• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

قفسه کتاب ...Artin

  • شروع کننده موضوع
  • #1

Artin...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1403
ارسال‌ها
591
امتیاز
9,501
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ای 1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1403
سلام!!!به قفسه کتاب من خوش اومدید!
خب من کلا دوست دارم چیزایی که میفهمم یا میخونم رو با یه نفر به اشتراک بذارم و متوجه شدم که هیچ جایی بهتر از اینجا نیست!هم خودم با خلاصه نوشتن یا نقد کردن، محتوای کتاب رو بهتر میفهمم و باهاش ارتباط دوطرفه میگیرم هم بقیه میتونن استفاده کنن و احتمالا چیز جدیدی یاد بگیرن یا حتی ترغیب بشن که کتاب رو بخرن یا امانت بگیرن و بخوننش.
قفسه رو با کتابی که در حال حاضر دارم میخونم شروع میکنم و هر فصل که میگذره خلاصه یا چیزی که فهمیدم و شایدم یه نقد کوچولو اینجا مینویسم...
پ.ن.:اگر تاپیک رو به شکل درستش شروع نکردم ببخشید
@متین. هم گفت تو تاپیکم ازش تشکر کنم
 
  • شروع کننده موضوع
  • #2

Artin...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1403
ارسال‌ها
591
امتیاز
9,501
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ای 1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1403
Why nations fail(مقدمه)
نوشته دارون عجم اغلو(Daron Acemoglu) و جیمز رابینسون(James B. Robinson)
این کتاب درباره اختلافات شدید اقتصادی دنیا و علل اون صحبت میکنه و سعی میکنه مهمترین دلیل رو شناسایی کنه و تئوری هایی که در این مورد وجود داره رو نقد کنه
screenshot_20220820-140316_chrome_lpvq.jpg

توی هر قسمت یک فصل از کتاب رو خلاصه خواهم کرد و سعی میکنم با کتاب جلو برم.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

Artin...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1403
ارسال‌ها
591
امتیاز
9,501
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ای 1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1403
Why nations fail(1)
فصل ۱:So close and yet So different

ابتدای این فصل درباره شهر Nogales صحبت میشه.دو تا Nogales وجود داره که یکی توی آمریکاست و یکی توی مکزیک و با هم همسایه هستند(مثل زابل که هم داخل ایران و هم افغانستان وجود داره).این دو شهر آب و هوا و مردم و فرهنگ مشترکی دارن اما توی اون Nogales که جز آمریکاست، درآمد سرانه سه برابر Nogales مکزیکه و از لحاظ امید به زندگی و وضعیت بهداشت کاملا متفاوتن.
توی این بخش تاریخ مفصلی رو از حدود سال 1600 که اسپانیا شروع به استعمارگری آمریکای جنوبی میکنه و بعدها که انگلیس هم شروع به استعمار میکنه و به ناچار آمریکای شمالی(که منابع کمتری داشت) رو انتخاب میکنه بیان میکنه.اسپانیا وقتی استعمارش رو توی آمریکای جنوبی و مرکزی شروع میکنه،استراتژی خوبی داشته که برای اونها خیلی خوب جواب میداده.اونها اول پادشاه یا رهبر یا به اصطلاح chief هر قسمت رو اسیر میکردن و منابع اونها رو میگرفتن و مردم بومی رو مجبور میکردن که براشون کار اجباری کنن و منابعشون رو استخراج کنن و یواش یواش شهرسازی شروع میشد.منابع طلا و نقره زیادی که توی آمریکای جنوبی وجود داشت سود بسیار خوبی برای اسپانیایی ها داشت و باعث قدرتمندتر شدن اونها میشد
اما توی آمریکای شمالی چنین اتفاقی نیفتاد.بعد از شکست اسپانیا از انگلستان و قدرت گرفتن بیشتر انگلستان،اونها هم شروع به استعمار کردند و به ناچار سراغ آمریکای شمالی رفتند که منابع کمتری داشت و آب و هواش سردتر بود.اونها ابتدا سعی کردن که استراتژی اسپانیا رو استفاده کنن اما مردم بومی آمریکای شمالی به راحتی حاضر به کار اجباری نبودن و بنابراین انگلیسی ها مجبور به تجارت و معامله با مردم بومی شدند اما پادشاه اون منطقه،اونها رو تحریم کرد و انگلیسی ها مجبور شدن که خودشون در شرایط سخت کار کنن.اما مشکل این بود که مردم گزینه های زیادی داشتند مثلا میتونستن به سمت بومی ها فرار کنن تا از شرایط سخت کار فرار کنن و... بنابراین رهبرای استعمارگرها ناچار شدن که به خواسته مردم تن بدن و اونها رو توی فعالیت سیاسی مشارکت بدن و منابع و ثروت رو عادلانه تقسیم کنن.اونجا بود که اولین جرقه دموکراسی در آمریکای شمالی زده شد.
تاریخ ادامه پیدا میکنه و به انقلاب صنعتی میرسه که علی رغم افزایش نیاز به منابع،کشورای آمریکای جنوبی به جای ثروتمندتر مدام فقیر تر شدن.اونها منابع خام رو به کشورهای درحال توسعه مثل اروپای غربی و آمریکای شمالی صادر میکردن و ثروت زیادی از این طریق به دیکتاتورها میرسید اما مردم عادی سهم زیادی از ثروت نمیبردن.هرازگاهی توی آمریکای جنوبی انقلاب هایی اتفاق می افتاد اما همه یک دیکتاتوری رو با دیکتاتوری دیگه عوض میکردن و درواقع تغییر خاصی به وجود نمی اومد برعکس آمریکای شمالی که به خاطر سیستم دموکراتیک،روز به روز درحال پیشرفت بود.
تاریخ به دوران مدرن میرسه و میبینیم که در آمریکا تکنولوژی و نوآوری پیشرفت زیادی میکنه چون رقابت بین بنگاه های اقتصادی وجود داره و این باعث میشه که اگر ایده ای وجود داشته باشه،سرمایه به راحتی و با بهره کم در اختیار صاحب ایده گذاشته بشه و رانت و فساد امکان کمتری داشته باشه.برعکس در کشوری مثل مکزیک که بانک ها رقابتی ندارند و وام ها رو فقط در اختیار افراد پرنفوذ و کسایی که از قبل ثروتمند بودن میذارن،جا برای پیشرفت علم و فناوری و پیشرفت های اقتصادی نمیمونه.درحالی که انگیزه بانک ها توی هردو کشور یکسانه اما دموکراسی و این که مردم به راحتی قابلیت تغییر افراد در قدرت رو دارن،فعالیت بانک ها رو به سمت مفیدی سوق میده
بنابراین توی این فصل با یک مقایسه ساده و تاریخی اهمیت سیستم و نهادهای سیاسی روی اقتصاد رو نشون میده و باعث میشه که درک بهتری از علت تفاوت Nogales جنوبی و شمالی حاصل بشه
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

Artin...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1403
ارسال‌ها
591
امتیاز
9,501
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ای 1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1403
Why nations fail(2)
فصل۲:Theories that don't work
(پارت۱)

توی این فصل راجع به تئوری های غلطی که درباره اختلاف شدید اقتصادی کشورهای دنیا وجود داره صحبت میشه و اونها رو بررسی و نقد میکنه
اولین نظریه مربوط میشه به جغرافیا و عقیده این نظریه بر اینه که تفاوت های جغرافیایی منشا این اختلافات شدید اقتصادی هستن.مثلا جغرافی دانی به نام Jared Diamond توی نظریه‌ش معتقده که توی بعضی از کشورها حیواناتی که قابلیت اهلی شدن داشتن کمتر بودن و اهلی کردن حیوانات باعث تمایل انسان به خارج شدن از hunter-gatherer و پیشرفت میشه بنابراین بعضی کشورها در مناطق جغرافیایی خاص به دلیل پوشش گیاهی و جانوری خاص دیرتر پیشرفت کردند و اقتصاد ضعیف تری دارن
همچنین Diamond باور داره که مناطقی که گرم تر هستن مثل مدار استوا یا راس الجدی به خاطر ایجاد کردن خستگی و تنبلی در مردم و همچنین خاک نامناسب و با عمق کم،باعث پیشرفت کمتر اقتصاد میشن.در جای دیگری از نظریه هم به این اشاره میشه که جاهایی مثل اوراسیا که شرقی-غربی بودند امکان تبادل اطلاعات و تکنولوژی و تجارت رو فراهم میکردند اما مثلا صحرای سینا در آفریقا باعث نرسیدن اطلاعات و کالاها به قسمت های پایینی آفریقا و درنتیجه فقر بیشتر میشد یا راه شمالی-جنوبی آمریکاها به هم باعث تجارت کمتر میشد.
اما این تئوری اشکالات بسیاری داره.مثلا در کره شمالی و جنوبی یا دو Nogales یا حتی آلمان غربی و شرقی در دوران بعد از جنگ جهانی دوم که اقلیم یکسانی دارن کاملا از لحاظ اقتصادی متفاوت هستند.همچنین مناطق گرم مثل آمریکای جنوبی در زمان های قبل مثلا زمان استعمار اسپانیا،جز کشورهای ثروتمند حساب میشدند و یا بعضی کشورهای با آب و هوای متعادل به مرور از کشورهای فقیر به ثروتمند یا بالعکس تغییر کردند پس این نمیتونه توجیه خوبی برای اختلاف شدید اقتصادی قلمداد بشه.همچنین درباره قسمت آخر نظریه هم میشه گفت که اروپایی ها با کشتی و رفتن به پایین صحرای سینا،اطلاعات رو به آفریقای پایین صحرای سینا منتقل کرده بودند اما با این حال فقر سر جای خودش بود یا کشورهای خاورمیانه با این که توی بخش شرقی-غربی اوراسیا قرار داشتن،اکثرا در دوران مدرن به مرور فقیر تر شدند
بنابراین تئوری تفاوت جغرافیایی تئوری کامل و درستی نیست
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

Artin...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1403
ارسال‌ها
591
امتیاز
9,501
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ای 1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1403
Why nations fail(3)
فصل۲:Theories that don't work
(پارت۲)

تئوری بعدی درباره تاثیر فرهنگ و تفاوت فرهنگی روی پیشرفت اقتصادی بحث میکنه؛به عنوان مثال مذهب،اخلاق کاری یا فرهنگ مردم کشورهای مختلف‌‌.این تئوری میتونه از جهاتی برای شناخت اخلاق کاری مناسب یا راه های رسیدن به یک سیستم مناسب سیاسی و درنتیجه اقتصادی مفید باشه اما نمیتونه تفاوت های اقتصادی رو توضیح بده زیرا اکثر فرهنگ ها و اخلاق ها حاصل و نتیجه اقتصاد هستند نه دلیل اون.به طور مثال گفته میشه که مردم مکزیک به دیگران اعتماد کمی دارن و جنبه کار گروهی پایینی دارن اما این برای مردمی که دائما در خطر کودتا و جایگزین شدن دیکتاتور جدید در کشورشون هستن و کشورشون نتونسته جلوی کارتل های مواد مخدر رو بگیره عادیه و بنابراین این اخلاق نتیجه اقتصاد بده نه دلیل اون.
یک جا درباره فرهنگ انگلیسی صحبت میشه که به طور مثال آمریکای شمالی و قسمت هایی از اروپای غربی دارند و این فرهنگ، اخلاق کاری خاصی رو تبلیغ میکنه که باعث بهتر شدن اقتصاد و پیشرفت سریع تر میشه.این نظریه شاید تا جدی درست به نظر برسه اما قابل قبول نیست چرا که شاید کانادا و آمریکا دارای فرهنگ انگلیسی باشن، اما سیرالئون هم دارای فرهنگ انگلیسی و استعمار مشابه بوده یا اینکه خود انگلستان به مدت طولانی از بخش های دیگه اروپا از لحاظ اقتصادی عقب تر بوده پس این نظریه کاملا غیرقابل قبوله.
عده ای دیگه هم فرهنگ اروپایی رو به صورت کلی فرهنگ برتر میدونن چرا که انقلاب صنعتی در اروپا و آمریکای شمالی رخ داده و فرهنگ مسیحی که دارای اخلاق و زاویه دید خاص نسبت به جهان هست مورد نظر قرار گرفته میشه اما این نظریه هم نمیتونه مفید باشه چرا که به طور مثال چین یا سنگاپور یا ژاپن اصلا جز فرهنگ اروپایی نیستن درحالی که رشد بسیار پرسرعتی در عرصه اقتصادی دارن یا به طور مثال کشورای آمریکای جنوبی که فرهنگ اسپانیایی دارن اما از بسیاری از کشورهای آسیایی اقتصاد ضعیف تری دارن؛بنابراین این جنبه از تئوری تفاوت فرهنگی هم درست نیست.
عده ای هم درباره آفریقا به تنبل بودن و عقب ماندگی تمدن های آفریقایی و آشنا نشدن اونها با کشورهای پیشرفته اشاره میکنند که باعث فقر گسترده در آفریقا شده.به طور مثال مردم آفریقا اکثرا هنوز به شکل قبیله ای زندگی میکنن؛ اما این هم درست نیست چون در زمان استعمار پرتغال،پرتغالی ها با مردم آفریقا ارتباط تنگاتنگی داشتند و شرق آفریقا رو از تکنولوژی های مختلف بهره مند کردند و مردم آفریقا هم اون تکنولوژی ها رو پذیرفتند و استفاده کردند و هیچ چیزی به نام فرهنگ آفریقایی جلوی اونها رو نگرفت.البته پادشاه های آفریقایی که فروختن برده به اروپایی ها رو سودمندتر از پیشرفت های اقتصادی کشور میدونستند، باعث میشدند که مردم دائما احساس ترس و عدم امنیت داشته باشند و کار گروهی و صنایع پیشرفتی نداشته باشه.بنابراین بار دیگر میبینیم که این اخلاق ها حاصل سیستم ضعیف بوده نه دلیل اون.
قسمت مورد علاقه طرفداران نظریه تفاوت فرهنگی برمرده به خاورمیانه چرا که اکثر مردم خاورمیانه مسلمان هستند و فرهنگ خاصی رو دنبال میکنند و این فرهنگ به عقب ماندگی اقتصادی خاورمیانه منجر شده.این هم درست تر از بقیه نظریه های مربوط به فرهنگ نیست چرا که امپراتوری عثمانی که سالها روی بخش بزرگی از خاورمیانه حاکم بود، میراث خاصی رو روی نهادهای سیاسی و اقتصادی و سیستم اداره کشورهای خاورمیانه گذاشته که در رابطه با اقتصاد خیلی مهمتر از بحثی مثل دین هستند و ضربه اصلی به خاورمیانه از اون طریق وارد شده.
بنابراین تفاوت فرهنگی هم نمیتونه دلیل تفاوت های بزرگ اقتصادی در دنیا باشه
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

Artin...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1403
ارسال‌ها
591
امتیاز
9,501
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ای 1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1403
Why nations fail(4)
فصل۲:Theories that don't work
(پارت آخر)

آخرین تئوری که توسط اقتصاددان ها پذیرفته شده و تئوری غلطی محسوب میشه،تئوری نادانیه(فکر کنم دقیق ترین ترجمه برای ignorance باشه) که میگه علت تفاوت های این چنین زیاد اقتصادی بین کشورها نداشتن دانش اقتصادی کافی یا نگرفتن مشاوره های خوب توسط رهبرهاست و اینکه رهبران کشورها متوجه نمیشن که چطور اشتباهات اقتصادی رو متوقف کنن.اما این در بهترین حالت میتونه قسمت کمی از مشکل باشه.مثال غنا بعد از استقلال از انگلیس این رو به خوبی نشون میده؛ بعد از استقلال از انگلیس با اینکه مشاورهای انگلیسی هنوز هم به رئیس جمهور مشاوره میدادن، اشتباهات اقتصادی متعدد باعث نابودی اقتصاد غنا شد.مثلا مشاور رئیس جمهور غنا مینویسه که کارخانه های بسته بندی انبه در جایی تاسیس شدن که انبه ای وجود نداشت و هزینه حمل و نقل خیلی زیادی تحمیل میشد.اما این به دلیل ناآگاهی رئیس جمهور نبود بلکه مجبور بود برای حفظ کردن قدرت غیردموکراتیک و راضی نگه داشتن افراد خاصی، این تصمیم رو بگیره
در واقع این تئوری حتی نمیتونه توضیح بده که پس چرا رهبران آفریقایی این دانش اقتصادی رو ندارن درجالی که رهبران اروپای غربی دارند؟به عبارتی تصمیمات اقتصادی که گرفته میشه ریشه در فرهنگ یا دانش نداره بلکه باید فراتر از اینکه چه کسی چه تصمیماتی رو و به چه انگیزه ای گرفته.باید به حل مشکلات سیاسی بپردازیم.در واقع همونطور که Abba Lerner اقتصاددان بیان کرده،
"اقتصاد با انتخاب مشکلات سیاسی حل شده به عنوان حوضه تخصص خود،عنوان ملکه علوم انسانی رو به دست آورده است"
بنابراین از سیاست باید برای اصلاح نابرابری اقتصادی در دنیا بهره زیادی گرفت
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

Artin...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1403
ارسال‌ها
591
امتیاز
9,501
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ای 1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1403
Why nations fail(5)
فصل۳:The making of prosperity and poverty

(در خلاصه این فصل کلمه inclusive رو به صورت همه شمول و extractive رو به صورت استخراج گرا ترجمه کردم.به نظرم بهترین ترجمه رسیدن اما اگه کسی ترجمه بهتری میدونه خوشحال میشم بدونم)
تفاوت های زیاد و فراگیری بین کره شمالی و جنوبی موجود هستند که اقتصاد این دو کشور رو کاملا متفاوت میکنن.گذشته از بحث های تاریخی، در کره شمالی چیزی به نام دارایی شخصی وجود نداره و امنیت دارایی وجود نداره(به خاطر حکومت کمونیستی)، آموزش و پرورش کاملا یک پروپاگاندای خالص محسوب میشه که فقط برای قدرت بخشیدن به حکومت استفاده میشه، مردم تشویق به سرمایه گذاری یا شروع کارهای جدید نمیشن چون امنیت دارایی و ثبات اقتصادی وجود نداره درحالی که در کره شمالی مردم برای تخصص های مختلف استعدادیابی میشن، سیستم بانکی و آموزشی مردم رو به مشارکت در فعالیت های اقتصادی تشویق میکنن چون میدونن که زیر یک سیستم باثبات، هرکس که زحمت بکشه و در کار تخصصی سرمایه گذاری کنه میتونه ثمرش رو برداشت کنه.
اما چه چیزی باعث این تفاوت میشه؟نهادهای اقتصادی کره شمالی استخراج گرا و نهادهای اقتصادی کره جنوبی همه شمول هستند.نهادهای اقتصادی استخراج گرا به این معنا نام گذاری میشن که منابع و سرمایه رو از گروه بزرگی از مردم استخراج(خارج) میکنن و به دسته کوچک دارای قدرت سود میرسونند.نهادها و سیستم های اقتصادی همه شمول نهادهایی هستند که اجازه شرکت و بهره مندی همه مردم در فعالیت های اقتصادی رو میدن و باعث نوآوری و پیشرفت تکنولوژی میشن.به طور مثال شما میتونید یک تکنولوژی جدید رو کشف کنید، از سرمایه بانک استفاده کنید و کالای/خدمات با بهره بالا تولید کنید
اما نهادهای سیاسی هم ممکنه استخراج گرا یا همه شمول باشند.وقتی یک گروه خاص و قدرتمند سیاسی کشور رو اداره میکنه و منابع کشور رو در جهت سود اقتصادی خودش استفاده میکنه(به بهای بقیه جامعه) اون نهاد سیاسی(سیستم سیاسی) استخراج گراست اما وقتی همه مردم توی فعالیت های سیاسی قابلیت شرکت و در تصمیم گیری قابلیت دخالت دارند، سیستم سیاسی همه شمول محسوب میشه.
پیشرفت اقتصادی وقتی حصول میشه که هم سیستم سیاسی و هم نهادهای اقتصادی همه شمول باشن زیرا مردم به شرکت در فعالیت های اقتصادی و استفاده از نهایت استعدادشون تشویق میشن.سیستم سیاسی استخراج گرا سیستم اقتصادی استخراج گرا رو تقویت میکنه و این یک حلقه تکرارشونده خطرناک خواهد شد.به طور مثال قدرت سیاسی عده ای خاص باعث میشه که بتونن سیستم های اقتصادی مطلوب خودشون که استخراج گرا هستن و به خودشون سود میرسونن رو راه اندازی کنن و از سودی که به دست میارن،قدرت سیاسی خودشون رو هم مدام تقویت کنن و این چرخه مدام ادامه خواهد داشت.سیستم های اقتصادی استخراج گرا و سیستم های سیاسی همه شمول(و بالعکس) در تقریبا همه موارد بر ضد هم عمل میکنن و بنابراین پایدار نیستن.(خارج از کتاب:مثلا در ایران پلتفرم های نمایش خانگی که سیستم همه شمول محسوب میشن چون برای صداوسیما رقابت ایجاد میکنن، مدام با محدودیت های زیادی رو به رو هستند)
اما سوال اینجاست که چرا همه کشورها به سمت سیستم های همه شمول حرکت نمیکنن با اینکه حتی دیکتاتورها هم از پیشرفت اقتصادی بدشون نمیاد؟خب هر تغییر و تحول اقتصادی به اصطلاح یک "creative destruction" یا "نابودی خلاقانه" به دنبال داره.یعنی این که تکنولوژی ها،روش ها و تکنیک ها و منابع قبلی به ناچار با جدید جایگزین شده و از دور خارج میشن.مثلا در زمان انقلاب صنعتی که در اروپا عمدتا مالکان زمین صاحبان اصلی ثروت بودند،با تغییر به سمت صنعت و کاهش قیمت و ارزش زمین های کشاورزی،مقداری از سرمایه خودشون رو از دست میدادن بنابراین به شدت دربرابر صنعتی شدن مقاومت میکردن.در انگلستان یا فرانسه قدرت اونها نتونست جلوی انقلاب صنعتی رو بگیره اما در روسیه این اتفاق افتاد و باعث فقیرتر موندن روسیه از بقیه اروپا شد
نکته آخر این که پیشرفت اقتصادی زیر سیستم های سیاسی استخراج گرا هم امکان داره اما این پیشرفت موقتی و بی ثبات خواهد بود.این پیشرفت به دو شکل میتونه اتفاق بیفته.یکی این که سیستم استخراج گرا به کارهای پرسود دست بزنه مثلا جزایر Barbados با این که درش نهاد سیاسی استخراج گرا حاکم بود،به علت استخراج شکر و صادرات به نقاط دیگه دنیا به یکی از ثروتمندترین مناطق اون زمان تبدیل شده بود اما این ثروت با گذر زمان و کمرنگ شدن تجارت شکر از بین رفت.دومین نوع پیشرفت زیر سیستم های استخراج گرا به این برمیگرده که سیستم اعتماد کافی به قدرتش رو داشته باشه و از سیستم های اقتصادی همه شمول استفاده کنه مثلا در کره جنوبی دهه 1970 که با این که دیکتاتوری بود، اما به خاطر حمایت کامل آمریکا از خودش، ترسی از "نابودی خلاقانه" و از دست دادن قدرت اقتصادی و سیاسی حاکمان نداشت و بنابراین به اصلاحات اقتصادی دست زد.(البته همین اصلاحات اقتصادی و پایدار نبودن اقتصاد همه شمول در کنار سیاست استخراج گرا، باعث تغییر دیکتاتوری و به سمت دموکراسی رفتن کره جنوبی در دهه های بعد شد)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

Artin...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1403
ارسال‌ها
591
امتیاز
9,501
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ای 1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1403
Why nations fail(6)
فصل۴:Small differences and Critical junctures:The weight of history

در سال 1346 میلادی و با شیوع گشترده طاعون، مردم زیادی در اروپا از بین رفتند اما این منجر به تغییرات بزرگی در قرون آینده در اروپا شد.اروپا در اون زمان با سیستم فئودالیسم اداره میشد و اکثر مردم برای صاحبان زمین کار میکردن و شرایط بدی داشتند.طاعن سیاه موجب بدتر شدن وضع زندگی و اعتراضات گسترده مردم برای آزادی های بیشتر شد که با مقاومت های بسیار زیادی رو به رو شد.در اروپای شرقی که صاحبان زمین قدرت بیشتری داشتند و سازمان یافته تر ارتباط داشتند، اجازه تغییرات رو ندادن و حتی در آینده وضعیت بدتر هم شد مثلا در بعضی کشورها کار بدون دستمزد روی زمین از یک روز به سه روز در هفته افزایش یافت.در مقابل اون در کشورهای اروپای غربی که لُردها و صاحبان زمین قدرت کمتری داشتن،تغییرات گسترده ای آغاز شد و روز به روز افزایش یافت تا جایی که این شکل از کشاورزی و زمین داری، در سال 1800(حدود 4 قرن بعد) در اروپای غربی به صفر رسید اما در کل اروپای شرقی شدیدتر از قبل ادامه داشت.
این مثال میتونه نشون بده که تفاوت های خیلی ریز میتونن در نقاط حساس تاریخی(مثل شیوع طاعون در اروپا) و در طی زمان نقش بسیار زیادی در شکل گیری راه اقتصادی کشورها بازی کنن.حتی این تفاوت توی کشورهای اروپای غربی هم وجود داشت.به طور مثال مجلس ها و پارلمان ها در هر دو کشور اسپانیا و انگلستان وجود داشتن و مالیات رو کنترل میکردن اما اسپانیا چون در اون زمان از منابع سرشار آمریکای جنوبی که مستعمره اسپانیا بودن، استفاده میکرد و نیاز و وابستگی کمتری به مالیات داشت، کمتر به خواسته های پارلمان(Cortes) توجه میکرد درحالی که انگلستان که در اون زمان قدرت بسیار ضعیف تری بود و هنوز استعمار رو شروع نکرده بود،مجبور بود به خواسته های پارلمان(Parliament) تن بده و سیستم ها و نهاد های اقتصادی همه شمول مختلفی رو تاسیس کنه و یا سیستم های موجود رو همه شمول تر کنه.همین اتفاق و تفاوت کوچیک منجر شد که اختیارات ملکه انگلستان به شدت تحت تاثیر قرار بگیره و همچنین در قرن هجدهم انقلاب صنعتی ابتدا از انگلستان آغاز بشه و تا مدتی به اسپانیا یا فرانسه نرسه.
پس میبینیم که تفاوت های کوچیک در نهادها و سازمان های اقتصادی یا اجتماعی کشورهای مختلف در نقاط حساس تاریخی میتونه ضربه مهلکی به اقتصاد بزنه یا برعکس فرصت خوبی برای اقتصاد ایجاد کنه.به همین شکل هم میشه توجیه کرد که چرا کشوری مثال آمریکا یا کانادا بعد از اتمام دوره استعمارگری پیشرفت پرسرعت اقتصادی داشت اما کشورهای آفریقایی بعد از استقلال، همچنان سیستم های استخراج گرا رو مانند پیشینیان حفظ کردند.
بنابراین نقاط حساس تاریخی وابسته به سیستم های پیشین جامعه میتونن تاثیرات مختلفی روی نهادهای سیاسی و اقتصادی جامعه داشته باشن و اونها رو تغییر بدن.اما همیشه لزوما ساختارهای سیاسی همراه ساختارهای اقتصادی تغییر نمیکنن مثلا در چین، مرگ مائو زدونگ نقطه حساس تاریخی محسوب میشد که بعد از اون با اینکه هنوز حزب کمونیست رهبری کامل چین رو به عهده داشت(هنوز هم داره)، اقتصاد چین از یک اقتصاد نابودشده و بر پایه کشاورزی با رشد بسیار سریع به یکی از بزرگترین اقتصادهای دنیا تبدیل شد.این تغییر ساختارهای اقتصادی کاملا بدون تغییر ساختار سیاسی حاکم بر چین بود.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9

Artin...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1403
ارسال‌ها
591
امتیاز
9,501
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ای 1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1403
Why nations fail(7)
فصل۵:"I've seen the future,and it works"

در دهه های 1930 تا 1970 میلادی یکی از سریع ترین رشدهای اقتصادی در تاریخ در شوروی اتفاق افتاد(تقریبا هر سال ۶ درصد رشد اقتصادی).این رشد اقتصادی بسیاری از تحلیلگران دنیا رو متحیر کرده بود اما در اواسط دهه 70' میلادی ناگهان متوقف شد و وضعیت اقتصادی شوروی به شکلی بد شد که چند سال بعد به فروپاشی کامل شوروی منجر شد.در واقع این رشد اقتصادی، به علت حرکت شوروی از کشاورزی به سمت صنعت بود نه به خاطر برنامه های توسعه که تدوین میشد(و اکثرا بعدا محتواشون تغییر میکرد یا نادیده گرفته میشد).این پیشرفت اقتصادی اما زیر سیستم سیاسی و اقتصادی استخراج گرا به دست اومده بود و قابل اطمینان نبود چون انگیزه برای نوآوری و در نتیجه "نابودی خلاقانه" (که در فصل 3 به اون پرداخته شد) اتفاق نمیفته بنابراین پیشرفت این اقتصاد اصلا قابل اطمینان و باثبات نیست.البته در صنایع نظامی و هوافضا که به خاطر رقابت با غرب توسط دولت مورد تشویق و پاداش زیادی قرار میگرفت نوآوری و پیشرفت واقعی رخ میداد مثلا شوروی اولین انسان رو به فضا فرستاد و یا سلاح های هسته ای پیشرفته و AK-47 رو به دنیا معرفی کرد.دولت شوروی از عدم وجود انگیزه برای سرمایه گذاری و نوآوری (به خاطر استخراج گرا بودن سیستم و عللی که در فصل 3 مطرح شد) آگاه بود و طرح های مختلفی رو هم اجرا میکرد مثلا برای کشاورزی،هدفی(مقدار خاصی از محصول) تعیین میشد که اگر کشاورز به اون هدف میرسید،مورد تشویق قرار میگرفت اما این روش ها هم موثر نبودن.این هدف بر اساس محصول سال قبل تعیین میشد بنابراین کشاورزها هرسال مجبور میشدن محصول بیشتری تولید کنن که همین باعث میشد قید این کار رو بزنن.
در یک مثال دیگه شهرهای مایا(Maya) رو میبینیم که بر اساس یک سیستم استخراج گرا(دارای پادشاه و هرمی) تشکیل شده و پیشرفت های قابل توجهی در کشاورزی و حتی هنر و معماری و به طور کلی در فعالیت های اقتصادی متنوع به دست اوردند اما بعد از چند قرن به مرور نابود شدند.این نابودی به علت جنگ ها و اختلافات گشترده بین شهرها یا درون شهرها و عدم وجود حکومت مرکزی بود و این شهرها هیچوقت به قبل برنگشتن
در واقع پیشرفت اقتصادی زیر سیستم های استخراج گرا ممکنه چون سیستم استخراج گرا به ثروت مالی و منابع نیاز داره تا اون ها رو برای یه دسته مخصوص استخراج کنه.پیشرفت در سیستم استخراج گرا اما از پایه با پیشرفت در سیستم همه شمول متفاوته چرا که نابودی خلاقانه و نوآوری در اون وجود نداره.اگر در یک سیستم استخراج گرا حکومت قدرتمند مرکزی برقرار بشه ممکنه پیشرفت اقتصادی گسترده و حتی سریعی(مثل شوروی) به دست بیاد اما این پیشرفت قابل اتکا نیست.البته دلیل دیگه ای هم برای غیرقابل اتکا و موقتی بودن این نوع پیشرفت غیر از عدم وجود انگیزه و نوآوری وجود داره که در مثال مایا به خوبی دیدیم.این پیشرفت اقتصادی خودش باعث بروز احتمال درگیری برای به دست اوردن این ثروت های استخراج شده میشه و باعث انقلاب ها و برکناری های متعدد میشه که پیشرفت اقتصادی رو به یک باره عوض میکنه و حتی ممکنه مثل مایا کلیت وجودی جامعه رو تهدید کنه.در حال حاضر در چین، این نوع پیشرفت اقتصادی رو دنبال میکنه و با این که بسیار سرعت زیادی داره،بسیار غیرقابل اتکاست مگر اینکه دولت چین در دهه های آینده تغییر بنیادی در سیستم اقتصادی به وجود بیاره و اون ها رو به یک سیستم همه شمول تبدیل کنه.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #10

Artin...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1403
ارسال‌ها
591
امتیاز
9,501
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ای 1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1403
Why nations fail(8)
فصل۶: Drifting apart

ونیز که الان شهری توریستی محسوب میشه و بیشتر درآمدش از صنعت توریسم میچرخه، زمانی یکی از بزرگترین اقتصادهای دنیا و منشا یکی از اولین سیستم های اقتصادی همه شمول در دنیا بوده. در اون زمان شکوفایی های اقتصادی زیاد و تجارت گسترده ونیز رو به یکی از ثروتمندترین کشورهای دنیا تبدیل کرده بود.به طور مثال قراردادهایی در ونیز رواج داشت که بخش های مهمی از پیشرفت اقتصاد همه شمول ونیز محسوب میشدن مثلا قراردادی به نام "commenda" مرسوم بود که در اون یک نفر به سفر تجارتی میرفت و یک نفر سرمایه رو در اختیار اون میگذاشت.این قرارداد دو حالت داشت:اگر فرد دوم 100 درصد سرمایه رو به فردی که تجارت میکرد میداد، 75 درصد از سود رو به دست می آورد و اگر 67 درصد سرمایه رو به فرد تاجر میداد، 50 درصد از سود رو کسب میکرد و بقیه به فرد تاجر میرسید. این قرارداد و جنبه های متفاوت دیگرِ همه شمول بودنِ اقتصاد موجب شده بود فشار برای تغییر سیستم ها و نهادهای سیاسی هم زیاد شه مثلا این جهش های اقتصادی حقوق مالکیت رو تقویت کرده بود و دادگاه های مستقل رو پدید اورده بود. اما این نوع اقتصاد که بر پایه "نابودی خلاقانه" بنا شده بود و مردان جوان ثروتمندی که به وسیله commenda یا روش های دیگه به ثروت رسیده بودن، سود و موفقیت اقتصادی حاکمان رو کاهش میدادن و نه تنها اون، بلکه قدرت سیاسی اونها رو هم کاهش میداد. کم کم تغییرات مفصلی در سیستم های اقتصادی ایجاد شد که قدرت سیاسی و بعد اقتصادی رو از مردم گرفت و سود رو کاملا به حاکمان واگذار کرد.بنابراین آروم آروم commenda و سیستم های دیگه ای که ونیز رو به این شکوفایی اقتصادی رسونده بودن ممنوع شدن و تغییر کردن و این منجر شد که ونیز به چیزی نه بیشتر از یک موزه برای توریست ها برای بازدید از سازه های اون دوران طلایی تبدیل بشه.
بنابراین متوجه میشیم که پیشرفت اقتصادی یک مقوله ساده نیست و جنبه ها و فاکتورهای متعددی در اون تاثیرگذار هستن و یک راه واحد برای پیشرفت وجود نداره که به همه جا تعمیم داده بشه. همونطور که در مثال ونیز دیدیم پروسه پیشرفت به سمت سیستم های همه شمول ممکنه برعکس بشه و پیشرفت های قبلی رو هم از بین ببره. درباره امپراطوری روم هم همین اتفاق افتاد.قبل از اینکه جمهوری روم به امپراطوری روم تغییر ماهیت بده، سیستم های سیاسی و اقتصادی تا حد خوبی برای زمان خودشون همه شمول بودن و از اون دوران کشتی های غرق شده زیادی کشف شدن که نشون دهنده گستردگی تجارت مدیترانه هست؛ در حالی که بعد از سوقصد به ژولیوس سزار و امپراتور شدن آگوستوس و اتفاقات بعد از اون که سیستم مدام استخراج گرا تر شد، اقتصاد به شدت پسرفت کرد و حتی تعداد کشتی های پیدا شده در این زمان هم نشون دهنده اینه که تجارت در مدیترانه به شدت کاهش یافت.این تغییرات سرانجام موجب فروپاشی امپراطوری روم شد.
تجربه امپراطوری روم نشون میده که با اینکه در قبل اشاره شد پیشرفت های اقتصادی بیشتر اروپا نسبت به بقیه دنیا ریشه تاریخی داره، اما این ریشه چندان هم عمیق نیست چرا که در زمانی که امپراطوری روم از بین رفت و اروپا به "عصر تاریکی" رفت، در جاهای دیگه ای از دنیا پیشرفت تکنولوژی و نوآوری های مختلفی اتفاق می افتاد. حتی قبل از همه اینها اولین کسانی که به کشاورزی روی اوردند مردم خاورمیانه بودند و بنابراین پیشرفت های اقتصادی رو نمیشه به تنهایی و خارج از تاریخ بررسی کرد.همونطور که موضوع فصل چهار بود، تفاوت های کوچک در سیستم ها و نهادهای اقتصادی و سیاسی میتونه در برخورد با نقاط حساس تاریخی نتایج کاملا مختلفی به وجود بیاره و تفاوت ها رو تشدید کنه یا شاید حتی پیشرفت یک کشور رو به عقب برگردونه
 
  • شروع کننده موضوع
  • #11

Artin...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1403
ارسال‌ها
591
امتیاز
9,501
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ای 1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1403
Why nations fail(9)
فصل۷:The Turning Point
ویلیام لی در زمان الیزابت اول در انگلستان زندگی میکرد. در اون زمان قانون تازه ای توسط الیزابت اول تصویب شده بود که مردم رو به پوشیدن کلاه بافتنی مجبور میکرد. در اون زمان لی به فکر اختراع دستگاهی افتاد که سرعت بافتن رو بالا ببره و بافنده ها رو از کار سخت بی نیاز کنه و سرانجام در 1589 هم دستگاهش رو با موفقیت تولید کرد. لی با اشتیاق و به زحمت با ملکه جلسه ای ترتیب داد تا اختراعش رو معرفی کنه اما ملکه بهش گفت که به این فکر کردی که این دستگاه چقدر از رعیت های من رو بیکار میکنه؟ بعد از رد شدن این اختراع به فرانسه رفت تا شاید اونجا بتونه اختراعش رو گسترش بده اما در فرانسه هم با اختراعش موافقت نشد. حتی بعد از برگشتن از جیمز جانشین الیزابت هم جواب رد شنید.
این داستان نکته مهمی رو نشون میده که اون وحشت از "نابودی خلاقانه"(که قبلا بهش پرداخته شد) توسط حاکم هاست و دلیلی برای اینه که چرا از ابتدای روی آوردن انسان به یکجانشینی تا انقلاب صنعتی پیشرفت اقتصادی پایداری در جایی از دنیا مشاهده نشده و درآمدها تقریبا در این چندهزار سال یکسان بوده. در واقع نوآوری تکنولوژیک میتونه رشد اقتصادی پایدار رو به وجود بیاره اما باعث نابودی خلاقانه میشه که نه تنها از حاکمان، بازنده اقتصادی میسازه بلکه اون ها رو در ریسک بازنده سیاسی شدن قرار میده چرا که باعث نابودی کارها و مشاغل قدیمی میشه و نارضایتی رو افزایش میده و برای همین در فصل های قبل اشاره شد که سیستم های اقتصادی استخراج گرا با سیستم های اقتصادی همه شمول (و برعکس) با هم سازگاری ندارن.
اما پیچ و خم های تاریخی و تفاوت های انگلستان با کشورهای دیگه اروپایی و غیر اروپایی که در نقاط حساس تاریخی مثل فروپاشی امپراتوری روم یا طاعون سیاه شدت گرفت، باعث شد که شروع و همچنین نقطه عطف انقلاب صنعتی در انگلستان باشه اما انگلستان هم راه راحتی برای رسیدم به سیستم های همه شمول طی نکرد. تشکیل پارلمان و قدرت گرفتن اون در بعد از قرن چهاردهم و مخصوصا در قرن هفدهم در اثر پیروز شدن در جنگ های مختلف داخلی سبب شد انگلستان بیشتر به سمت همه شمول شدن و در نتیجه رشد اقتصادی حرکت کنه؛ گرچه در اون زمان انگلستان بسیار با سیستم های دموکراتیک فعلی فاصله داشت به طور مثال محدودیت های زیادی برای پارلمان وجود داشت(مثلا فقط زمانی تشکیل جلسه میداد که پادشاه/ملکه پارلمان رو فرا میخوند که البته بعدا در طی زمان و با قدرت گرفتن بیشتر پارلمان، این محدودیت از بین رفت) یا تنها دو درصد مردم حق رای دادن داشتن اما پیروزی های مکرر طرفداران جمع گرایی(pluralism) بر طرفداران قدرت مطلق و بی قید و شرط(absolutism) در انگلستان باعث همه شمول تر شدن اقتصاد و در اثر اون سیاست شد و حمایت از فعالیت های اقتصادی، مالکیت خصوصی و تکنولوژی رو دربر داشت که باعث انقلاب صنعتی و رشد شدید اقتصادی شد. در حالی که در هر رویارویی ممکن بود طرف مقابل پیروز بشه و دوباره یک سیستم استخراج گرا رو برگردونه (مانند چیزی که در فصل قبل درباره ونیز یا امپراتوری روم دیدیم). اما این اتفاق نیفتاد و این تغییر به جایی رسید که دیگه قابلیت برگشت به سیستم استخراج گرا وجود نداشت چرا که موازنه قدرت کاملا تغییر کرده بود.
بنابراین حتی ممکن بود در انگلستان هم این پیشرفت تغییر مسیر بده و کاملا برعکس بشه اما این اتفاق به دلایلی که بهش اشاره شد نیفتاد. بنابراین بار دیگه میبینیم که تئوری هایی که در فصل 2 بررسی کردیم شامل فرهنگ و جغرافیا و نادانی حاکمان(ignorance) نمیتونن درست باشن
 
  • شروع کننده موضوع
  • #12

Artin...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1403
ارسال‌ها
591
امتیاز
9,501
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ای 1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1403
Why nations fail(10)
فصل۸:Not on our turf:Barriers to development
(در این فصل و ادامه کتاب absolutism رو فردگرایی و political centralization رو حکومت قدرتمند مرکزی ترجمه کردم. مثل قبل اگر کسی ترجمه بهتری میشناسه خوشحال میشم بدونم)
در زمانی که ماشین چاپ توسط گوتنبرگ در آلمان اختراع شده بود، پتانسیل بزرگی برای آموزش ایجاد شد چون سرعت انتشار کتاب ها به شدت افزایش پیدا میکرد و دیگه نیاز به کار طاقت فرسا و وقت گیر کپی دستی نبود. این پتانسیل وقتی به کشورهای اروپای غربی رسید که در انقلاب صنعتی بودند، شرکت های چاپ خصوصی متعددی به وجود اومد که بسیار به آموزش و گسترش منابع کتبی کمک کرد. اما وقتی به امپراتوری عثمانی رسید، سلطان در اون زمان چاپ رو حرام اعلام کرد و حتی بعدها که یک نفر تونست صنعت چاپ رو به امپراتوری عثمانی وارد کنه، هیئتی از مجتهدان دینی تشکیل شد که هرچیزی که چاپ میشد رو بررسی میکردن که عملا باعث میشد کتابی اجازه چاپ نگیره. تا تعطیلی این شرکت تنها ۱۷ کتاب اجازه چاپ گرفتن که بسیار عدد کمی بود. طبیعتا اثر این سیاست روی جامعه بسیار زیاد بود به طوری که در زمان فروپاشی امپراطوری عثمانی تنها ۲ تا ۳ درصد از بزرگسالان سواد داشتن که این در مقایسه با ۶۰ درصد در انگلستان بسیار کم بود. در واقع سلطان میدونست که این تکنولوژی قدرت های جدیدی به مردم میده و اونها رو کمتر به حکومت وابسته میکنه که این ممکنه باعث بی ثباتی سیاسی بشه و آگاهانه جلوی این تکنولوژی رو گرفت.
این مثال به ما یک سد مهم رو در برابر پیشرفت نشون میده که اون فردگرایی حکومت هست.حکومت فردگرا یا خواسته و یا ناخواسته و با از بین بردن انگیزه ها برای نوآوری و استفاده از تکنولوژی های جدید، جلوی پیشرفت رو میگیره.
مثلا یک مورخ پرتغالی درباره اتیوپی در دوران استعمار اروپا بر آفریقا(البته اتیوپی مورد استعمار قرار نگرفته بود) مینویسه که پادشاه مالک تمام زمین های کشوره و هر دو سه سال یا هر سال یا حتی چندبار در سال زمین رو از کسی میگیره و به کس دیگه ای میبخشه. بنابراین کسی انگیزه ای برای تولید نداره چون درختی که میکاره به احتمال زیاد کس دیگه ای محصولش رو برداشت میکنه و حتی در بعضی موارد یک نفر کاشت، یک نفر متفاوت داشت و یک نفر متفاوت برداشت یک زمین رو انجام میده.
خب این موضوع که حق مالکیت خصوصی در حکومت فردگرا بسیار ضعیفه و حتی در مثال اتیوپی کاملا وجود نداره، انگیزه افراد رو برای افزایش بهره وری و ایجاد یا استفاده از تکنولوژی های جدید به شدت کاهش میده و باعث میشه پیشرفت اقتصادی اصلا اتفاق نیفته. در واقع تمرکز و هدف اصلی حکومت فردگرا حفظ ثبات سیاسی در کشور و موندن در قدرت و همچنین سود رسوندن به افراد قدرتمندیه که از حکومت پشتیبانی میکنن. برای همین ترس از صنعت و ترس از "نابودی خلاقانه" باعث میشه که حکومت مستقیم یا غیرمستقیم جلوی پیشرفت اقتصادی رو بگیره چرا که قدرتمند شدن اقتصادی افراد معمولی و در پی اون کاهش قدرت اقتصادی فرمانروایان و کسانی که از اونها پشتیبانی میکنن، در نهایت باعث کاهش قدرت سیاسی اونها هم میشه و بی ثباتی سیاسی ایجاد میکنه که یک حکومت فردگرا این رو نمیخواد.
اما حکومت فردگرا تنها مانع پیشرفت نیست؛ مانع دوم پیشرفت عدم وجود حکومت قدرتمند مرکزی و تمرکز سیاسیه. سومالی کشوریه که از لحاظ تاریخی به شش قبیله یا گروه تقسیم شده این قبایل مدام با هم در جنگ هستن. به طوری که افراد ابتدا با قبیله ای که ازش میان، شناخته میشن. در سومالی از لحاظ تاریخی هیچ تلاشی برای متحد کردن کشور و تشکیل حکومت قدرتمند مرکزی شناسایی نشده که البته اگر هم این تلاش انجام میشد بسیار کار سختی بود؛ چرا که قدرت گرفتن یک قبیله(یا یک فرد از یک قبیله) به معنی کاهش قدرت بقیه قبایل میشد و تعادل قدرت رو به هم میزد که باعث ممانعت بقیه قبایل میشد. بنابراین سومالی از نظر تاریخی با این که قبایلش کاملا به صورت جمع گرا و نه فردگرا اداره میشن اما با این حال، عدم وجود حکومت قدرتمند مرکزی که بتونه نظم و قانون دائمی ایجاد کنه و انگیزه فعالیت های اقتصادی بزرگ رو ایجاد کنه، باعث متوقف موندن کشور و عدم پیشرفت میشه.
بنابراین هم حکومت های فردگرا و هم عدم وجود حکومت قدرتمند مرکزی، به ناچار جلوی پیشرفت و نوآوری رو میگیرن و یا حداقل اون رو کاهش میدن. این مسأله کاملا اجتناب ناپذیره چرا که اگر به طور مثال حکومت فردگرا پیشرفت اقتصادی و تولید و استفاده تکنولوژی رو ترغیب و حمایت کنه، ثبات اقتصادی از بین میره و سرانجام قدرت سیاسی از حاکمان گرفته میشه.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #13

Artin...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1403
ارسال‌ها
591
امتیاز
9,501
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ای 1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1403
Why nations fail(11)
فصل۹:Reversing Development

مجمع الجزایر Moluccaدر اندونزی کنونی، از سه گروه از جزایر تشکیل شده که در گذشته به خاطر اینکه تنها محل تولید ادویه و میوه های مهمی بود، مرکز تجارت جهانی محسوب میشد. بین کشورهای اروپایی مثل هلند و پرتغال و همچنین چین، هند و عربستان و کشورهای دیگه رقابت شدیدی برای واردات این محصولات ارزشمند وجود داشت. این رقابت باعث ثروتمند شدن مردم بومی و کشف و استفاده از تکنولوژی های به روز برای کشاورزی شده بود. اما هلندی ها به زودی فهمیدن که ایجاد انحصار برای خودشون نسبت به رقابت با بقیه جهان سود بیشتری داره؛ در اوایل قرن هفدهم با نسل کشی های گسترده در جزایر و نگه داشتن عده اندکی از بومی ها برای کار کردن و استخراج ادویه ها برای اونها انحصار ادویه و مواد غذایی Molucca رو به دست اوردند. انحصاری که با خونریزی های فراوان و مجبور کردن بومی های باقی مونده برای کار سخت و در شرایط غیر انسانی، به دست اومد.

وقتی اروپایی ها به آفریقا رسیدند، برده داری در اکثر کشورهای آفریقایی(غیر از اونهایی که در جنگ با اروپایی ها پیروز بودن یا اونهایی که آب و هوای مناسبی برای اروپایی ها نداشتن) شروع شد. به طوری که تمام سیستم های قانونی و اقتصادی و حتی مذهبی در خیلی از کشورهای اروپایی بر پایه برده داری تغییر کرد؛ همه جرایم یک نتیجه داشتن، چه قتل چه دزدی و...؛ فرستاده شدن به کشتی های اروپایی. اروپایی ها با معاوضه اسلحه و باروت با پادشاهان آفریقایی از اونها برده میگرفتن؛ همین باعث میشد حاکمان آفریقایی به دنبال فرستادن برده بیشتر به اروپا باشن تا بتونن با سلاح ها و پول اروپایی ها خودشون رو قدرتمند تر، ثروتمندتر و حکومتشون رو باثبات تر کنن. صنعت برده داری که حتی تا قرن بیستم ادامه داشت باعث عدم امنیت برای مردم آفریقایی و تلف شدن و خروج استعدادهای اونها میشد که حتی بعد از پایان برده داری هم اثرش از بین نرفت؛ زیرا سیستم های فوق العاده استخراج گرایی که بر پایه برده داری بنا شده بودن همچنان وجود داشتن و اثرشون رو حفظ کرده بودن.

در کشور آفریقای جنوبی که برده داری به اون نفوذ نکرده بود اما اروپایی ها به شکل دیگه ای اون کشور رو به استعمار دراوردند. قبل از اینکه حکومت آپارتاید(Apartheid) آفریقای جنوبی برقرار بشه، به سیاهپوستان آفریقایی آزادی هایی داده شده بود که از جمله اونها حق مالکیت خصوصی بود. مردم آفریقای جنوبی به سرعت از این فرصت استفاده کردند؛ صاحبان زمین، کارآفرین ها و سرمایه داران آفریقایی به وجود اومدن و با قدرت گرفتنشون و تحصیل کرده تر شدن، تهدیدی برای قدرت حاکمان که بر پایه استخراج بود شدند. در نتیجه در سال 1913 و در سال های بعد با سیاست های خودشون اجازه صاحب زمین بودن، تحصیل و خیلی از کارهای دیگه رو به عمد از مردم آفریقای جنوبی گرفتند. این باعث شد که یک اقتصاد دوگانه به وجود بیاد؛ اقلیت بیست درصدی سفیدپوستان که بدون نگرانی از رقابت با سیاهپوستان، هشتاد و هفت درصد زمین های آفریقای جنوبی رو در اختیار داشتن و اکثریت آفریقایی که تنها سیزده درصد زمین ها رو در اختیار داشتن و مجبور بودن برای سفیدپوستان با شرایط نزدیک به بردگی و حقوق کم کار کنن. البته همونطور که میشه حدس زد این پیشرفت اقتصادی سفیدپوستان دایمی نبود چون برپایه استخراج بود. بعد از دهه هفتاد میلادی این پیشرفت هم متوقف شد و بعد از اوج گرفتن و سازمان یافته شدن اعتراضات مردمی، حکومت آپارتاید برچیده شد.

این تجربیات بار دیگه امکان برعکس شدن پیشرفت رو نشون میدن و همچنین به ما نشون میدن که به غیر از حکومت های فردگرا و عدم وجود مرکزیت سیاسی، عامل دیگه ای هم وجود داشته که جلوی پیشرفت خیلی از کشورها رو گرفته؛ استعمار اروپایی ها و ایجاد سیستم های استخراج گرا توسط اونها. کسی نمیدونه که در اندونزی اگر این نسل کشی ها اتفاق نمی افتاد چه اتفاقی ممکن بود بیفته؛ شاید یک مسیر مثل مسیر انگلستان طی میشد و یک اقتصاد همه شمول توسط بومی ها ایجاد میشد و یک انقلاب صنعتی از اونجا آغاز میشد.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #14

Artin...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1403
ارسال‌ها
591
امتیاز
9,501
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ای 1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1403
Why nations fail(12)
فصل۱۰:The diffusion of prosperity

همه کشورها مثل انگلستان در اثر تغییرات تدریجی قدرت و افزایش قدرت پارلمان به نهادهای اقتصادی و سیاسی همه شمول دست پیدا نکردن؛ کشورهایی مثل استرالیا و ایالات متحده آمریکا به دلیل اینکه مردم بومی زیاد که بشه اونها رو به کار گرفت یا منابع گشترده وجود نداشت و مردم مجبور بودند که خودشون روی زمین ها کار کنن(برعکس جاهایی مثل آمریکای جنوبی یا جزایر Molucca)، حاکمیت ناچار بود به اونها قدرت سیاسی و اقتصادی بیشتری بده و نهادها رو به مراتب همه شمول تر کنه. اما در کشورهای دیگه ای راه سومی هم برای تغییر وجود داشت؛ انقلاب.
در فرانسه، انقلاب مشهور 1789 علی رغم اینکه جنایت های گسترده ای رو به دنبال داشت، فردگرایی حکومت رو در فرانسه برای همیشه پایان داد. این آروم آروم فرانسه رو در مسیر تغییر قرار داد. با پیروزی های متعدد نیروهای انقلابی و فرانسه و بعدتر هم ناپلئون بناپارت در جنگ با قدرت های دیگه اروپایی، فرانسه این دسته از نهادها رو به عنوان میراث در خیلی از کشورهای اروپای شرقی به جای گذاشت که قبل از اون هنوز فئودالیسم گسترده بر اونها حاکم بود. ژاپن هم با یک انقلاب، شوگان ها رو که تقریبا مشابه اروپای شرقی فئودالیسم رو مبنای نهادها و ساختارهای بسیار استخراج گراشون قرار داده بودند، برچیدند. حاکمان جدید در ژاپن به این نتیجه رسیدند که برای تغییر بنیادی در ژاپن راهی به جز تغییر سیستم ها وجود نداشت؛ بنابراین سیستم ها و ساختارها تغییر کردند و به مرور پدیده هایی مثل حق مالکیت خصوصی و برابری در برابر قانون معرفی شد.
اما گذشته از همه این ها، در چهار فصل اخیر دیدیم که چطور بعضی کشورها تونستن از حلقه فردگرایی و سیستم های استخراج گرا به روش های مختلف نجات پیدا کنن و بقیه به علل داخلی یا خارجی ناتوان بودند؛ با چند مورد استثناء، هر کشوری که الان کشور ثروتمندی محسوب میشه در زمان انقلاب صنعتی، سیستم های همه شمول خودش رو پایه گذاری کرده و از فرصت های اون دوره استفاده کرده
 
  • شروع کننده موضوع
  • #15

Artin...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1403
ارسال‌ها
591
امتیاز
9,501
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ای 1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1403
Why nations fail(13)
فصل
۱۱:The Virtuous Circle

(در این فصل Virtuous Circle رو به صورت حلقه با ارزش معنا کردم. با توجه به مفهوم این کلمه که در این فصل باهاش آشنا میشیم، اگه کسی ترجمه بهتری میشناسه خوشحال میشم بدونم)
حاکمیت قانون چیزی بود که در انگلستان پس از انقلاب 1688 باعث شد گروهی بر گروه دیگری برتری پیدا نکنه و همه دربرابر قانون مساوی باشن. اما چرا حاکمیت قانون اجرا شد؟ چرا گروه صاحب قدرت خودش رو مثل کاری که اروپای شرقی کرد یا کاری که اسپانیا در آمریکای جنوبی کرد یا کاری که خودش در هند کرد، بالاتر از قانون قرار نداد تا صاحب همه قدرت بشه؟ حاکمیت قانون غیرممکن به نظر میرسه.
حاکمیت قانون در حکومت های فردگرا و اقتدارگرا بی معنیه اما در کشوری مثل انگلستان که بعد از 1688 صاحب سیستم همه شمول شده بود، کاملا معناداره. وقتی سیستم سیاسی همه شمول به وجود اومد، قدرت بعد از تشکیل پارلمان بین چند گروه تقسیم شد. بعد از اون نیاز برای حاکمیت یک قانون مساوی برای همه این گروه ها به وجود اومد تا هیچ گروهی نتونه قدرت بیش از حد در دست بگیره. حالا اصطلاحا یک زمین بازی برابر(level playing field) به وجود اومده بود. حالا اگر گروه خاصی خودش رو بالار از قانون قرار میداد و قوانین بازی رو به هم میزد، در واقع بازی رو از بین میبرد و کاملا قدرت خودش رو ریسک میکرد. اون موقع دیگه توازن قدرت وجود نداشت و یک انقلاب یا کودتا یا همدستی گروه های دیگه صاحب قدرت میتونست کاملا قدرت اون گروه رو از بین ببره. از این گذشته، دیدیم که سیستم های سیاسی همه شمول به سمت سیستم های اقتصادی همه شمول میل دارن و باعث میشن که مردم قدرت اقتصادی و درپی اون قدرت سیاسی بیشتری بگیرن و حاکمان استخراج گر ضعیف تر بشن؛ بنابراین با قدرت گرفتن مردم اجرا نکردن قانون و تلاش برای کسب قدرت مطلق بسیار بسیار سخت تر شده بود. علاوه بر این، قدرت بین گروه های مختلف توزیع شده بود و دیگه سیستم استخراج گرایی وجود نداشت بنابراین به قدرت کامل رسیدن دیگه به اون اندازه منفعتی نداشت و همین باعث میشد این کار به ریسکش نیارزه.
اینجا به مفهومی میرسیم به نام حلقه با ارزش؛ در واقع سیستم های همه شمول و جمع گرا در یک حلقه تکرارشونده از خودشون دفاع میکنن و اجازه برقراری سیستم فردگرا رو نمیدن. علاوه بر اتفاقاتی که بهشون اشاره شد، سیستم های همه شمول شرایط ایجاد رسانه های آزاد رو فراهم میارن که میتونن به مردم راجع به افراد یا گروه هایی که در از بین بردن همه شمول بودن سیستم ها و کسب قدرت مطلق تلاش میکنن، آگاهی بدن و همچنین این سیستم ها تحصیل و قدرت گرفتن اقتصادی مردم رو تشویق میکنن که مردم رو خواستار آزادی های بیشتر میکنن و از عقب گرد جامعه جلوگیری میکنن. در این شرایط دیگه نیازی به یک انقلاب برای رسیدن مردم به خواسته ها نیست بلکه گروه های صاحب قدرت در هر زمان باید به خواسته های مردم عمل کنن تا قدرت خودشون هم به خطر نیفته و کاملا از بین نره؛ حتی اگه عمل به خواسته های مردم به معنی کاهش قدرت این افراد باشن.
به طور مثال در آمریکا از اواسط قدرت نوزدهم تا اوایل قرن بیستم شرکت های بزرگی تشکیل شده بودن که اکثرا هرکدوم در حوزه خودشون بیش از 70 درصد بازار رو کنترل میکردن(مثلا شرکت Standard Oil که 81 درصد استخراج نفت آمریکا رو از آن خودش کرده بود). در اون زمان مردم نگران ایجاد انحصار برای این شرکت ها شده بودن و رسانه ها هم مدام افکار عمومی رو نسبت به این شرکت ها بدبین میکردن. در نتیجه این تدی روزولت رئیس جمهور وقت آمریکا پیشنهادی داد که باعث شد بر شرکت های بزرگ کنترل بیشتری صورت بگیره و از ایجاد قدرت بیش از حد اقتصادی(و در پی اون سیاسی) و انحصاری سازی جلوگیری بشه. میبینیم که سیستم های همه شمول مدام دربرابر تهدیدهایی که همه شمول بودن سیستم رو تهدید میکنن می ایستن و این اجازه رو نمیدن. این به خاطر چیزی نیست جز حلقه با ارزش. در فصل آینده متوجه میشیم که سیستم های استخراج گرا هم حلقه تکرارشونده ای دارن که برداشتن و تغییر اونها رو بسیار سخت میکنه: حلقه شرور
 
  • شروع کننده موضوع
  • #16

Artin...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1403
ارسال‌ها
591
امتیاز
9,501
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ای 1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1403
Why nations fail(14)
فصل
۱۲:The Vicious Circle

انگلیسی ها در زمان استعمار آفریقا، دسته ای از نهادها و سازوکارهای استخراج گرایانه رو برای داشتن بیشترین بهره وری و استخراج و استفاده از محصولات کشورهای مورد استعمار با کمترین دردسر و استفاده از نیروی کار آفریقایی طراحی کرده بود. مثلا حاکمان محلی قدرتمند موجود رو در اختیار میگرفت تا براش مالیات بگیرن و نظم و قانون برقرار کنن؛ کاری که با کشاورزان کاکائو یا قهوه میکرد هم این بود که به جای اینکه اونها رو مجبور کنن که براشون کار کنن، مجبورشون میکرد که محصولاتشون رو به "هیئت بازاریابی" که توسط اونها و ظاهرا برای کمک به کشاورزها به وجود اومده بود بفروشن. این هیئت میگفت که همیشه برای محصولات، به کشاورزان دستمزد یکسانی میده و یعنی ممکنه یه سال قیمت جهانی بالا بره و به کشاورزان کمتر از قیمت جهانی پرداخت بشه اما به جاش سال های دیگه که قیمت پایین تره، ضرر رو همون هیئت تحمل میکنه. در واقع نوسانات بازار رو این هیئت به جون میخره. در ظاهر ایده خوبی بود اما انگلیسی ها درواقع چه در سال های بد چه خوب، درصدی کمتر از چیزی که باید به کشاورزان پرداخت میکردن پرداخت میکردن و این یک ترفند و یک نوع مالیات پنهان بود. همه انتظار داشتن که با پایان استعمار و استقلال، این سیستم ها برچیده نشد. در واقع حتی بعد از استقلال، استفاده از سازوکار هایی مثل هیئت بازاریابی برای سواستفاده از کشاورزان شدت گرفت. به طور مثال در اواسط دهه 1960 که سیرالئون در استعمار انگلستان بود، یک کشاورز به طور میانگین 49 درصد از قیمت جهانی محصول رو از هیئت بازاریابی دریافت میکرد؛ در سال 1985 که سیاکا استیونز رییس جمهور بعد از استقلال سیرالئون دفتر رو ترک کرد، این عدد به طور میانگین تنها 27 درصد بود.
در آمریکای زمان جنگ داخلی، ایالت های جنوبی که طرفدار برده داری بودن، بسیار بهره وری و تولید تکنولوژی کمتری از شمال داشتن(حتی در زمینه کشاورزی که به نوعی تخصص این ایالت ها بود) چون زمین دارانی قدرتمندی وجود داشتن که با استخراج کردن نیروی کار از برده های سیاهپوست، به قدرت زیادی رسیده بودن. با اتمام جنگ داخلی، پیروزی شمال، لغو قانون برده داری و کسب حق رای برای مردان سیاهپوست انتظار میرفت شرایط برای اونها کاملا تغفییر کنه. اما حلقه شرور حتی قوی تر از چیزی بود که آبراهام لینکلن فکر میکرد. در واقع هنوز زمین داران مالک زمین ها بودن و قدرت اقتصادی و سیاسی خودشون رو حفظ کرده بودن. در حدی که تونستن اکثریت رای رو هم به دست بیارن و یک رییس جمهور دموکرات رو برای کشور مستقر کنن که ثبات قانون های ضدسیاهپوستی ایالتی که تصویب میکردن رو حفظ کنه. در واقع دوباره با استفاده از مردم سیاهپوست آزاد شده که دارایی و قدرتی نداشتن، شرایط رو به قبل از جنگ داخلی برگردوندن. به نوعی حزب دموکرات در جنوب یک حکومت آپارتاید برقرار کرده بود که سیاهان و سفیدها زندگی بسیار متفاوتی داشتن. این شرایط تا اواسط قرن بیستم تغییر چندانی نکرد.
در واقع به قول مارکس، تاریخ خود را تکرار میکند، بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت لودگی و مسخره بازی. نه تنها خیلی از رهبران پسا-استقلال آفریقا سیستم های استخراج گرا رو برنداشتند، بلکه اونها رو شدیدتر برای منافع شخصی استفاده کردند. این واقعا یه مسخره بازی تلخ بود. بعد از اینکه مارکسیست ها قدرت رو از امپراطور اتیوپی گرفتن، ابتدا حتی استفاده از کروات یا هرچیزی که نشانه ثروت یا "بورژوا بودن" باشه رو ممنوع کردن، اما در نهایت رهبرشون روی صندلی همون امپراطور نشست. همه این یک مسخره بازی بود اما بسیار تلخ تر از تراژدی قبلی. حتی در جنوب آمریکا با اینکه زمین داران قدرتمند در جنگ داخلی شکست خوردند، ولی در صلح پیروز شدند و با استفاده از قدرت خودشون دوباره سیستم های استخراج گرا رو احیا کردند. انقلاب هایی که با قول تغییرات رادیکال و اساسی اومده بودند، فقط خودشون رو با گروه قبلی جایگزین کردند و حتی شرایط رو به مراتب بدتر کردند.
سیستم های سیاسی استخراج گرا قدرت رو در یک نقطه جمع میکنن و اون رو به دست گروه محدودی میدن. این سیستم ها به سمت حمایت از سیستم های اقتصادی استخراج گرا متمایل هستن که روز به روز ثروت گروه حاکم رو بیشتر میکنن. بنابراین سیستم های اقتصادی استخراج گرا هم سیستم های سیاسی استخراج گرا رو تقویت میکنن و این باعث ایجاد یک حلقه میشه:حلقه شرور. حتی اگر حکومت عوض بشه، باز هم برخلاف سیستم های همه شمول، قدرت در یک جا جمع شده و ارزش ریسک کردن برای به دست اوردن همه قدرت رو داره. بنابراین فقط گروه متفاوتی به قدرت تکیه میزنه.
اما همه "تغییرات رادیکال" به شکست منجر نمیشن؛ به طور مثال انقلاب 1688 انگلستان یا انقلاب فرانسه. این جنبش ها کودتا نبودن، تنها توسط یک گروه صورت نگرفته بودن یا در نهایت یک گروه واحد و محدود اونها رو تصاحب نکرد. این جنبش ها توسط گروه گسترده ای از تاجران، سرمایه داران و... حمایت و انجام شد که قصد جایگزینی یک سیستم استخراج گرا با یک سیستم استخراج گرای دیگه رو نداشتن چرا که به خودشون لطمه میزد. در انقلاب فرانسه، قدرت به دست یک گروه محدود افتاد(به ریاست Robespierre و Saint-Just) و باعث کشتار و هرج و مرج شد اما برای زمان محدود؛ در واقع این نتونست مسیر انقلاب به سمت سیستم های همه شمول تر رو تغییر بده. بنابراین همونطور که بعدا هم خواهیم دید، تاریخ سرنوشت نیست و حلقه شرور هم غیرقابل شکستن نیست.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #17

Artin...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1403
ارسال‌ها
591
امتیاز
9,501
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ای 1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1403
Why nations fail(15)
فصل۱۳:Why nations fail today
45 درصد صادرات ازبکستان، از پنبه تشکیل میشه که بسیار کالای ارزشمندیه. بعد از استقلال از شوروی که زمین های کشاورزی به مردم برگشتند، دولت مقدار بسیار کمی از ارزش پنبه ها رو به کشاورزان میداد و بقیه رو برای خودش نگه میداشت در نتیجه کسی برای کاشت پنبه انگیزه ای نداشت. بنابراین دولت کشاورزان رو مجبر کرد که 35 درصد زمین کشاورزیشون رو به پنبه اختصاص بدن. اما این پایان ماجرا نبود! کشاورزان دیگه کمباین و ماشین آلات جمع آوری پنبه نمی خریدند چون سودی برای اونها نداشت. پس دولت به کار عجیبی دست زد. فصل برداشت پنبه مصادف بود با آغاز مدارس؛ در هر سال، دو ماه اول مدرسه دانش آموزان مجبور شدن که به زمین های کشاورزی برن و پنبه ها رو برداشت کنن. اگر دانش آموزی یک روز حضور پیدا نکنه یا از میزان مشخص شده کمتر جمع کنه، تنبیه میشه. به نوعی مدارس به اردوگاه کار اجباری بدل شدن و معلم ها هم برای دو ماه به سرکارگر تبدیل شدن!
اما چطور در قرن بیست و یکم چنین اتفاقاتی میفته؟ بعد از استقلال ازبکستان در پی فروپاشی شوروی در سال 1991، اسماعیل کریموف به قدرت رسید. ازبکستان،مثل همه جمهوری های سوسیالیست دیگه که در کنترل شوروی بودن، بعد از فروپاشی شوروی انتظار میرفت که در اونها دموکراسی و اقتصاد بازار برقرار بشه اما این اتفاق نیفتاد. کریموف که فعالیت سیاسی خودش رو در زمان شوروی در حزب کمونیست شروع کرده بود، پس از فروپاشی خودش رو به عنوان ناسیونالیست معرفی کرد و در اولین انتخابات پیروز شد. سپس با برگزاری رفراندوم(که طبیعتا براساس استانداردها نبود) مدت زمان ریاست جمهوری رو افزایش داد. با دستگیری و اذیت مخالفان و برقراری حکومت به شدت فردگرا تونست قدرت خودش رو حفظ کنه. در سال 2000 برای یک دوره 7 ساله دیگه کاندیدا شد و 91.7 درصد آرا رو به دست اورد. حتی تنها رقیبش گفت که به کریموف رای داده!
این دست از اتفاقات تنها گوشه ای از تاثیرات سیستم های سیاسی و اقتصادی استخراج گرا هستن. در موارد حادتر مثل سیرالئون حتی فروپاشی کامل کشور و جنگ داخلی هم دور از انتظار نیست. اما چه چیزی باعث میشه امروزه این سیستم ها همچنان پایدار بمونن؟
ملت ها از لحاظ اقتصادی به خاطر سیستم های استخراج گرا شکست می خورن. این سیستم ها کشورهای فقیر رو فقیر نگه میدارن و اجازه قرار گرفتن در مسیر پیشرفت رو به اونها نمیدن.کشورهایی مثل سیرالئون و زیمبابوه در آفریقا، کلمبیا و آرژانتین در آمریکای جنوبی، ازبکستان و کره شمالی در آسیا و... . تفاوت های قابل توجهی بین این کشورها وجود داره؛ اونها تاریخ، زبان و فرهنگ های بسیار متفاوت دارن. بعضی مستعمره انگلستان بودن مثل سیرالئون، بعضی اسپانیا مثل کلمبیا و بعضی روسیه مثل ازبکستان و بعضی از اونها هم هیچگاه مستعمره نبودن مثل کره شمالی. چیزی که در همه اونها مشترکه ذات استخراج گرای حکومته؛ این که پایه سیستم ها و نهادها یک گروه قدرتمنده که نهادهای اقتصادی رو طوری طراحی میکنن که با استخراج ثروت از مردم، خودشون رو قدرتمند و ثروتمند کنن. تفاوت های فرهنگی و تاریخی کشورها به تفاوت در ذات گروه های استخراج گر و جزئیات سیستم های استخراج گرا منجر میشه. اما دلیل اینکه این سیستم ها خودشون رو حفظ میکنن همیشه مربوط به حلقه شروره و پیامدهای این سیستم ها در فقیر کردن و گرفتن قدرت از مردم شبیه به هم خواهد بود؛ هرچند این سیستم ها تفاوت های جدی دارن. با اینکه این تفاوت ها جالب و مهم هستن، درس های حساس تر و مهم تر در تصویر بزرگ تره؛ که نشون میده در هریک از این موردها، سیستم های سیاسی استخراج گرا سیستم های اقتصادی استخراج گرا رو به وجود اوردن که باعث رفتن ثروت از مردم به گروه کوچک حاکم میشه.
راه حل این شکست سیاسی و اقتصادی ملت ها، تغییر سیستم های استخراج گرای اونها به سیستم های همه شموله. حلقه شرور این رو میرسونه که این کار آسون نیست، اما غیرممکن هم نیست. عامل های همه شمولی که از قبل در سیستم ها وجود دارن، یا وجود ائتلاف های گسترده در مبارزه بر علیه رژیم موجود، یا صرفا ذات غیرقابل پیشبینی تاریخ، میتونن حلقه شرور رو بشکنن. دقیقا مثل جنگ داخلی سیرالئون، انقلاب 1688 در انگلستان هم یک تکاپو برای به دست گرفتنن قدرت بود. اما یک تکاپوی از نوع کاملا متفاوت از جنگ داخلی سیرالئون. احتمالا خیلی از افرادی که در انقلاب 1688 انگلستان نقش داشتن، خودشون رو در جای جیمز دوم و به عنوان حاکم بعدی تصور میکردن؛ اما این که پارلمان بسیار قدرتمند شده بود و گروه های مختلفی از تمایلات مختلف رو دربر میگرفت، باعث شد که بعد از 1688 احتمال ایجاد فردگرایی بسیار کمتر بشه. در فصل بعد هم نمونه های زیادی رو از کشورهایی خواهیم دید که تونستن حلقه شرور رو بشکنن و نهادهای خودشون رو به سوی بهتر شدن،(حتی با تاریخ درازی از سیستم های استخراج گرا) پیش ببرن
 
  • شروع کننده موضوع
  • #18

Artin...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1403
ارسال‌ها
591
امتیاز
9,501
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ای 1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1403
Why nations fail(16)
فصل
۱۴:Breaking the mold

بوتسوانا کشوری در آفریقاست که قبل از استقلال از استعمار انگلستان مانند اکثر کشورهای آفریقایی جنوب صحرای سینا به صورت قبیله ای اداره میشد اما تفاوت های زیادی با بقیه اون ها داشت. به صورتی غیرعادی بوتسوانا دارای تمرکز قدرت زیادی بود و همچنین حاکمان قبایلش تحت قوانینی انتخاب میشدن که به افراد بی کفایت اجازه نمیداد در قدرت بمونن و برپایه استعداد حاکمان رو انتخاب میکرد. همین باعث شد سیستم های همه شمول تر و حق مالکیت خصوصی در این این قبایل به وجود بیاد. همین باعث شد که برخلاف کشورهایی که این کشور رو محاصره کرده بودن مثل آفریقای جنوبی و زیمبابوه، خارج شدن از استعمار انگلستان به معنای باقی موندن سیستم های بسیار استخراج گرا نبود و با تصمیمات هوشمندانه حاکمان کشور به سوی پیشرفت اقتصادی حرکت کرد. همچنین کشف فلزات ارزشمند و الماس در این کشور مثل کشورهای اطراف موجب ایجاد نهادهای استخراج گرای بیشتر و یا جنگ داخلی نشد چون حاکمان به طرز هوشمندانه ای از منابع و درآمد اون برای افزایش تمرکز قدرت، مشارکت دادن مردم در فعالیت اقتصادی و به وجود اوردن امکانات رفاهی استفاده کرد. این حاکمان با پنهان کردن منابع از انگلیسی ها تونستن تا زمان استقلال از اونها محافظت کنن چون میدونستن که اگر چشم انگلیسی ها به این منابع بیفته اصلا برای کشور وضع خوبی رقم نخواهد خورد. بوتسوانا حلقه شرور رو شکست داد چرا که تونست از نقطه حساس تاریخی که به وجود اومده بود(استقلال پسااستعماری) استفاده کنه و سیستم های همه شمول بنا کنه.حاکمان قبیله ای و احزاب سیاسی تلاش نکردند که دیکتاتوری به وجود بیارند و خودشون رو به بهای اکثریت مردم به قدرت سیاسی و اقتصادی برسونن. البته ذات غیرقابل پیشبینی تاریخ موافق میل بوتسوانا پیش رفت چون کسی مثل رابرت موگابه حاکم اون نبود و همچنین از قبل سیستم های قبیله ای همه شمولی داشت که ایجاد دیکتاتوری رو سخت تر میکرد.
در فصل یازده دیدیم که در ایالات جنوبی ایالات متحده آمریکا حتی بعد از لغو قانون برده داری هم سیستم های استخراج گرا به راحتی از بین نرفتن و زمین داران و افراد صاحب قدرت راه هایی پیدا کردن که سیاهپوستان رو از فعالیت های اقتصادی و سیاسی حذف کنن. مثلا قانونی تصویب کردن که بر اساس اون فقط افرادی میتونستن رای بدن که باسواد بودن و خب اکثر برده های تازه آزاد شده باسواد نبودن. اما حتی مردم سفیدپوست بی سواد هم در نهایت قادر به رای دادن بودن چرا که این قوانین برای حذف سیاهان طراحی شده بود. در یک مورد معروف یک مرد سفیدپوست باسواد شناخته شد درحالی که به یک سوال درباره قانون ایالتی چنین جوابی داده بود:"FRDUM FOOF SPETGH". این قوانین و سایر اتفاقات نژادپرستانه سرانجام باعث اعتراضات گسترده شد که نظر دادگاه عالی آمریکا رو بعد از مدتی جلب کرد. دادگاه عالی آمریکا این قوانین رو ضد قانون اساسی اعلام کرد و سرانجام افراد قدرتمند و زمین داران ایالات جنوبی در این نبرد شکست خوردن و مجبور شدن حق های بیشتری به سیاهپوستان بدن. به طور مثال در ایالت میسیسیپی در سال 1960 فقط 5 درصد از سیاهپوستان رای میدادن درحالی که در سال 1970 این عدد به 50 درصد رسید. در نتیجه پس از این اتفاقات ایالات جنوبی سیستم های استخراج گرا رو از دست دادند و تفاوت درآمد میانگین 50 درصدی که با ایالات جنوبی داشتن هم به مرور از بین رفت
در چین در سال 1949 حزب کمونیست به ریاست مائو زدونگ سرانجام ناسیونالیت ها رو شکست داد و یک دولت تک حزبی، اقتدارگرا و با نهادهای بسیار استخراج گرا بنا کرد. تنها نمونه کوچکی از این وضعیت برداشته شدن کامل مالکیت خصوصی، ملی شدن همه زمین ها، اعدام شدن زمین داران و کسانی که مخالف رژیم قلمداد میشدن، از بین رفتن کامل اقتصاد بازار بود. همچنین پول و حقوق از بین رفت و جای خودش رو به "امتیازهای کاری" داد که با مواد غذایی قابل مبادله بودن. مائو در طول برنامه "یک قدم بزرگ رو به جلو" منجر به کشته شدن بین 20 تا 40 میلیون نفر در اثر گرسنگی شد و برنامه "انقلاب فرهنگی" خودش هم مثل "یک قدم بزرگ رو به جلو" به زودی باعث نابودی اقتصاد و از بین رفتن جان های زیادی شد. اما چین یک نقطه حساس تاریخی داشت: مرگ مائو. بعد از مرگ مائو در حزب کمونیست بین افرادی که میخواستن که راه مائو رو به طور کامل ادامه بدن و کسانی که فهمیده بودن که ناچارن که اصلاحاتی ایجاد کنن، اختلاف افتاده بود. یکی از این افراد که به دنبال اصلاحات بود دنگ ژیائوپینگ بود که در جمله معروفی میگه: "گربه چه سیاه باشه و چه سفید، اگر موش بگیره گربه خوبیه". در واقع منظورش این بود که چه کمونیسم بر چین حاکم باشه چه هر نوع حکومت دیگه ای، مهم اینه که حکومت کارآمد باشه. ذات غیرقابل پیشبینی تاریخ به کمک چین اومد و افرادی که دنبال اصلاحات بودن قدرت رو در حزب کمونیست به دست اوردن. بعد از اون بعضی از شهرها آزادی برای تبادلات خارجی به دست اوردند، سیاست های انگیزشی برای کشاورزی ارائه شد و... که در نهایت باعث پیشرفتی شد که چین امروزی هنوز در اون هست؛ هرچند که هنوز حکومت تک حزبی اقتدارگرایی بر چین حاکمه و این تغییرات تا ابد پایدار نیست مگر اینکه منجر به تغییر رژیم بشه.
بوتسوانا، جنوب آرمیکا و چین نشون میدن که تاریخ سرنوشت نیست. با وجود حلقه شرور، سیستم های استخراج گرا میتونن با سیستم های همه شمول عوض بشن. ولی این پروسه نه خود به خودیه و نه بی دردسر؛ مجموعه ای از عوامل، مشخصا یک نقطه حساس تاریخی و در کنار اون یک ائتلاف جمعی علیه سیستم های حاکم، در اکثر موارد مورد نیازه. در واقع کمی شانس هم بی تاثیر نیست اما تاریخ همیشه به شکلی غیرقابل پیشبینی باز میشه
 
  • شروع کننده موضوع
  • #19

Artin...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1403
ارسال‌ها
591
امتیاز
9,501
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ای 1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1403
Why nations fail(قسمت آخر)
فصل۱۵:The understanding of prosperity and poverty
در ایالات متحده حتی افرادی با کمترین درآمد، به بیمه ها، بهداشت، حقوق و خدمات عمومی بالاتری از بخش بزرگی از جمعیت آفریقا، جنوب آسیا و آمریکای جنوبی دسترسی دارن. اما آیا این نمیتونست متفاوت باشه؟ آیا امکان نداشت که انقلاب 1688 و انقلاب صنعتی به جای انگلستان در پرو اتفاق می افتاد، که بعد از اون اروپای غربی رو استعمار میکرد و سفیدپوستان رو به بردگی میگرفت یا این فقط یک قضیه علمی تخیلی تاریخیه؟ برای پاسخ این سوال به یک تئوری نیاز داریم که پیشرفت اقتصادی و دلایل ایجاد و عقب ماندگی اون رو ترسیم کنه. در این کتاب چنین تئوری ای مطرح شده و با استفاده از اون میشه علل کلی پیشرفت اقتصادی رو در کشورها درک کرد. این تئوری در اثر یک عقیده ساده لوحانه که چنین تئوری ای میتونه همه چیز رو توضیح بده به وجود نیومده؛ بلکه با این عقیده به وجود اومده که یک تئوری باید بتونه باعث بشه که روی شباهت های کلی متمرکز بشیم که البته در اثر اون از خیلی از جزئیات جالب صرف نظر میکنیم. در نهایت، یک تئوری موفق جزئیات رو بازتولید نمیکنه بلکه یک توضیح مفید درباره پروسه ها ارائه میده و همزمان موضوعات اصلی دخیل رو مشخص میکنه.
نظریه مطرح شده در این کتاب تونسته در دو مرحله این موفقیت رو به دست بیاره؛ اول بیان تفاوت بین سیستم های اقتصادی و سیاسی استخراج گرا و همه شمول و دوم بیان علت این که چرا سیستم های همه شمول در برخی نقاط به وجود اومدن و در برخی نقاط این اتفاق نیفتاد. سیستم های سیاسی و اقتصادی همه شمول در یک چرخه از هم حمایت میکنن و قدرت اقتصادی و سیاسی رو تقسیم میکنن و یک "حلقه با ارزش" به وجود میارن. سیستم های سیاسی استخراج گرا هم که بر پایه استخراج ثروت از اکثریت برای گروه خاصی بنا شدن، مشوق سیستم های اقتصادی استخراج گرا هستن که باعث روز به روز ثروتمندتر شدن گروه حاکم و استفاده از اون ثروت برای پایدار کردن هرچه بیشتر قدرت میشن. این یک "حلقه شرور" ایجاد میکنه. گرچه حاکمان در سیستم های استخراج گرا هم برای اینکه ثروت بیشتری برای استخراج داشته باشن، تمایل به ایجاد پیشرفت دارن اما پیشرفت تحت سیستم های استخراج گرا باثبات نیست و همیشه موقتیه چرا که پیشرفت باثبات در اثر "نابودی خلاقانه" و جایگزین شدن دائمی تکنولوژی قدیمی با جدید به وجود میاد؛ اما این باعث بی ثبات شدن مناسبات قدرت میشه و در نتیجه حاکمان سیستم های استخراج گرا از اون وحشت دارن و بنابراین اجازه انجام این نوع پیشرفت رو نمیدن. همونطور که در فصل دوم دیدیم ایجاد و تفاوت سیستم های استخراج گرا و همه شمول در جهان به علت فرهنگ و جغرافیای متفاوت نیست بلکه علت اصلی این تفاوت، برخورد سیستم های موجود از قبل با نقاط حساس تاریخیه که تفاوت های کوچک موجود از قبل رو تشدید میکنه و به تفاوت های بزرگ تبدیل میکنه. مثل دو گروه از میکروارگانیسم ها که در دو ظرف متفاوت نگه داری میشن و کم کم به علت اتفاقات تصادفی متفاوت، در ژن اونها تفاوت ایجاد میشه؛ در دو اجتماع مختلف هم این تفاوت های ریز سیستم ها در طی زمان های طولانی ایجاد میشن و در اثر برخورد با نقاط حساس تاریخی مانند انقلاب صنعتی، شیوع طاعون و...، به تفاوت های بزرگ تبدیل میشن.
این تئوری میتونه پیشنهادهای سیاسی غلط و گمراه کننده رو شناسایی کنه، مثلا پیشنهاد رشد اقتصادی تحت رژیم اقتدارگرا (چرا که چین با این روش پیشرفت های بزرگی کسب کرده) که کاملا گمراه کنندس چون پیشرفت چین تحت سیستم های استخراج گرایانه صورت گرفته و باثبات نخواهد بود. مثلا در سال 2004، Dai Guofang که صاحب یک شرکت بزرگ آهن آلات بود، به دلیل نامعلومی دستگیر شد و پروژه های عمرانی اون به دستور حزب کمونیست متوقف شد. در واقع جرم واقعی Dai این بود که یک پروژه بزرگ احداث کرده بود که میتونست با شرکت های تحت نظر حزب کمونیست رقابت کنه. Chen Yun یکی از طراحان اصلی اصلاحات اقتصادی در چین پس از مرگ مائو، اقتصاد چین رو به صورت "یک پرنده در قفس" خلاصه کرد. اقتصاد چین پرنده محسوب میشه و حزب کمونیست قفس؛ قفس باید بزرگ بشه تا پرنده بتونه راحت تر زندگی کنه اما هیچوقت نباید باز بشه تا پرنده آزاد بشه و فرار کنه.
یکی از تئوری های اشتباهی که در فصل دوم بررسی شد میگفت که نادانی و عدم آگاهی سیاستمداران باعث فقر و عدم توسعه میشه. این تئوری در سیاست های کشورهای غربی درخصوص کشورهای کمتر توسعه یافته قابل مشاهده ست؛ مثلا با دادن پیشنهادها از طرف اقتصاددان ها سعی در مهندسی اقتصاد و رفع اشکالات کوچیک دارن. در حالی که وقتی ریشه مشکل که به سیستم ها و نهادها برمیگرده اصلاح نشه، کشورها رو نمیشه با این ایده ها خوشبخت کرد. مثلا در یکی از همین پیشنهادها و کمک ها در زیمبابوه بانک مرکزی از دست دولت خارج شد و خصوصی شد اما این کار که در ظاهر مفید بود کمکی نکرد چون در آخر رابرت موگابه،دیکتاتور زیمبابوه، تصمیم گیرنده فعالیت های بانک مرکزی بود. نتیجه این شد که تورم که قبل از 1995(قبل از خصوصی سازی بانک مرکزی) 20 درصد بود، در 2002 به 140 درصد رسید، در 2003 به تقریبا 600 درصد، در 2007 به 66000 درصد و در 2008 به 230 میلیون درصد رسید! علاوه بر پیشنهادها، کمک های مالی هم تاثیر چندانی ندارن چرا که مقدار زیادی از اونها به کسانی که باید نمیرسه. حتی اگر شرط و شروطی برای حاکمان وضع بشه که اونها رو جای خاصی خرج کنن یا باعث حرکت کشور به سمت دموکراسی بشن، اونها این کار رو نخواهند کرد چرا که در ادامه دادن قدرتشون بر کشور و استخراج منابع سود بسیار بیشتری نهفته.
اما راه رسیدن به سیستم های همه شمول چیه؟ جواب دقیق، ساده و یکسانی برای همه جوامع وجود نداره. تنها چیزی که باید اتفاق بیفته فرایند قدرتمند شدن مردمه؛ این قدرتمند شدن جلوی افتادن سیستم های استخراج گرا به دست افراد جدید رو میگیره و به مردم قدرت سیاسی میبخشه. همین فرایند، انقلاب 1688 انگلستان رو از انقلاب روسیه یا تجربه چین، کوبا و ویتنام جدا میکنه. اما چه میشه کرد که این فرایند قدرت گرفتن صورت بگیره؟ همونطور که گفته شد جواب یکسانی وجود نداره اما فاکتورهایی در این عمل دخیل هستن. به طور مثال وجود یک تمرکز قدرت حداقلی که از هرج و مرج و جنگ های داخلی جلوگیری کنه، وجود یک ائتلاف گسترده از مردم و همچنین رسانه ها که اطلاعات مفید رو درباره سیاست های گروه حاکم به مردم برسونن. رسانه نقش بسیار مهمی داره و برای همین دولت هایی مثل دولت چین، اون رو به شدت کنترل میکنن. مثلا در تقلب گسترده در انتخابات 2009(1388) ایران و اعتراضات بعد از اون رسانه های نوظهور مثل وبلاگ ها، چت های ناشناس، فیسبوک و توییتر نقش بزرگی ایفا کردند. همچنین در بهار عربی هم رسانه های مختلف نقش زیادی داشتند.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #20

Artin...

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1403
ارسال‌ها
591
امتیاز
9,501
نام مرکز سمپاد
شهید اژه ای 1
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1403
Why nations fail
اول از همه راجع به خود کتاب و تاثیراتش روی خودم صحبت میکنم؛ راستش عنوان این کتاب اولش برام اصلا جذاب نبود. در واقع وقتی داشتم دنبال کتاب میگشتم از عنوان های این مدلی پرهیز میکردم چون بیشتر شبیه کتابای ساده انگارانه یا زرد و کتابای انگیزشی بودن. اما همونجا مقدمه کتاب رو کامل خوندم و حس خیلی خیلی خوبی ازش گرفتم. از این که بگذریم، خوندن این کتاب بهم چیزهای زیادی بخشید؛ مهمترین اونها این بود که من همیشه میدونستم که برای این که کشورمون به کشور بهتری تبدیل بشه حتما لزومی نداره فرهنگ خاصی داشته باشیم و یک سفیدپوست غرب اروپایی بشیم. این چیزی بود که توی قلبم بود اما براش توجیه و استدلال منطقی نداشتم و هروقت هم به کشورهای پیشرفته ای مثل کره جنوبی فکر میکردم تاثیر کشوری مثل آمریکا رو در اون میدیدم بنابراین اون حس قلبیم هیچوقت برام ثابت نمیشد تا اینکه این کتاب رو خوندم و متوجه اهمیت چیزهایی غیر از فرهنگ یا نژاد یا جغرافیا در پیشرفت شدم. دومین تاثیری که این کتاب روی من گذاشت این بود که یه جورایی غیرمستقیم عقاید سیاسی منو تعریف کرد. در واقع قبل از این کتاب، 1984 از جورج اورول رو خونده بودم که منو به سیاست بسیار علاقه مند کرده بود چون میدیدم توی سال 1949 درباره چیزهایی حرف زده که الان داریم کاملا مشابهش رو بیشتر از 70 سال بعد تجربه میکنیم و بنابراین الگوهایی در دیکتاتوری و کلا در سیاست وجود داره که اورول اون رو کشف کرده. بعد که مثال های تاریخی این کتاب رو دیدم، شباهت های زیاد تجربه های کشورهای مختلف رو با هم دیدم و برام بسیار جالب بود. همچنین توی کتاب هرازگاهی درباره حزب هایی که به قدرت رسیدن صحبت میشد و این باعث شد آروم آروم به سمت مطالعه درباره اونها برم و درک بیشتری از همه اونا داشته باشم به طوری که عقیده خودم هم آروم آروم شکل گرفت و علاوه بر اون لزوم وجود احزاب مختلف و کنترل اونها روی هم رو متوجه شدم. سومین چیزی که این کتاب به من داد جواب یکی از سوالات بزرگم بود که چرا غرب اینقدر پیشرفت کرده و چرا ما این فرایند رو طی نکردیم؛ چیزهای پراکنده ای که در این مورد توی ذهنم بود با خوندن این کتاب آروم آروم جمع شد و بخش های غلطش اصلاح شد. حتی بعضی اوقات اتفاق جالبی برام می افتاد؛ قبل از این که قسمت خاصی رو بخونم با توجه به مطالب قبلی و چیزایی که توی ذهنم بود حدس میزدم که این بخش میخواد چه نتیجه ای بگیره و میخواد چه چیزی رو بفهمونه؛ و وقتایی که همون نتیجه ای توسط کتاب گرفته میشد که انتظار داشتم، یه حس عالی بهم میداد. یه چیزی شبیه ترشح دوپامین که باعث میشد به مطالعه و حتی فکر کردنِ بیشتر راجع به اون مسئله ترغیب شم. آخرین چیز بزرگی که این کتاب به من داد یه دید منطقی نسبت به تاریخ ایران بود؛ دیدی که همه جاش به همدیگه میخورد و مثل یه پازله که همه تیکه هاش توی هم رفتن و تناقضی داخلش وجود نداره. مثلا با خودم میگفتم اگه دیکتاتوری بده پس چرا زمان شاه پیشرفتای (حداقل مدنی و رفاهی و نه لزوما سیاسی) خیلی بیشتری نسبت به الان داشتیم؟ این کتاب کاملا این سوال رو برام جواب داد. یا خیلی سوالات دیگه که کسی نمیخواد راجع بهشون حرف بزنه. در مورد مسئله ایران این کتاب و برنامه پرگار بی بی سی فارسی(فقط این برنامه نه برنامه های خبری) خیلی بهم کمک کردن که به درک متعادل و واقع گرایانه ای برسم. درکی که رژیم حاکم و حتی بخش زیادی از رسانه های خارج از کشور دوست ندارن بهش برسیم و صرفا به دنبال ایجاد فرشته و شیطان درباره همه مسائل هستن. مثلا وقتی که شبکه های خبری مثل Fox News یا CNN رو با شبکه های فارسی زبان خارج از کشور مقایسه میکنم(با صدا و سیما که اصلا قابل مقایسه نیستن) واقعا میبینم که وضعیت خنده داره؛ توی این رسانه های فارسی همه یه نظر دارن و هرروز میان یه حرف مشترک میزنن و میرن. کسی یادش نیست آخرین دعوایی که توی ایران اینترنشنال رخ داد کی بود چون اصلا کسانی که نظرات مختلف و گاهی متقابل دارن به بحث دعوت نمیشن.

این اولین تجربه من در خلاصه کردن کتاب بود. ایده خلاصه کردن از اینجا اومد که من کلا دوست دارم چیزایی رو که میفهمم توضیح بدم و عموما کسی هم نیست که براش توضیح بدم(هرچی باشه ژن معلمی دارم:) ). از طرفی از ابتدا میدونستم که مفاهیم زیادی توی این کتاب وجود داره و حتما باید اونها رو واسه خودم نگه دارم که بعدا بهشون برگردم و مرورشون کنم. در نهایت چیزی که به ذهنم رسید این بود که از این به بعد اگر کتابی غیر از داستان میخونم که موضوع گسترده ای رو در بر میگیره، چه برای نگه داشتن مطالب اصلی اون چه برای بیشتر مشارکت کردن در موضوع کتاب با فکر کردن بهش هنگام خلاصه کردن، شروع کنم به خلاصه کردنش. این تجربه خیلی لذت بخش بود. وقتی که خلاصه هام رو اینجا گذاشتم و از چندتا از بچه ها واکنش های خیلی خوبی گرفتم هم خودش انگیزه داد که این کار رو ادامه بدم. الان که نه اما بعد از کنکور اگر دوباره کتابی خوندم و قرار بود خلاصه کنم حتما اینجا میذارمش. ممنون از حمایت همه شما:)
 
بالا