- ارسالها
- 404
- امتیاز
- 3,049
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی ۲
- شهر
- اردبیل
- سال فارغ التحصیلی
- 1401
- رشته دانشگاه
- Physics
نترسم که با دیگری خو کنی
تو با من چه کردی که با او کنی
تو با من چه کردی که با او کنی
من درد تو را ز دست آسان ندهمیا چشم بپوش از من و از خویش برانم یا تنگ در اغوش بگیرم که بمیرم
میان عقل و احساسم همیشه دل موفق شدمن درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منالمیان عقل و احساسم همیشه دل موفق شد
به شدّت می دهم دائم تقاصِ انتخابم را...
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یارکه مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد
که در بوستانش همیشه گلست
به کوه اندرون لاله و سنبلست
هوا خوشگوار و زمین پرنگار
نه گرم و نه سرد و همیشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون
همیشه بیاساید از خفت و خوی
همه ساله هرجای رنگست و بوی
گلابست گویی به جویش روان
همی شاد گردد ز بویش روان
دی و بهمن و آذر و فرودین
همیشه پر از لاله بینی زمین
زندگی کردن من مردن تدریجی بودشب است و باغ گلستان خزان رویاخیز
بیا که طعنه به شیراز می زند تبریز
مرغ بیپر به چه امید قفس را شکند؟نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
نوشته است بر خاک بهرام گورمرغ بیپر به چه امید قفس را شکند؟
ورنه دلتنگ ازین عالم دلگیرم من
رسید مژده که ایامِ غم نخواهد ماندنوشته است بر خاک بهرام گور
که دست کرم به ز بازوی زور
دهان ببستهام از راز چون جنین غممرسید مژده که ایامِ غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
فکر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال رادهان ببستهام از راز چون جنین غمم
که کودکان به شکم در غذا خورند از ناف
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادستفکر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال را
عشرت امروز بیاندیشه فردا خوش است
*در حال کشتن خودم برای زنده نگهداشتن این تاپیکتا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودا زده از غصه دو نیم افتادست
تا چند اسیر عقل هرروزه شویم*در حال کشتن خودم برای زنده نگهداشتن این تاپیک
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت
ما ز یاران چشم یاری داشتیمتا چند اسیر عقل هرروزه شویم
در دهر چه صدساله چه یک روزه شویم
در ده تو به کاسه می از ان پیش که ما
در کارگه کوزه گران کوزه شویم
مهتاب به نور دامن شب بشکافتما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه میپنداشتیم
تا تو نگاه میکنی کار من اه کردن استمهتاب به نور دامن شب بشکافت
می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت
تو مرا یاد کنی یا نکنیتا تو نگاه میکنی کار من اه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است