در حال مطالعه

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
خب تعمیر زنده‌ها تمام شد،
جلد دوم مجموعه شیاطیم رو شروع می‌کنم: زوبین بیابان

× جلد اولش رو خیلی دوست داشتم، اگر فانتزی پسندید پیشنهاد میشه.
 
حقایقی که باید گفت
نوشته کامالا هریس
ترجمه علی‌اکبر عبدالرشیدی
نشر نون
 
امروز دوباره رفتم کتاب قهوه سرد آقای نویسنده رو خوندم...
پارسال که خوندمش به نظرم جالب بود، الان که دوباره خوندمش به نظرم اومد که دیالوگ های قشنگ و طولانی و به اصطلاح پر از بازی با کلمات داره، ولی خط داستانی قوی ای نداره... در واقع به عنوان نوشته های کوتاه قشنگ بود بیشتر تا به عنوان یه داستان. خط داستانیش کلیشه ای، و غیر واقعی و غیر منطقی بود.
من هم آدولف هیتلرم! اما نه اون هیتلری که جنگ جهانی رو به راه انداخت، من نه طرفدار فاشیسمم، نه نازیسم. من فقط همونم که یه شب به سرم زد قلب کسی رو که دوست دارم فتح کنم. در حالی که همه ی دنیا می گفتن توانایی انجامش رو ندارم، ولی من با تموم قدرت شروع کردم. خوب هم پیش رفتم، خیلیم بهش نزدیک شدم. اما درست لحظه ای که خواستم تصاحبش کنم اسیر سرما شدم، سرمای نگاهش. مثل هیتلر که اسیر سرمای زمستون شوروی شد. سرمای نگاه کسی که دوستش داری با سرمای زمستون شوروی هیچ فرقی نداره. جفتش باعث میشه یه ارتش تلف بشه و یه جنگ جهانی رو ببازی. میدونی اگه آدولف هیتلر اسیر سرمای وحشتناک شوروی نشده بود چه اتفاقی می افتاد؟ اون می تونست کل دنیا رو بگیره! باید نگاهش رو می دیدی... بدون هیچ احساسی نگاهم می کرد.


بهم گفت: «تا حالا شکار رفتی؟» گفتم «نه.» گفت: «من قبلا می رفتم، ولی دیگه نمی رم. آخرین باری که شکار رفتم، شکار گوزن بود. خیلی گشتم تا یه گوزن پیدا کردم. من بهش شلیک کردم، درست زدم به پاش. وقتی رسیدم بالای سرش هنوز جون داشت، نفس می کشید و با چشم هاش التماس می کرد. زیباییش جادوم کرده بود. حس کردم می تونه دوست خوبی واسه م باشه. می تونستم نزدیک خونه یه جای دنج واسه ش درست کنم. اما خوب که فکر کردم فهمیدم که این جوری اون گوزن واسه همیشه لنگ می زنه و هر وقت منو ببینه یاد بلایی میوفته که سرش آوردم. از نگاهش فهمیدم بزرگترین لطفی که می تونم در حقش بکنم اینه که یه گلوله صاف تو قلبش شلیک کنم.» بعدش گفت: «تو هیچ وقت نمی تونی با کسی که بدجور زخمیش کردی دوست باشی.»
 
× بوف کور رو تموم کردم، جالب بود.

بلندی های بادگیر (وادرینگ هایتس)
امیلی برونته
 
آخرین ویرایش:
made you up
چند روز پیش تموم شد و هی میرم یه سری بخش هاش رو دوباره میخونم و بسیار پیشنهاد میکنمش
 
داستان های خوب برای دختران بلند پرواز 2
کتاب قشنگیه و هر صفحه اش یک داستان متفاوت داره
 
اگر می‌دانستی تا کی زنده هستی | نشر کوچه
کد ۴۰۰ | نشر امتیاز
 
مادام بوواری دستمه ، رئالیسم رنسانس فرانسه از گوستاو فلوبر هست
خیلی جذابه پیشنهاد میکنم
 
سرطان
موش
جفتشون قشنگن
 
امروز مسافرت ما مکروهی نداشت، بلکه خیلی خوش گذشت. از ابتدا تنگه و دره منجیل بود و رودخانه سفیدرود. از منجیل تا رودبار درخت‌های زیتون صفا می‌داد. بعد هم از رستم‌آباد جنگل شروع شد و در سه چهار فرسخی رشت جنگل تمام شد. چون زمستان است درختها برگ ندارد، صفای سبزی ندارد امّا بسیار قشنگ است.

صفحه ۵، یادداشت‌های فروغی
 
Back
بالا