من همیشه مینویسم ولی کم اند اونایی که شعرامو میخونن شاید بد باشه ولی نقد هم وجود داره که ما رستگار بشیم
من که با دلم مینویسم چرا باید بترسم . مینویسم موزون و نو و سپید ... تو چی ؟
من به دنبال خودم میگردم .نه این که کیستم و کجا زیستم
میگردم ... من آن نسیم کوتاه و مطبوع شبانگاهم که به عشق لبخندی درز باریک پجره ی اتاقت را درمی نوردم تا گونه ی شبنم زده ات بادی ودل پر از غصه ات شادی را حس کند بهایی ندارد. به خدا لبخندی دوستانه مرا فرا بس است.
شاید آن کاج بلندم که تنم را به تای کاغذی در رسای لحظه های شور تو گماشته ام تا بنویسی این نیز بهایی ندارد
نگاه دوستانه ی تو بهایی است که نمیدانم چگونه باقی مانده اش را بپردازم.
تو هم اگر مرا میشناختی بی مهابا میکندی و میرفتی
آری مرا چون نوکری بنگار
مرا چون برده ای مجازات کن
مرا چون ...
ادامه دارد
تو نقد کن دفتر دلم بی پایان است می گویم تو فقط بخواه
من به بالا و به فردا می روم سخت شادم چون ... میروم
اشک و غم را رایگان دادم به تو من به سوی قلب دنیا می روم
این که از دنیا کجا مال من است ذهن بر من شست و تنها می روم
هیچ ترسی بر دلم راهی نیافت این دل از تو من به .... میروم
من به بالا و به فردا می روم سخت شادم چون به فنا میروم
اشک و غم را رایگان دادم به تو من به سوی قلب دنیا می روم
این که از دنیا کجا مال من است ذهن بر من شست و تنها می روم
هیچ ترسی بر دلم راهی نیافت این دل از تو من به به صحرا میروم