خب اینکه یه فردی قبلا زیاد حرف میزده و بعد چند سال اروم تر شده چی شده؟
کم و زیاد حرف زدن ربطی به برون گرایی و درون گرایی نداره.
یکبار برای همیشه؛
MBTI چرته؟
بله!
با کمک کمی مبانی مغز و پدیده بارنوم میتونیم این رو بگیم. فورر، پرسشنامه ای طرح میکنه از صفات و موقعیتهای مرکبی که تقریبا همگانی ان،
این پرسشنامه رو بین ازمودنی ها پخش میکنه و میگه توسط متخصصین صرفا به صورت انفرادی برای شناختشون طراحی شده و بسیار دقیقه! نتیجه چیشد؟ همه مدعی شدن واقعا دقیق بوده و صفات کاملا شبیه بودن!
این یعنی ممکنه به شما یه تست، یه کالا یا یه نیاز کاذب بدن و با القا کردن اینه مختص شماست، دقیق و کارشناسی شدهاست این حس رو در شما بوجود بیارن که واقعا همینطوره! دقیقا مثل تست MBTI، طالعبینی،آسترولوژی و...
اما آیا این همهی ماجراست؟ خیر!
ما اصطلاحا مغز چهل تکه داریم. یعنی صفات متفاوتی رو تک تک با میزان های متفاوتی در خودمون داریم. این صفات و شدتشون در موقعیت های متفاوت، متفاوت میشن.
این تغییرات و تفاوت ها میتونن در چند ثانیه یا در چند سال اتفاق بیفتن، اهمیتی نداره، مهم اینه شخصیت و صفات، ابدا ثابت نیستن و کاملا به شرایطی که درش بودیم و هستیم مرتبطن.
صفات متفاوت، برگرفته از شرایط و "بدون همبستگی" بوجود میآن یا کمرنگ میشن. یعنی نمیتونید دسته ای از صفات مثل درونگرایی رو تعریف کنید و بگید باهم در یه فرد شدیدن، در یه فرد نیستن و در یه فرد کمن! [در واقع صفات و خصوصیاتی که ما بروز میدیم تابعی از محرکهای محیطیه.]
علمی نبودن این تست به کنار از طرفی، تکرار این دستهبندی ها، باعث میشه افراد رفتارهای بیمارگونهی خودشون رو اصلاح و درمان نکنن و از طرفی توانایی های خودشون رو بنابر یک تست "لحظهای" نادیده بگیرن و هیچوقت قدمی برندارن.
صرفا با گفتن اینکه تایپ شخصیتی من اینه/ من درونگرا یا برونگرام، تایپ شخصیت من فلانه، روی اشتباهات و بدی هاشون سرپوش میذارن یا برای فرصت های بهتر ریسک نمیکنن و موفقیت های بزرگی رو از دست میدن.
حتی برای شناخت سریع هم نباید از چنین تستهایی استفاده کنید چون علاوه بر برچسبزنی دارید فکت متغیر بودن آدمهارو نادیده میگیرید و با القای اینکه صفات ثابتی دارن، فرصت رشد و پیشروی رو ازشون سلب میکنید.
#نیرا
من ارتباط درون گرایی و برون گرایی با mbti رو متوجه نشدم.
خود mbti که ساده شده ی نظریه های یونگه در مورد کارکرد های شناختی (function stacking) توی افراد مختلف. تئوری یونگ خیلی مفصل تر از mbti هست و البته شکی هم نیست که ایراد زیاد داره.
ولی درونگرایی و برونگرایی انقدر دسته بندی کلی ای هستن که نمیشه همینطوری گذاشتشون کنار. مثل اینه که بگیم دسته بندی ادما به بلند قد و کوتاه قد غلطه، چون یه سری متوسط هستن.
ضمن این که استناد به یک نتیجه ی یک پژوهش واقعا چیزی رو اثبات نمیکنه. الان تئوری هایی تو لول علوم اعصاب برای درونگرایی و برونگرایی هم وجود داره، از جمله این که در هنگام تصمیم گیری به طور متوسط، توی اسکن ها نقاط متفاوتی از مغز افرادی که درونگرا و برونگرا هستن روشن میشن. پژوهش های این چنینی هم زیاده، و حرف من این که صرفا بر مبنای چند مورد خاص نمیشه در مورد این که واقعیت چطور رفتار میکنه اظهار نظر قطعی کرد.
همچنین، تئوری یونگ (نه mbti که همونطور که گفتم ساده شده ی تئوری یونگ توسط دو نفر غیر روانشناسه) نمیگه آدم ها تغییر نمیکنن، حتی الگوی تغییرشون در گذر عمر رو هم تا حدی سعی میکنه پیش بینی کنه. به این صورت که هر فردی چهار تا فانکشن شناختی داره که دوتاشون المان درونگرایی دارن و دو تا شون برونگرایی و به ترتیب غالب بودنشون مرتب میشن. اگه کارکرد شناختی غالب یه فردی درونگرایانه باشه، اون فرد درونگرا میشه و بالعکس. همچنین فانکشن ها یکی در میون برونگرایانه و درونگرایانه هستن. و هر کدومشون به ترتیب غالب بودن در مرحله ی زودتری از زندگی فرد بروز میکنن و تا حدی هم متضاد هستن.
در نتیجه تئوری یونگ نمیگه اگه یه نفر جوونه و درونگرا و اهل تفکره تا آخر عمر همینطوری میمونه، صرفا اون فانکشنی که باعث میشه بیشتر اهل جنب و جوش و تحرک بشه دیرتر بروز میکنه، و مثلا خودشو تو پنجاه سالگی اون فرد وقتی هر روز میره شنا یا پیاده روی یا میره کنسرت نشون میده.
من نمیگم تئوری یونگ درسته یا غلطه، چرا که هیچکدوم از تئوری های تاریخ کاملا درست نیستن، حتی قوانین نیوتون با اون عظمتشون قلمروی توصیفی محدودی دارن. در نتیجه دسته بندی نظریه ها به دو گروه کلی درست و غلط طبیعتا همه رو در گروه غلط قرار میده.
در نهایت باید بپذیریم که یکی از مهم ترین قسمت های هر علمی (و اگر روانشناسی هم بخواد علم واقعی بشه یه روزی، شاملش میشه) دسته بندیه، و همیشه توی دسته بندی مشکلاتی هست، اما این مفید بودن دسته بندی کردن رو نفی نمیکنه.
این که انکار کنیم آدما از نظر شخصیتی صفات ثابتی دارن صرفا با این انگیزه که فرصت پیشرفت رو ازشون میگیره اصلا قابل پذیرش نیست. مثل این میمونه که به یه نفر بگیم قدش میتونه افزایش پیدا کنه تا فرصت قهرمان بسکتبال شدن رو از دست نده.
کار درست اینه که تمایلات ذاتی هر فرد رو بهش بشناسونیم، بهش نشون بدیم نقاط ضعف و قوتش چیا هستن تا بتونه از نقاط قوتش برای پیشرفت استفاده کنه.
یکی از نتایج رویکرد شما اینه که آدمای درونگرا رو در وضعیتی قرار میده که حس میکنن دچار ضعف هستن و باید این ضعف رو برطرف کنن، کاری که سال های سال با این آدما کردن و هنوزم میکنن.
الان یه آدمی که ملاقات های متعدد با دیگران خسته اش میکنه، باید سعی کنه بشه مدیر روابط عمومی یه شرکت مثلا؟ و اگه نشه خودش نخواسته و بهونه آورده که درونگراست؟