اومدم بیرون با خودم میگفتم شت باز گند زدم که
گوشیمو برداشتم کل پیام از کلی ادم که حتی فکرشم نمیکردم داشتم که برام ارزوی موفقیت کرده بودن و یک حالمو بهتر کرد
رفتم خونه داداشم گفت اماده شو بریم ناهار بیرون گفتم برو بابا! دستمو گرفت انداختم تو حموم گفت سریع دوش بگیر باید ناهار بریم بیرون((((:
خلاصه رفتیم ناهار بیرون و در حال غذا خوردن گفتن داریم میریم فرانسه زندگی کنیم چند سال ((((:
از اون جا به بعد همه چی خیلی عجیب عوض شد :د