گاهی چشمانم را میبندم. میترسم اگر بازشان کنم، انبوه افکارم از سوراخ سیاه مردمک، به بیرون فوران کند. نمیخواهم کسی اشکی از من ببیند. گاهی آنقدر طبیعی میخندم که خودم هم باور میکنم؛ ولی فقط خودم میدانم که درونِ درون، در تاریکی صندوقچهی ذهنم، هر ساعت فریاد میزنم و گریه میکنم.
تازگیها عصبی شدهام. آن قدر سر موهایم را میتابانم تا مطمئن شوم موخوره تا وسطشان را فاسد کرده، بعد برای موخورههایم غصه میخورم و برای زیباییای که داشتم. صبحها لبهایم را مرطوب میکنم و عصر، وقتی اثر مرطوبکننده از بین میرود، پوستشان را کامل میکنم و به هر تکه پوست خونآلودی که جدا میشود، زل میزنم، انگار که قسمتی از خشم بیدلیلم را با سوزشش بیرون دادهام.
عادت داشتم برای اینکه دوباره خوشحال شوم-یا مدتی دچار فراموشی بشوم- با آب جوش دوش بگیرم و آرایش کنم، موهایم را ببافم و sia گوش بدهم، آن آهنگهای پرجیغ و هیجانیاش را.
اما حالا چیزی مرا سوق میدهد به یک دوش آب سرد ساده و سرسری بافتن موهایم، فقط برای خلاص شدن از دستشان، پیچیدن یک روسری بزرگ دور سرم و گوش دادن به صدای نرم aurora که دیگر برایم خیالانگیز نیست، فقط برحسب عادت است و اینکه حوصله هیجان صدای sia را ندارم. لانا دلری زیادی برایم احساسی است و صدای محسن چاووشی باعث میشود فکر کنم، و فکر باعث میشود به گریه بیفتم. میخواهم به صدای نازک و لطیف اورورا گوش بدهم و به هیچ چیز، حتی معنی حرفهایش فکر نکنم. گمانم این عادتیست که از چند سال پیش برای خودم درست کردم؛ آن موقع احساس معلق بودن میکردم و با صدای اورورا انگار از ماتریکس خارج میشدم. حالا از آن احساس، فقط عادتی به جا مانده که انجامش، فقط حسی از نیاز برآوردهنشده بر جا میگذارد. حس میکنم که روحم در تمنای یه لحظه رها شدن از شر جاذبه است.
آیا واقعا برایم چیزی مانده؟ احساس شکست خوردن میکنم. در زندگی تحصیلیام، در زندگی هنریام، زندگی عاطفیام، تکامل شخصیتیام. جایی که الان هستم، حسرت خیلیهاست میدانم، اما برای من کافی نیست. تمام ابعاد زندگیام نیمهکاره رها شدهاند، مثل رسیدن به یک صخرهی طاقیشکل در کوهستان؛ احساس صعود دارد ولی قله نیست. من نمیتوانم چشم از قله بردارم، حتی در این لحظاتی که اصلا آن را نمیبینم.
چند روز پیش کسی جملهای به من گفت که دوست داشتم واقعا سرلوحه تمام این احوالاتم باشد و مثل یک طناب نجات مرا بیرون بکشد، ولی انگار نیاز است بیشتر به آن فکر کنم:
"بعد از عبور از سد، رودخانه همچنان ادامه دارد..."