سینستزیا

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Nerd_Girl
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

تا به حال سینستزیا رو تجربه کردین ؟

  • بله درجات متوسط تا شدید سینستزیا رو تجربه کردم

    رای‌ها: 17 32.7%
  • بله سینستزیا رو به صورت ضعیف تجربه کردم

    رای‌ها: 16 30.8%
  • خیر تا به حال تجربه نکردم

    رای‌ها: 19 36.5%

  • رای‌دهندگان
    52

Nerd_Girl

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
137
امتیاز
1,603
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
_
سال فارغ التحصیلی
95
تا جایی که یادم میاد همیشه برای صدا ها و کلمات همچنین اعداد،رنگ و شکل و گاها شخصیت تصور می کردم . یادمه وقتی سه سالم بود همش اعداد 1تا 10رو پشت سرم هم می خوندم وبه شکل و رنگ شخصیت شون فکر می کردم ولذت می بردم از این کار .من قبل از اینکه خوندن ونوشتن رو یاد بگیرم کلمات رو فقط رنگی تصور میکردم اما بعدا با یاد گرفتن خوندن ونوشتن شکل حروف هم بهشون اضافه شد مثلا حرف (ت) آبیه و(ب)صورتی و... یادمه وقتی 7 سالم بود یه بارتو ماشین داشتم آهنگ گوش می کردم به مامان و بابا گفتم اونا هم آهنگ رو رنگی حس می کنن اونا خندیدن ومسخره ام کردن بابا با عصبانیت گفت که نگرانمه و می ترسه دیوونه شده باشم از اون موقع به بعد از گفتن تصوراتم هراس داشتم تا اینکه چند وقت پیش تو اینترنت خوندم که بهش میگن سینستزیا و دیوونگی نیست این و فقط 4 درصد جامعه اینطورین . الان دیگه از گفتن تصوراتم نمی ترسم .میون سمپادیا کس هست که این طوری باشه ؟
 
خب من فکر کنم واقعا یک خل و چلی خاصی در وجودم هست چون نه تنها بعضی وقتا بعضی چيزا رو رنگی حس میکنم
روزای هفته رو وقتی ميخوام بگم یا چند هفته رو تو ذهنم مرور کنم یا بهشون فکر کنم هر کدوم و با يه ترتیبِ عجیب و غریب میان تو ذهنم و انگار وقتی به هفته ی آینده فکر میکنم يه فایل از جلویه مغزم باز ميشه و روزایِ هفته ام مثلِ فایل های مختلف توشن
هر آدمی رو هم يه عدد میبینم و یعنی بهم حسِ اينو ميده که مثلا شبیهِ يه عددیه
و چیزِ خیلی عجیب تر که ثابت میکنه که احتمالا واقعا دیوونم اينه که شکل ناخونایِ خودم وبقيه منو یادِ قیافه ی آدمایِ مختلف ميندازه
اينا شبیهِ اعتراف بود بیشتر تا اینکه بگم منم مثلِ تواماگه واقعا يه جور دیونگیه به روم نيارين
 
سینستزیایِ نُتایِ موسیقی رو جدی دارم
هر نتی تو هر اُکتاوی يه رنگ خاص داره واسم
مثلا نتِ لا تو اکتاوِ وسط پیانو زرد رنگِ
سی سبز و تو اکتاوای بالاتر بعضي نت ها کم رنگ ميشن بعضيهاشونم پررنگ
 
اینطوری نه
خنده داره اگه بگم ولی اعداد، حروف و ماه های سال رو در قالب مشخص می‌بینم
مثلا اعداد توی یک راهی شبیه به یه تونل رو به بالا که به ترتیب قرار گرفتن و رنگ هر ده تا یه‌جوره
مثلا صفر تا ۹ توی یک تونل سفید هستن و ۱۱ تا نوزده توی یک محفظه ی سیاه :|
این از زمانی که یادمه با من بوده و سال های ابتدایی تحصیل بهم کمک می‌کرد با سرعت بیشتری نسبت به سایر همکلاسی‌هام عملیات ریاضی رو انجام بدم، بزرگ و کوچیک رو تشخیص بدم و همین چرندیات که پشیزی نمی‌ارزه :|
یا اینکه فصل های سال توی دو صفحه کنار هم بودن و هر شیش ماه به‌ترتیب زیر هم
یعنی هر نیمه‌ی سال توی ذهنم یک صفحه ی کتاب رو تداعی می‌کرد و وقتی مثلا بهار می‌شد تصور من این بود که برگشتیم صفحه ی قبل
هنوز هم هست :|
درمورد خیلی چیزای دیگه هم اینجوریه و برای خیلی از حروف و کلمات و غیره یه تصاویری توی ذهنم هست ولی نمی‌دونم اینام سینستزیا هستن یا نه، با شناخت من از سینستزیا اینایی که من دارم تصورات معمولی‌ان
 
ممنم دقیقا این جوری نیستم ولی خب یه تصوراتی از اعداد و رنگا داشتم
مثلا فک میکردم اعداد زوج زنن و اعداد فرد مردن و جالب تر این که فک میکردم اعداد متوالی زن و شوهرن !!!!:)):)):)):))
مثلا 4 زن بود و 5 شوهرش !!!!
تا حدی هم اعدادا با رنگا شبیه سازی میکردم مثلا چون عدد چهار و رنگ صورتی رو خیلی دوس داشتم فک میکردم چهار صورتیه !!!
 
نمیدونم ربطی داره یا نه اما
من برای همه چیز یک شخصیت انسانی تصور میکردم
البته شبیه کارتونا بود
مثلا برای فصلا
پاییز برام مثل بک خانوم قد بلند با صورت زخمی بود که انگار یک کلاه بزرگ و یک دامن بلند داشت.چهرش زیاد دیده نمیشد
زمستون اقا بود جنتلمن و با سیبیلای مرتب مهربون ولی جدی...
رنگ برام خیلی مبهمه.من همه چیزو تو ذهنم با جزئیات داشتم.برام خیلی جالبه دنیای رنگی شماها :)
#استقبالازتاپیک :)
 
من همیشه خدارو شبیه عکس بابابزرگ مامانم تصور میکردم.
 
نگران نباش من مزه هوا رو حس میکنم;;)
مثلا بعضی روزای بهار حس پشمک بهم میده:D
حس افسردگی ام واسم خاکستریه حس میکنم خودم سرتاپا خاکستری ام@-)
 
من نمی دونم همچین تصوری داشتم یا نه
فکر نکنم
اما به عنوان یه شخصیت بهشون نگاه می کردم
و به نظرم این چیزایی که تعریف کردین
نشون دهنده ی توانایی ذهن شماست!
چرا بعضیاتون همچین حس بدی دارین:)
 
چه جالب!:) ولی یه جورایی بهم بر خورد:)
من فکر نمی کردم یه جور بیماری باشه... فکر می کردم همه همین جورین یا فوقش یه جور تخیلات اضافی محسوب میشه! خب منم همیشه برای عددها رنگ و شکل مخصوص به خودشون رو داشته ام، نمی دونم چرا همه برای اعداد رنگ در نظر می گیرن، شاید چون یه سری مفهوم انتزاعی رو میخوایم حس کنیم؟ مثلا یک سبزآبی و چهار قرمز تیره است، بچه بودم خب نمی دونستم اعداد اول چی هستن و شاید برای خیلی هاشون رنگ داشتم و شخصیت، ولی الآن به نظرم خاکستری میان... هر کاری هم بکنم بازم خاکستری ان برام. روز ها و فصل ها هم، مثلا شنبه یه مربع زرده و جمعه یه مثلث بنفشه و مزه ی خاک میده. برای به یاد آوردن تاریخ ها فکر می کنم به اون روز و یادم میاد حالتش چه شکلی بود.خیلی تصورات دقیقی ازشون ندارم ولی براشون یه سری شخصیت و اخلاقیات هم توی ذهنم داشته ام، میدونم چه حسی دارن، ماه های نیمه دوم سال که سی روزه ان کف اتاقشون کامل فرش شده ولی ماه های بهار و تابستون فرششون تا شده و یه تیکه اش رو تکیه دادن به دیوار!:/ منظورم از فرش تقریبا یه موکت راه راه سیاه و سفیده. نمی دونم منم اینجوری ام که اینجا نوشته یا فقط در اثر خیالبافی و قاطی کردن تجربیات با مفاهیم همچین احساساتی ایجاد شده بوده، مثلا نمیدونم واقعا منم مریضم یا فقط چون زیادی قصه میبافتم همچین بلایی سر ذهن خودم آوردم... برای هر نحوه تابش نور و هر قسمت از روز هم یه حس خاص میتونم بگم، غروب های تابستون بوی اسفناج پخته میده، و از کلمه « شب بخیر » یاد مزه کیوی میفتم! اینو همیشه می گفتم و مامانم همیشه میگفت آخه چه ربطی به هم دارن؟ تو که هیچ وقت قبل از خواب کیوی نخوردی! ولی خب اینجوری بوده... در مورد حروف الفبا هم مثل اون چیزی که تو ویدئو گفت تصور دارم. نمی دونم شاید با توجه به اون نوعی که تلفظ میشه حس کنم که این کلمه شبیه کدوم شکل هندسیه، صدا ها هم یه سری رنگ ها رو دارن با توجه به حسی که به آدم میدن. این یکی یه ذره مسخره است و فکر نکنم ربطی هم داشته باشه ولی بعضی آدما رو با رنگشون به یاد میارم. منظورم اینه که برای هر کسی یه رنگ خاص و یه شکل هندسی دارم. مثلا بابام که آبی نفتیه، حتی اسمم که اینجا سبزینه است، به این خاطره که وقتی میخواستم اسمم رو وارد کنم یاد این افتادم که من سبزم. آره، چند بار هم از بقیه پرسیدم من چه رنگی ام. خودم برای خودم همیشه اینجوری بودم و یاد سبز افتادم، برای همین نوشتم سبزینه. و فکر نکنم آمارهاشون درست باشه، چون من فکر می کردم همه اینجوری هستن! جل الخالق! آدم چه چیزایی که نمی بینه ها! نمیدونستم همچین چیزی هست و نزدیک بود در جهالت و نادانی بمیرم!:)
نه بیماری نیست هرچند که تو سایتا بیماری معرفیش می کنن .. بهتره به عنوان یه توانایی یا استعداد بهش نگاه کنیم :-"
در مورد روزای هفته فکر می کنم
شنبه سفیده
یکشنبه سیاه و سفیده
دوشنبه صورتیه
سه شنبه قرمزه
چهار شنبه سبز مغز پسته ایه
پنج شنبه قهوه ای
جمعه هم سیاهه
هرچند شک دارم فکر می کنم به مرور زمان رنگاشون برام عوض شده و دیگه مثل بچه گیام فکر نمی کنم
تخیلتون برام جالبه
 
آخرین ویرایش:
اینطوری نه
خنده داره اگه بگم ولی اعداد، حروف و ماه های سال رو در قالب مشخص می‌بینم
مثلا اعداد توی یک راهی شبیه به یه تونل رو به بالا که به ترتیب قرار گرفتن و رنگ هر ده تا یه‌جوره
مثلا صفر تا ۹ توی یک تونل سفید هستن و ۱۱ تا نوزده توی یک محفظه ی سیاه :|
این از زمانی که یادمه با من بوده و سال های ابتدایی تحصیل بهم کمک می‌کرد با سرعت بیشتری نسبت به سایر همکلاسی‌هام عملیات ریاضی رو انجام بدم، بزرگ و کوچیک رو تشخیص بدم و همین چرندیات که پشیزی نمی‌ارزه :|
یا اینکه فصل های سال توی دو صفحه کنار هم بودن و هر شیش ماه به‌ترتیب زیر هم
یعنی هر نیمه‌ی سال توی ذهنم یک صفحه ی کتاب رو تداعی می‌کرد و وقتی مثلا بهار می‌شد تصور من این بود که برگشتیم صفحه ی قبل
هنوز هم هست :|
درمورد خیلی چیزای دیگه هم اینجوریه و برای خیلی از حروف و کلمات و غیره یه تصاویری توی ذهنم هست ولی نمی‌دونم اینام سینستزیا هستن یا نه، با شناخت من از سینستزیا اینایی که من دارم تصورات معمولی‌ان
این قالب مشخصو منم دارم، مثلا اعداد یک تا ده تو یه مسیر افقی از عقب به جلو میرن، از ده تا بیست مسیرش عموده به مسیر قبلی، بعد از ۲۰ تا ۱۰۰ صعودی اکیده، از ۱۰۰ تا ۱۰۰۰بازم یه مسیر افقیه تقریبا، از هزار بیشتر اوج میگیره با یه شیب تند به بالا
یا مثلا فصل‌ها شکلی مثل ویرگول دارن تو ذهنم، اون سر گردالیش بهاره، بعد یکم بالترش سمت چپ تابستونه، بعد یکم بالاترش ک شیب مثبت داره پاییزه، نوکشم زمستونه
فصلاهم به همیت ترتیب توشن
روزای هفته‌ام ) مانندن، شنبه تا جمعه پایین تا بالاس
بعد حروف الفبام از بالا تا پایینن بازم با شیب مثبت نزدیک به عمود
همه چی خطیه کلا
حروف الفبلی انگلیسیم از بالا شروع میشه با شیب منفی
خلاصه خیلی حال میده:GreenHeart:D خوشحال شدم ک فهمیدم مثل منم هس
 
#اسپم
این قالب مشخصو منم دارم، مثلا اعداد یک تا ده تو یه مسیر افقی از عقب به جلو میرن، از ده تا بیست مسیرش عموده به مسیر قبلی، بعد از ۲۰ تا ۱۰۰ صعودی اکیده، از ۱۰۰ تا ۱۰۰۰بازم یه مسیر افقیه تقریبا، از هزار بیشتر اوج میگیره با یه شیب تند به بالا
یا مثلا فصل‌ها شکلی مثل ویرگول دارن تو ذهنم، اون سر گردالیش بهاره، بعد یکم بالترش سمت چپ تابستونه، بعد یکم بالاترش ک شیب مثبت داره پاییزه، نوکشم زمستونه
فصلاهم به همیت ترتیب توشن
روزای هفته‌ام ) مانندن، شنبه تا جمعه پایین تا بالاس
بعد حروف الفبام از بالا تا پایینن بازم با شیب مثبت نزدیک به عمود
همه چی خطیه کلا
حروف الفبلی انگلیسیم از بالا شروع میشه با شیب منفی
خلاصه خیلی حال میده:GreenHeart:D خوشحال شدم ک فهمیدم مثل منم هس
دقیقا!
روزای هفته از بالا به پایین
حروف فارسی از بالا به پایین در دو ستون، یکی الف تا شین، یکی ص تا ی
اعداد هم صفر تا ده افقی به سمت راست، بقیه رو به بالا (قالب اعداد یازده تا بیست انعطاف پذیره، گاهی افقی هم میشه :|)
حروف انگلیسی تا حدود حرف ام افقیه از چپ به راست، از اونجا یه انحنا برمیداره، حدود حرف یو که میرسه دیگه عمودیه به پایین :)) (هر چی گفتید آینه :)))
(تا یه حدودی مطمئنم تحت تاثیر کتب درسیمونه، مثلا فصلا و الفبا)

پس‌.نوشت:
@Nerd_Girl
درمورد اعداد منم این تصوراتو دارم
یک یه مرد جوون باشخصیته
دو یه دختر جوون بازیگوشه
سه یه مرد میانسال آرومه
چهار یه خانم میانسال بی آزاره
پنج یه آقای میانسال مثل دو تای بالاییه
شیش یه مرد ورزشکار پر جنب و جوشه (فکر کنم شیمیله چون گاهی زن میبینمش :)))
هفت یه مرد جدی ولی مهربونه
هشت یه زن جوون مهربونه
نه یه پیرزن باوقاره که با بقبه ارتباط خوبی نداره
همینطوری الی آخر منتها بعضی وقتا نسبت به زاویه دید ممکنه شخصیتاشونو متفاوت ببینم
 
آخرین ویرایش:
جالبه منم شبیه @Elaheh_nas @پهلوی فکر می کنم مخصوصا در مورداعداد دقیقا مثل پهلوی اعداد رو تصور میکنم


از حدود سه سالگی فکر می کنم اعداد رنگ و شخصیت دارن
صفر سیاهه
یک سفیده شخصیت خاصی نداره برام کمی مبهمه
دو صورتی کم رنگ یا آبی کمرنگه ( گاهی آبیه گاهی صورتی )یه پسر نوجوونه و فکر میکنم گیگه
سه قرمزه یه دختر جوون و باکلاس و مغروره
چهار آبی پر رنگه یه پسر جوون و ورزشکاره اما بزرگتر از سه هست
پنج نارنجه یا آجریه یه مرد میانساله
شش بنفشه یه پسر جوون فشن که آهنگ های رپ یا تکنو گوش میکنه
هفت سبز کم رنگ شبیه سبز مغز پسته ای یا کاهویی یه خانم جوون درونگرامهربون ولاغره فرقش با عدد سه اینه که اهل مد نیست و دنبال چیزای کلاسیکه
هشت سبز پر رنگه یه خانم جوون وبزرگتر از هفت و سه هست کمی تپله برونگرا و مهربونه
نه قهوه ایه یه مرد حدودا سی ساله اس میشه گفت یه نرده مثل عدد هفت چیزای کلاسیک رو میپسنده کت و شلوار ،کیف و کفش چرم قهوه ای میپوشه
ده سیاه و سفیده احتمالا رییس اعداده با عدد نه که اطلاعات زیادی داره مشورت میکنه
نه عاشق هفته اما نمیتونه بهش بگه
چهار، هشت رو دوست داره
سه و شش زوجای خوبی میشن اما نه به خوبی چهار و هشت یا هفت و نه
 
تا جایی که یادم میاد همیشه برای صدا ها و کلمات همچنین اعداد،رنگ و شکل و گاها شخصیت تصور می کردم . یادمه وقتی سه سالم بود همش اعداد 1تا 10رو پشت سرم هم می خوندم وبه شکل و رنگ شخصیت شون فکر می کردم ولذت می بردم از این کار .من قبل از اینکه خوندن ونوشتن رو یاد بگیرم کلمات رو فقط رنگی تصور میکردم اما بعدا با یاد گرفتن خوندن ونوشتن شکل حروف هم بهشون اضافه شد مثلا حرف (ت) آبیه و(ب)صورتی و... یادمه وقتی 7 سالم بود یه بارتو ماشین داشتم آهنگ گوش می کردم به مامان و بابا گفتم اونا هم آهنگ رو رنگی حس می کنن اونا خندیدن ومسخره ام کردن بابا با عصبانیت گفت که نگرانمه و می ترسه دیوونه شده باشم از اون موقع به بعد از گفتن تصوراتم هراس داشتم تا اینکه چند وقت پیش تو اینترنت خوندم که بهش میگن سینستزیا و دیوونگی نیست این و فقط 4 درصد جامعه اینطورین . الان دیگه از گفتن تصوراتم نمی ترسم .میون سمپادیا کس هست که این طوری باشه ؟
کاملا درکت میکنم منم دقیقا اینطوریم از بچگی روزای هفته رو رنگی میدیدم مثلا شنبه رنگش لیموییه، یکشنبه کالباسیه، دوشنبه صورتی جیغه و...
عددا روهم رنگی میبینم مثلا ۱ سفیده ۳ قرمزه ۴ مشکیه ۵ لیموییه
حتی برند ماشینارو هم رنگی میبینم مثلا بنز سورمه ایه بوگاتی بنفشه لامبورگینی مشکیه فراری زرده آئودی ابی روشنه و..
کلا خیلی چیزارو اینطوری رنگی میبینم امارشون دیگه از دستم دررفته:-?
درکل بدون تنها نیستی:D
 
Back
بالا