افسانهی سیزیف / آلبر کامو
ترجمه محمود سلطانیه / انتشارات جامی
اول از همه که امان از مترجم بد، واقعا یه جاهایی از کتاب احساس میکردم یک فارسیزبان کتاب رو ترجمه نکرده! ساختار جملات جوری بود انگار گوگل ترنسلیت ترجمه کرده بود! غلط های تایپی و املایی هم کم نبودن که کوتاهی تایپیست و انتشارات رو میرسونه. مترجم ظاهرا پزشک عمومی هستن و نمیدونم چطور ممکنه مترجمی کتابی مثل این رو ترجمه کنه و یک پانویس به کتاب اضافه نکنه! اگر میتونستم مستقیما با ایشون صحبت کنم هم احتمالا خاطرنشان میکردم که دایره لغات وسیع یک چیزه و استفاده به جا از کلمات یک چیز دیگه و دلیلی نداره وقتی یک کلمه یک معنی ساده تر و جا افتاده تر داره شما بیای یک کلمه نامفهوم رو به کار ببری در همون معنی؛ ما همینجوریم قبول داریم شما خیلی سوادتون بالاست! به هزار مشقت خیلی از بخش های کتاب رو تونستم درک کنم و حقیقتش در فهم بعضی جاها هم نهایتا بعد از همهی کنکاش ها عاجز بودم...
و اما در مورد خود کتاب:
عقاید و اندیشههای کامو که بر همه آشکاره، در بیگانه، کامو از جایگاه نویسنده عقایدش رو مکتوب کرده و در این کتاب از جایگاه فیلسوف، ساختار کتاب اصلا داستانی نیست و صرفا تئوریهای کامو هست بدون لفافه.
از اونجایی که این کتاب خودش به نوعی نقد هست لذا حداقل برای من نقد پذیر نیست و صرفا بسنده میکنم به نوشتن ساختار و خلاصهای از محتوا.
کتاب از چند بخش تشکیل شده و نویسنده قدم به قدم از مفهوم پوچی شروع میکنه و اون رو شرح میده، دلایل بروزش در انسان متجدد و ساختار پوچی در ذهن و نگاه انسان پوچ رو تحلیل و پیامدهای اون رو بیان میکنه. کامو اندیشه های متفاوت و مختلف پیش از خودش رو به چالش میکشه به عنوان مثال کییرکگارد و یاسپرس رو در بخش ابتدایی کتاب باهم مقایسه و نقد میکنه، هرکدوم از اونهارو از منظر پوچی بررسی میکنه و فرایندی که پوچی بر ذهن آدمی سیطره پیدا میکنهرو شرح و پیامدها و شیوههای متفاوت برخورد باهاش رو توضیح میده و اون رو به انواع مختلفی از انسان ها تعمیم میده که این دسته بندی انواع مختلف انسان بیشتر بر مبنای اعتقادات و به خصوص اعتقادات مذهبی و معاد هست.
از اوت جایی که این رساله به نوعی نقد مدرنیته و انسان مدرن هست، نقل قول های بسیاری از نیچه به طور مستقیم برای تایید حرفش میاره که تاثیرپذیری خودش رو از فلاسفهای که پیش از خودش به نقد و پیشبینی انسان متجدد پرداخته بودن نشون میده، نیچه معتقد بود کتاباش و اندیشههاش برای نسل های بعد از خودش نوشته شده و قابل درک و فهمه و به هرحال کامو در زمانی زندگی میکنه که پیشبینی های نیچه در حال بروز بودن و اونچه وی دهه های قبل ارائه کرده بود در زمان کامو ظاهر شدن.
از بخش دوم به بعد کتاب که توضیح و بیان چیستی پوچی به پایان میرسه کامو وارد تحلیل میشه و هرآنچه که به نوعی با زبان احساسات در بیگانه نوشته رو با زبان منطق در اینجا بیان میکنه. کامو همچنین بیان میکنه که ترجیح میده جزو قشری باشه که هرآنچه رو درک میکنه باور کنه و لذا اعتقادی به زندگی دیگهای نداره و مرگ رو پایان همه چیز میدونه، پایانی که به قول خودش ازش آویخته شده! نقد فرد هم بسیار جالب بود.
بخش های پایانی کتاب خیلی صریح و درخشان هست، کامو به مانند نیچه هنر رو بسیار والا میدونه و هنرمندان رو ( البته به غیر از بازیگران ) از پوچی جدا میدونه. احترام زیادی برای نویسندگان قائل میشه. در یک جا میگه نویسندگانی مثل داستایفسکی و کافکا و ... فیلسوفانی هستن که فلسفهشون رو از طریق احساس به مخاطب منتقل میکنن و در پایان کتاب هم به نقد و تحسین داستایفسکی میپردازه و قهرمانهای داستان های وی که همگی به نوعی درگیر مفهوم و معنای زندگی هستن. جملات "همه چیز مجاز است" و "همه چیز نیکوست" رو از برادران کارامازوف و جنزدگان نقل و عصیان نهفته درشون رو بیان میکنه و ستایش بیشتر داستایفسکی..!
آخرین بخش کتاب هم مربوط به خود سیزیف هستش که قهرمان پوچی کامو به حساب میاد و کامو چیرگی سیزیف بر زندگی پوچ خودش رو با بیان نگاهش توضیح میده و شاید تعمیم و توصیه ای به تمام کسانی که در عصر مدرنیته با پوچی دست و پنجه نرم میکنن...
خیلی نوشتم و احساس میکنم هنوز کمه یا یه جاهایی مفاهیمی منتقل نشده و گنجوندنشون سخته، کتاب پر مفهومی بود، به هرحال اندیشه های کامو بدون نیش و کنایه و تمثیل و داستان به همون صورتی که هست فقط باید کامل نوشته بشه و قابل خلاصه کردن نیست، پر از جملات تامل برانگیز که خواننده رو در پختگی فکری و فلسفهی کمنظیر کامو غرق میکنه و بسیار لذتبخشه، و به هرحال برای من کمی غبطهبرانگیز که چنین خلاقیت و توان فکریای رو ندارم!
به عنوان یک نظر شخصی فکر میکنم جامعه امروز ما هم از فقدان همین نوع خلاقیت ها رنج میبره، بحث ها در هر زمینه و موضوعی که باشن معمولا محتوا و اندیشه جدیدی ندارن و بیشتر چیزها تکراریه و هموناهم عقاید دیگرانه. من به خودم نگاه میکنم، فکر میکنم اندیشه زیادی از خودم ندارم و صرفا یک مجموعه از چیزایی که خوندم هستم و بحث هایی که بین آدمای مختلف اطرافم میبینم هم صرفا اندیشه های دیگرانه که بیان میشه و ظاهرا تفکر خلاق از ذهن ما رخت بربسته که عللش هم کمابیش آشکاره...
این ویدیو هم خوب بود تو یوتیوب راجع به موضوع این کتاب و کامو :
Life is absurd, How to live it?