dark shadow
خائــن.
- ارسالها
- 1,166
- امتیاز
- 13,563
- نام مرکز سمپاد
- Farz2
- شهر
- KRG
- سال فارغ التحصیلی
- 1399
آخرین ویرایش:
خدایی همه بخشای خبری گزارش نشون دادناخبار یبارم درباره فوتش حرف نزد
بحث اینه که اگه تو مریم میرزا خانیو موقعی ای که زنده بود قبول نداشتی وقتی مرد برات عزیز شه مسخره س...این چ منطق غلطیه ک میگید اگر کسی کارهای ایشون رو دنبال نمیکرده نباید برای مرگش تسلیت بگه؟؟....
یعنی اگر شما بلد نیستید انتگرال بگیرید نباید از مرگ خانوم میرزاخانی ناراحت میشدیذ و براش استوری میذاشتد؟
یا اگر توی طب سررشته ندارید نباید مرگ یه پزشک بزرگ رو تسلیت بگید؟
اقای شجریان یکی از نماد های موسیقی سنتی ایرانی بود به هر جهت و خب هر ایرانی ممکنه از مرگش ناراحت بشه و این ربطی ب دنبال کردن کاراشون یا موافقت با عقاید و سلیقه های سیاسی ایشون نداره.
این خاطره برای سه سال پیشه که تابستون نوشتمش.
اینجا مینویسم چون چند شبه که با این آهنگ دارم خودم رو زخمی میکنم
هرگلی نو که در جهان آید
ما به عشقش هزار دستانیم
با حامد گرد سینی چایی نشسته بودیم محظوظ این شعر و کیفور این آواز. به این بیت رسید و حامد محکم روی پایش زد گفت: "ولی خوب با همه لاس میزدهها! هاهاهاها". گفتم: " سعدی رو نمیدونم ولی من کم لاس نزدم با این شعر! هر هر هر هر"
راست هم میگفتم. یاد یکی از قشنگترین جاهایی که با این شعر چرب زبانی میکردم افتادم. دیدار اولمان بود. سعد السلطنه قرار کرده بودیم. ذوقی در نگاه هردویمان بود، البته نیش او باز تر. میگفتم و میخندید، معمولا جایی که من میگویم بقیه کمتر حرف میزنند و بیشتر میخندند، چه اتفاقی بیفتد که مجال صحبت به دیگران هم بدهم. خاصه در خلوت دو نفره که فکر میکنم کمتر از سعدی نیستم. فکر میکنم آنجا هم مشغول همین حرفها بودم، تعریف از خودم و وصف اسیران هر خم زلفم. یادم نیست دقیقا چه گفت، که این بیت را برایش خواندم:
"هر گلی نو که در جهان آید
ما به عشقش هزار دستانیم"
آرنجش شبیه کره اسب کُرد نری که از اتاقک تنگ و تاریک طویله رها شده باشد، رها شد و به پشتم فرود آمد. آرنجش زور مشت محمدعلی کلی را داشت ولی درد نداشت. شیرین بود. حتی نگاه ده ها نفری که دور و برمان بودند و اکثرا جفت، شیرین بود، خنده شان هم. انگار همه تشنه چنین چیزی در رابطه شان بودند.
هرچند آن شب ضربه را من خوردم و او هزار دستان هر نوگل شکفته در بستان شد، اما شیرینی صحبت و ضربه آن شب هنوز از خاطرم نرفته است.
غرق خاطرات شیرین آن شب بودم که حامد به لیوانم جانی دوباره داد و گفت: " چاییو بخور، ولش کن این فکرا رو، سرد میشه" خندیدم و شجریان گفت: " هرچه گفتیم جز حکایت دوست، در همه عمر از آن پشیمانیم/ سعدیا بی وجود صحبت یار، همه عالم به هیچ نستانیم"