۸ _ ۱۸۷۳) در سال ۱۹۰۳ كتابي زمينه ساز تحت عنوان «مبادي اخلاق» منتشر ساخت كه يكي از چالش گرترين مسائل را پيش ر وي اخلاق تكاملي نهاد. يعني مغالطه طبيعت باورانه،
«براي دانشجو همين كافي است كه عبارت جادويي مغالطه طبيعت باورانه را زمزمه كند، آنگاه مي تواند به سراغ سئوال بعدي برود و مطمئن باشد كه نمره كامل را از امتحان گرفته است.» اين مغالطه طبيعت باورانه چيست و چه مشكلي براي اخلاق تكاملي به وجود مي آورد؟مور علاقه مند به تعريف «خير» است و به ويژه آنكه آيا «خير» كيفيتي بسيط است يا مركب. به نظر مور، كيفيات بسيط تعريف ناپذيرند چرا كه نمي توان آنها را با استفاده از كيفيات بنيادي تر توصيف كرد. از سوي ديگر كيفيات مركب را مي توان با استفاده از ترسيم طرح كلي كيفيات بنيادي شان تعريف كرد. از اين رو، «زرد» را نمي توان در قالب اجزاي تشكيل دهنده اش تعريف كرد، در حالي كه «رنگي» را مي توان تشريح كرد زيرا از چندين رنگ منفرد تشكيل شده است. «خير» از نظر مور كيفيتي بسيط است كه نمي توان آن را با استفاده از كيفيات بنيادي تر توصيف كرد. ارتكاب مغالطه طبيعت باورانه يعني تلاش براي تعريف «خير» با ارجاع به ساير كيفيات طبيعي كه به طور تجربي پژوهش پذيرند. اين دريافت از «خير» هم براي داروين و هم براي اسپنسر مشكلات جدي به وجود مي آورد. هر دو آنها به پيروي از بنتام و ميل خير اخلاقي را با لذت يكي دانسته اند، اين يعني آنكه آنها مرتكب مغالطه طبيعت باورانه شدند زيرا خير و لذت با هم يكي نيستند. از اين گذشته اسپنسر نيكي را با «تكامل عالي» يكي دانسته و به اين ترتيب بار ديگر مرتكب مغالطه طبيعت باورانه شده است.



و در اخر،واضحه که انجام کار نیک بخاطر رضایت خودِ فرد اصلا کار جالب و حتی پایداری نیست چون نیکوکاری خیلی وقتا هزینش زیاده و باعث لذت چندانی نمیشه.همین معضل هم باعث کمرنگی اخلاقیات در جهان فعلی شده.

همین مغلطه طبیعتگرایانه درباره این پست هم صدق میکنه:
بنده به اين صورت مكتبي فكر نمي كنم لذا صرفا نظرات شخصي خودم را كه امكان دارد از حيطه فلسفه مبهم و اسرار آميز به دور باشد!
در نظر بنده مكتب فكري و اخلاقي اي كه مستقيما پذيراي رفتار ها و حالات طبيعي انسان، تا آخرين حد ممكن، نباشد محكوم به شكست يا جنايت است. چرا كه تغيير بعضي از رفتار هاي انسان كه به صورت طبيعي(اپيژنتيك شايد لفظ مناسبي باشد(؟)) وجود دارند از عهده يك مكتب فكري و يك دولت و ١٠٠ سال بر نمي آيد لذا اين مكاتب هنگامي كه با يكي از خواسته هاي طبيعي انسان(بالأخص خواسته آزادي و اختيار) و يا رضايت فرد تقابل پيدا مي كنند يا شكست مي خورند و يا دست به جنايت، قتل، مي زنند(كه خودش از نظر عموم شديد ترين بي اخلاقي است!)
لذا وقتي صحبت از لذت مي شود منظور اين است كه بايد به كمك عوامل اجتماعي و حتي يكسري رفتارهاي طبيعي كه به نظر نامربوط مي آيند افراد را به آسيب نرساندن به يكديگر، تحمل و آزادي سوق داد(فرد از كاري كه كه به بقيه آسيب نرساند لذت ببرد يا صرفا از كاري كه به بقيه آسيب مي رساند رنج ببرد) و مسئله آزادي(مشروط بر آسيب نزدن) هم از اين رو با ارزش است كه مجال پرداخته به تمايلات را به افراد مي دهد.
مكاتب اخلاقي سخت گير و صرفا انتزاعي بر پايه ايده آل هاي غير منطقي(اديان إبراهيمي با درجات مختلف و همچنين اخلاقيات مورد اشاره بسياري از نظريه پردازان كمونيست و سوسياليست) در مواردي مثل موارد جنسي صرفا معضلات را بيشتر مي كنند(همانطور كه تاثير اين ايدئولوژي اسلامي، كه به نوعي ايده آل گرا و بدون توجه به واقعيت است، را مي بينيم) يا به شكست اعتراف مي كند(مسيحيت در مقابل همجنسگرايي) و يا جاني مي شوند(مائو ايده آل هاي اخلاقي و حكومتي بالايي داشت!)
 

stanly1

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
821
امتیاز
3,046
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب(قبلا)
شهر
شیراز-الان کیف(پایتخت اوکراین)
بنده به اين صورت مكتبي فكر نمي كنم لذا صرفا نظرات شخصي خودم را كه امكان دارد از حيطه فلسفه مبهم و اسرار آميز به دور باشد!
مغلطه طبیعتگرایانه با اینکه از یک مکتب اومده(شهودگرایی)ولی یه انقلاب تاثیرگذار تو فلسفه اخلاق بود و مکاتب دیگه سعی دارن با اصلاح اصولشون،ازش نجات پیدا کنن.
اخلاق یک مبحث علمیه و باید به پیشرفتهای حاصل از اون(مثل کشف مغلطه طبیعتگرایانه) توجه داشت.همونطور که اگه من بگم این استدلال صرفا برداشت شخصی من از ریاضیه،حرف بی معنائیه.
در نظر بنده مكتب فكري و اخلاقي اي كه مستقيما پذيراي رفتار ها و حالات طبيعي انسان، تا آخرين حد ممكن، نباشد محكوم به شكست يا جنايت است. چرا كه تغيير بعضي از رفتار هاي انسان كه به صورت طبيعي(اپيژنتيك شايد لفظ مناسبي باشد(؟)) وجود دارند از عهده يك مكتب فكري و يك دولت و ١٠٠ سال بر نمي آيد لذا اين مكاتب هنگامي كه با يكي از خواسته هاي طبيعي انسان(بالأخص خواسته آزادي و اختيار) و يا رضايت فرد تقابل پيدا مي كنند يا شكست مي خورند و يا دست به جنايت، قتل، مي زنند(كه خودش از نظر عموم شديد ترين بي اخلاقي است!)
لذا وقتي صحبت از لذت مي شود منظور اين است كه بايد به كمك عوامل اجتماعي و حتي يكسري رفتارهاي طبيعي كه به نظر نامربوط مي آيند افراد را به آسيب نرساندن به يكديگر، تحمل و آزادي سوق داد(فرد از كاري كه كه به بقيه آسيب نرساند لذت ببرد يا صرفا از كاري كه به بقيه آسيب مي رساند رنج ببرد) و مسئله آزادي(مشروط بر آسيب نزدن) هم از اين رو با ارزش است كه مجال پرداخته به تمايلات را به افراد مي دهد.
مكاتب اخلاقي سخت گير و صرفا انتزاعي بر پايه ايده آل هاي غير منطقي(اديان إبراهيمي با درجات مختلف و همچنين اخلاقيات مورد اشاره بسياري از نظريه پردازان كمونيست و سوسياليست) در مواردي مثل موارد جنسي صرفا معضلات را بيشتر مي كنند(همانطور كه تاثير اين ايدئولوژي اسلامي، كه به نوعي ايده آل گرا و بدون توجه به واقعيت است، را مي بينيم) يا به شكست اعتراف مي كند(مسيحيت در مقابل همجنسگرايي) و يا جاني مي شوند(مائو ايده آل هاي اخلاقي و حكومتي بالايي داشت!)
انگیزه های فردی خیلی سست تر و از لحاظ منطقی،غلط تر از اونین که پایه اخلاق قرار بگیرن چون بی اخلاقی خیلی برای خود فرد،لذت بخش تر از اخلاقی بودنه.هرچند بطور کل استنتاج باید(اخلاقیات)از هست ها و واقعیات تجربی(لذت)کلا از لحاظ منطقی ایراد داره چون گزاره تجربی،هنجار صادر نمیکنه.
اصل لذت هم حتی از لحاظ روانشناختی انتقادات زیادی بهش وارده:
http://www.hawzah.net/fa/Article/View/83328/خودگرایی-و-دگرگرایی-در-فلسفه-اخلاق

اتفاقا اخلاق مقوله ای شهودی و انتزاعیه درست مثل ریاضیات.در واقع حتی امروزه ارتباط بین این دو در حال تقویته:
http://www.isna.ir/news/94090805254/آیا-اخلاق-با-روش-ریاضی-قابل-اثبات-است
با وجود اختلافات این دو علم، اشتراکاتی نیز وجود دارد که باعث شده اندیشمندان به این امکان وجود اخلاق ریاضی فکر کنند. علم ریاضی و اخلاق هر دو در قالب تجربه نمی‌گنجند و با روش آزمایشگاهی بررسی نمی‌شوند. در نگاه افلاطون مفاهیم ریاضی مثل دایره از تجربه اخذ نشده و هیچگاه یک دایره کامل در طبیعت نداریم، همچنین مفاهیم علم اخلاق مانند عدالت از طبیعت گرفته نشده و هیچگاه عدالت کامل را در جامعه نمی‌بینیم. عدالتی که در جامعه می‌بینیم همواره ناقص است. درحالی‌که از نظر افلاطون مفاهیم علم ریاضی و اخلاق از طریق شهود دریافت می‌شوند.

اخلاق و منطق و زیبایی شناسی،حالتی "باید"ی دارن و تحمیلی بودنشون کاملا طبیعیه چون از تجربه استنتاج نمیشن.اگه اینطور نباشه که انسانها دهن همدیگه رو برای نفع شخصی سرویس میکنن! این بزرگترین ایراد خودگرایی اخلاقیه چون اکثر اوقات منافع شخص با بقیه در تضاده.خواسته طبیعی انسان اینه،بی ابایی از ازاررسوندن به دیگران.جرا باید به این حرف گوش داد؟

اجرای اخلاق با خودِ اخلاق فرق داره و تو بخش سوسیالیسم و تحمل دیگران این خلط مبحث انجام دادید.این به مسائل اجرایی میپردازه ولی بحث ما سر خود موارده.شما میگید باید با برانگیختن لذت فردی،تحمل همدیگه رو رواج داد.(هرچند لذت فردی بیشتر منافع خود فرد رو در نظر میگیره)من میپرسم "چرا باید دیگرانو تحمل کرد؟".واضحه که در حالت عادی اینکار هیچ لذتی برای فرد به همراه نداره.اصل تجربی نمیتونه اینو اثبات کنه چون وقتی جواب بدید برای بقیه(یا خود فرد)ضرر داره،شخص نیمه سادیستی یا مازوخیستی میگه به درک!اخلاقیات یک باید بی چون و چراست و البته رواج این تربیت همیشه هم با زور همراه نیست چون تو اسکاندیناوی افراد از برابری شاید لذت نبرن ولی بهش راضین،دولت هم کسیو نکشته!

چجور اسیبی؟ مثلا انتقاد برای خیلیا یجور ازار شدیده.


تئوری های خودگرایی هم خیلی زود باعث بی اخلاقی شدن چون هرگز نفع دیگران لذت بخش تر از نفع خودِ فرد نیست.ضمنا،خودگرایی کلا یچیز غیر اخلاقیه و نتیجش هم جامعه فوق برابر(!) امروزی بود.

زیادی وراجی کردم:)) خلاصه:
1-ازادی و زار نرسوندن مفاهیمین که تعریف واضحیم ندارن پس برای اصل گرفتنشون باید دلیل اورد نه اینکه بدیهی هستن.
2- تعریف اخلاق برحسب کمیتی تجربی(مثل لذت) یک خطای بزرگ منطقیه و فارغ از اون،حتی کارسازهم نیست چون فرد منافع فرد اغلب اوقات در تضاد با دیگران قرار میکیره.هرچند به طور واضحی،این بیشتر شبیه به یه معامله مزخرفه.
3-برهمین اساس،گزاره های هنجاری(یا اصطلاحا بایدها) ناظر به تجربه نیستن بلکه از مفهومی بسیط میان."خوب" یک کیفیت بسیط و تعریف ناپذیره.به این دلیل ساده که از "هست"،"باید" در نمیاد(مرور دوباره استدلال هیوم)
4- تجربه نشون داده میدون دادن به امیال انسانی هیچوقت نتیجه خوبی نداشته کما اینکه در ححال حاضر باعث جهانی شدیدا نابرابر شده.کنترل این نفس نه تنها غیر الاقی نیست بلکه دقیقا هدف اخلاقه! اما نباید با زور مفرط انجامش داد بلکه باید اموزش و پرورش موفقی مثل اسکاندیناوی داشت.این کشورها نشون دادن برخلاف حرف شما،خودخواهی کاملا هم قابل کنترله.بخاطر همین نبود شکاف طبقاتی هم درحال حاضر از نظر رفاه و امنیت و...خود، امریکا رو هم حسابی پشت سر گذاشتن!
5- بخشهای 3 و 4 رو نباید باهم خلط کرد.بخش 3 درباره ماهیت اخلاقیاته که کاملا بایدی هستن(میتونید بگید زوره،ولی در اینصورت منطق هم همینجور میشه!) در جهت کنترل نفس مخرب انسان نه میدون دادن بهش.ولی 4 اشاره به روش اجرا داره که لذتگرایی حتی از این حیث هم ناموفق،غیراخلاقی و احمقانست.(و به همین شکل،دیکتاتوری مطلقه.مگر در موارد خیلی ضروری)راه درست اموزش و پرورشه.# البته بخش 4 هیچ ربطی به تاپیک نداره چون موضوع خودِ اخلاقه.
نکته دیگه اینکه بخش 3 بحثی نظری و 4 هم عملیه.ولی بحث عملی توجیه جالبی برای زیرپا گذاشتن یک اصل نظری مشخص(مغلطه)نیست؛حداقل تو بحث.این میشه مثل قضیه تونی بلر که ورزش های خونین رو بخاطر بیرحمی با حیوانات ممنوع کرد ولی برای جلب اراء،از شکار با تفنگ و ماهیگیری حمایت کرد.با وجود اینکه اینکار دوروئیه ولی حتی اگه توجیه عملی هم بخوایم براش پیدا کنیم(مثلا جلب اطمینان مردم)بازم تو یه بحث فلسفی-منطقی چنین موضعی قابل توجیه نیست چون اشکارا متناقضه.به همین شکل حتی اگه ترویج لذت توجیه عملی داشته باشه،در بحث کارساز نیست چون یه مغلطه تو فلسفه خلاق حساب میشه.ترویج کار اخلاقی و مبنا و ماهیت خودِ اخلاقیات دو بحث جدا گونه هستن.
6-خودگرایی اخلاقی نه تنها از لحاظ اخلاقی کاملا غلطه،بلکه حتی از لحاظ روانشناسانه هم ادعایی ابطالناپذیر و در نتیجه غیر علمی و بی ارزشه.هرچند ادعایی روانشناختی مبنای یک ادعای هنجاری نیست.
 
آخرین ویرایش:
بالا