نقش خانواده و آشنایان در سمپادی شدن من

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع wdr
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

کدامیک از موارد زیر اگر نبودن(یعنی نقشی نمیداشتن) احتمالا الان سمپادی نبودید؟

  • پدر

    رای‌ها: 6 8.0%
  • مادر

    رای‌ها: 23 30.7%
  • خواهر/برادر

    رای‌ها: 6 8.0%
  • معلم/مدرسه

    رای‌ها: 10 13.3%
  • هیچکدام. هوش و تلاش شخص خودم عامل اصلی بود

    رای‌ها: 24 32.0%
  • سایر افراد(دوست داشتین بگین چه کسی)

    رای‌ها: 6 8.0%

  • رای‌دهندگان
    75
اگه از نقش مامانم توی این مورد صرف نظر کنیم.....پدربزرگم یکی از اون آدمایی بود که مثل سایرین فقط نگفت براش دعا میکنیم. خیلی بهم کمک کرد. از نظر روحی و روانی و پشتیبانی و هم درسی نیز مامانم فوقالعاده بود.معلمام هم گفتن برام آرزو موفقیت دارن. چون کاری از دستشون بر نمی اومد. مدرسه مون دولتی بود و سطح آموزشیش مجبورا خیلی ضعیف. تلاش خودمون ما ۵ نفر رو تا حوزه کشوند ولی بهدش فقط سه نفرمون قبول شدیم. که از اونها هم فقط من فرزانگان میرم:D
 
فک کنم مامانم بود که اولین بار پی به وجود مدارس تیزهوشان(!) برد.
چه قدر اسم سمپاد کم میاد بین عوام و چقد من این اسمو بیش‌تر از اون یکی بدقواره هه می پسندم!
یادمه کلاس پنجم بودم و سرم تو کار خودم و گل کوچیکم و برنامه‌ی صبحگاه بود و امتحانای ماهانه که یهو مامانم یه چیز جدید بهم معرفی کرد به نام سمپاد (البته به اون یکی نام کریه‌ش:-"). منم جالب بود برام و ثبت نامم کردن و به خاطرش اون سال ثبت نامم کردن تو آزمونای آزمایشی. فکر می کردم منم و چند ده نفر آدم خیلی قوی. ینی احتمال قبولیم پایینه ولی اگه قبول نشم آبروم میره(((: بعد که قبول شدم، کم کم فهمیدم بقیه هم آدمای عادی ان و کم کم جایگاه بالاتری تو کلاس پیدا کردم.
 
پدر: هزینه ثبت نام :-"
مادر: انگیزه واسه درس خوندن
معلم: یادگیری برخی نکات

و تمام :))
 
معلم کلاس پنجم خواهرم باعث شد مسیر زندگی من و خواهر و برادرم به کلی عوض بشه
ما هیچ شناختی راجع به مدارس سمپاد نداشتیم(در حدی که فکر میکردیم اسم مدارس؛سمپاد هست:-"(یعنی به جای فرزانگان و حلی؛میگن سمپاد)

تابستونی که خواهرم میخواست بره کلاس پنجم؛مدرسه کلاس ریاضی و علوم داشت
یک روز معلمشون بعد کلاس میگه جلسه بعد به مادرت بگو بیان باهاشون کار کنم

وقتی مامانم رفت مدرسه؛معلم بهش گفته بوده که دخترتون خیلی باهوشه و حیفه که این استعداد حروم بشه
بهش بگین حتما برای آزمون تیزهوشان و نمونه بخونه

و اینگونه بود که پای خانواده ما به سمپاد باز شد:)
 
من ب شخصه تا اوایل ترم دو شیشمم نمدونستم سمپاد چیه
از بچه ها شنیده بودم ولی نمیدونستم چیه :/
بابام ی روز بم گفت برات ثبت نام کردم بیا برو ازمون بده..بعد ازش پرسیدم سمپاد چیه و اینا تو راه بهم توضیح داد..
منم رفتم قبول شدم اومدم :/ :-"
 
بابا ما سمپاد نميخواستيم اصلا خانواده اين سمپادو كرد تو پاچه ما!
بابا اين خبرا نبود كه من سمپاد بخوام!اخه اصلا كسى كه ميخواد بعدا انسانى بخونه مگه ميره سمپاد؟!هى اومدن گفتن خوبه فلانه اينا و تهديد!
هيچى ديگه مام قبول شديم تو يكى از حلى هاى عالى.از همون اولم خوشم نيومد از سمپاد.يه مشت دانش اموز خودشاخ پندار جوگير با دبيرايى كه انگار از دماغ نهنگ افتادن!
ادمايى كه حداقل من ميشناختم اونجا واقعا افتضاح بودن و خب،من طرز فكرم شبيه هيكدومشون نبود.همه همسن و سالام فكر مى كردن اومدن بهشت(!)ولى من از كل جو اونجا بدم ميومد.با اينكه نمراتمم بد نبود.
من تو درساى انسانى عالى بودم.عربى و ادبياتم هميشه نوزده و بالاتر بود(حداقل دوره اول)اما از بعضى درسايى كه ميچپوندن تو مخ ما خوشم نميومد.خب اخه من علاقم به درساى تجربى نبود مثل زيست يا شيمى(كه البته تو اينا هم نمرم بد نبود)
البته از اين نظر تقصير سمپاد نبود.اما واقعا طرز فكر اونجا نفرت انگير بود و عملا هيچ يك از دانش اموزا فكر كردن درست بلد نبود.فكر كردن ازاد.

ولى اين برام نجربه اى شد كه هرجايى به حرف خانواده گوش نكنم:D
 
موضوع بحث سال بالاییا ی مدرسمون بود و همه می خواستن برن تیزهوشان
مامان و بابام فارغ تحصیل نمونه بودن
مثل اینکه اونزمان شهرای کوچیک سمپاد نداشته یا قبول نشدن
تو خانوادمونم میرفتن چند نفری
مامانم هم دوست داشت من اونجا درس بخونم
بنابر این شروع به گفتن از خوبیای مدرسه کرد
منم که ندیده بودم واسه خودم یه تصور فضایی ساختم
با فکر کردن به تصورم و غنج رفتن دلم تلاش کردم
رفتم تو
ساختمون رویاهام سقوط کرد
دیگه تلاش نکردم
دوره دوم ازمون برگزار نشد
وگرنه اخراج میشدم
و تا الان سمپادی موندم
 
فقط خودم :));;)
گفتم مدرسه درست و حسابی نیس غیر سمپاد ،اومدم دیدم همینم درس حسابی نبوده
 
من از همون دوران طفولیت دشمن زیاد داشتم متأسفانه :))؛ یکی از بچه های سال بالاییمون ترغیبم کرد برم آزمون سمپاد بدم، خانواده هم ‌گفتن تو در حد سمپاد نیستی و بشین سر جات و اینا منم واسه این که خودمو ثابت کنم این خبط رو کردم اومدم سمپاد:-<، اون وسط مسطا خالم خیلی بهم روحیه میداد و تو قسمت هایی که مشکل داشتم کمکم میکرد :-"
 
من خودم از همون اولش بدون اینکه کسی بگه اومدم سمپاد و از انتخابم خیلی راضیم
 
بچه های ما از پنجم شروع کردن خوندن برا سمپاد درحالی که من اصلا نمیدونستم سمپاد چیه ... هرهفته هم از کنار مدرسه اش رد میشدم ولی از رو تابلو سر کوچه اش فکرمیکردم بیمارستانی چیزیه :)) اخه تو شهرمون بیمارستان شهیدبهشتی داشتیم اونجاهم رو تابلو نوشته بود شهیدبهشتی و فرزانگان من فکرکردم شعبه دوم یا دانشگاهی چیزی برای ورود به بیمارستانه :D به هرحال تازه ششم متوجه شدم چیه میخوندم ولی نه خیلی معلممون هم پیگیر تستامون بود ولی بعضی وقتا که حال نداشتم از رو پاسخنامه کپی میگرفتم میبردم براش :)) بعد عید دیگه مامانم جدی شد مجبورم کرد بخونم یعنی حتی از ریز ریز نکات درسنامه تستا سوال دراورد من حل میکردم یه کلمه کم مینوشتم غ میگرفت... حالا مامانم معلمی یا ادم خیلی درسخونده ای نبود دیپلم داشت و ادبیاتش عالی بود و نقطه قوت من ادبیات بود .... حالا گذشت و ازمون رو دادیم و قبول شدیم واقعا اگه مامانم نبود قطعا سمپادی نبودم همیشه هم میگه من به جای مهرآسا باید قبول میشدم :> مدرسمونم تو روستای روشن اباد هستش به قول ما بابلی ها روشنِوا :D هرروز با مینی بوس از شهر میرفتیم تا روستا و برمیگشتیم کلا یه سفر کوتاهی بود برا خودش
 
Back
بالا