من خیلی علاقه ای به خوندن کتابای سرگذشت واقعی ندارم چون حتی تصور اینکه همه ی اون اتفاقات و سختی ها برای یه نفر اتفاق افتاده ازارم میده
یه بار به اصرار دوستم یکی از کتابایی که خیلی براش عزیز بود رو خوندم
کتاب « دیدم که جانم میرود »
نگم از لحظه ای که دید دوستش داره شهید میشه...
انگار همونجا بودم ، بالای سرشون ، به اندازه ی همه ی ادمایی که اونجا بودن زار زدم
یه لحظه خودمو تصور کردم اگه همچین اتفاقی برام میوفتاد چجوری میتونستم خودمو جمع و جور کنم ؟
و به این نتیجه رسیدم که ، نمیتونستم :)