من تو این مدت چه از جانب شما چه از جانب بقیۀ بهاصطلاح «مسلمانِ غیرارزشی»ها، چند تا پست با این محتوا دیدم. بهنظرم لازمه یادآوری کنم که الآن بحث اصلاً درستی یا نادرستی این صحبتها نیست؛ در واقع موضوع بیاهمیت بودنِ این صحبتهاست. یعنی کسی به تخمش هم نیست که این اسلام شما در باطن چه چیزیه، بلکه تنها چیزی که به چشم میاد همون واژۀ «اسلام»ـه فارغ از اینکه هر کس چطور توصیفش میکنه. ارجاع میدم به پست ح.ب علیمپو؛ یعنی الآن دارن روی یه فرش قرمز آدم میکُشن و شما این وسط داد و فریاد راه انداختید که«به خدا این فرش من نیست فرش من خوشگله» و فلان. اما مسئله اینه که شما اصلاً مهم نیستید؛ و اگر زرنگ باشید، فعلاً در این رابطه سکوت میکنید و الکی اصرار نمیکنید که «نگید مسلمونا بیشرفن! من مسلمونم ولی بیشرف نیستم!» و امثالهم. واقعیت جامعۀ ما اینه که اسمِ اسلام و مسلمان خیلی وقته که بین آدمها خراب شده. چه شما این حقیقت رو بپذیرید و چه نپذیرید، همینیه که هست. من نظری راجع به درستی یا نادرستی این شرایط ندارم، فقط میدونم که وجود داره و با این بحثهایی که میکنید هرگز کسی قرار نیست بگه «آخی، اینجا چند تا مسلمان باشرف و متمدن پیدا کردم، به اینا گیر ندید اینا بحثشون جداست» و فلان.
خب آقا، ببین من اصلا کاری با مردم عادیای که امنیت و ثبات آزادی و رفاه میخوان و از دعواهای دینی خسته هستن کاری ندارم، اما قضیه اینه؛ این طرف دیندارهایی علاقهمند به ولایت فقیه هستن که قدرتاش رو مقدس و حفظ و بسط حکومتاش رو اولویت اصلی میبینه. حالا هم که البته «برادران» مشترک المنافعی در اقصی نقاط خاورمیانه دارن. آره، امروز کم تعداد هستن اما از یک شبکه نظامی-امنیتی گسترده با بازوهای خارجی بهره میبرن. قدرت اقتصادی دارن، ساختار قانونی نوشته و قواعد نانوشته اختیارات وسیعی براشون به ارمغان آورده و حتی با فرض سقوط جمهوری اسلامی، اینها میتونن یه اپوزسیون فعال، مسلح و پولداری خارج از چهارچوب قانونی تبدیل بشن که باز هم بر جریان کشور اثرگذاره. الان هم که مرید و تابع رهبرند اما رهبری هم مجبوره برای حفظشون در خدمت تمایلاتشون باشه. خب آره، بعضی از این جمعیت از این موضع نفعی میبرن اما به نظرم، بخش بزرگی از اینها انگیزهی دیگهای دارن. انگیزهای که «عقیدتی» هم نیست. گمونم بیشتر «هویتی» باشه. اینجا از «هربرت مید» و «کولی» متاثرم؛ در هر تعریفی از هویت که بپذیری، «تعلق» حضور داره. این تعلق به ما قدرت شناسایی «دیگری» رو میده و کمک میکنه «خود»مون به بقیه بشناسانیم. طی این فرایند هم که «معنا» پدیدار میشه. اما برای ادامه پیدا کردن هویت، «تجسم بخشی» هم لازمه. پس اگر بخواهیم از آخر برگردیم؛ عدم وجود تجسم یعنی بحران معنا، بیمعنایی یعنی عدم تعلق و بیتعلقی یعنی بیهویتی. حکومت هم همیشه تلاش میکرده با برجسته کردن مولفههای دینی جذابی مثل استکبارستیزی، دفاع از مظلوم، آرمانشهر دینی خالی از فساد و تبعیض و امثالهم اینها رو با خودش همراه کنه. به شکلی که در طول زمان، اینها به این مولفه ها احساس «تعلق» پیدا کردن و از این طریق زندگیشون رو هم «معنادار». معنایی که «تجسم عینی»اش جمهوری اسلامی بود [به قول جامعهشناسها، این یعنی هویت فردی در هویت اجتماعی برساخته مضمحل شد] حالا هم، دفاع این قشر دیندارها از عملکرد جمهوری اسلامی، پیش و بیش از هر چیز دیگه، «چنگ زدن برای حفظ هویت». به عبارت بهتر، قشر دیندار نه از جمهوری اسلامی، که از «تجسم عینی تعلقات هویتی»اش دفاع میکنه. همهی توجیهها و خودفریبیها و انکارهای این قشر در برابر انواع فساد و ظلم و جنایات از همین زاویه قابل فهمه چرا که در چشم اینها، فروپاشی حکومت فروپاشی خودشونه و خب، و کیه که به نابودی خودش رضا بده؟
دستهی دوم اما، رادیکالهای «ضد» دیناند که معتقدن دین به هر صورتی، نوعی بیماری بدخیم و محتاج جراحیه. اینا به اندازهی همون رادیکالهای مذهبی، پتانسیل تمایل به خشونت و درگیری رو فراهم میکنن و طبعا این حرکت به جلو رو دشوار می کنه.
حالا یه دستهی دیگه هم هست که مخاطب این پستات بودن. واقعاً سادهلوحانهست اگر برای اکثریت این گروه، این نوشتهها رو ناشی از دلخوری یا ناراحتی از طعن و تمسخر بدونی، چون به کتابی به باور دارن که داخلش به خطاب به پیامبرش اومده که مسخرهات میکنن؟! بگو عزت و ذلت دست خداست. یا حتی متصور بشی که در تلاش برای دفاع از دینشون هستن. باور کن دین خدا نیاز به چهارتا حرف این «مدافعین» نداره، چون بهشون وعده داده که خودش ازش حفاظت خواهد کرد. اما خب، شماری از اینها برای زندگی بهتر تلاش میکنن. این نوشتنها تلاش اینهاست. چطوری؟ به واسطهی اون گرهی هویتی [همپوشانی هویت دینی و هویت سیاسی] که گفتم، هنوز بخشی از دیندارهای گروه اول نمیدونن [به نظرت چرا در تمام انتخاباتها مردم سیستان و بلوچستان که اتفاقاً اقلیت دینی و نژادی و به شدت تحت تبعیض هم هستن، جز بالاترین میزانهای مشارکتاند؟] و یا نمیتونن به خودشون بقبولانند(
؟)که حکومت تحت لوای دین، به راحتی دروغ میگه، فساد میکنه، تهمت میزنه، شکنجه میکنه، آبرو میبره، آدم میکشه و همه رو با انتساب به همون دین براشون توجیه میکنه. مناسبترین روش مقابله، ادلههای درون دینیه [قرآن و حدیث و این ابزارهایی که بهش باور دارن] که به واسطهی قرابت گفتمانی، برای این دیندارهای دستهی سوم ساده تره. این تلاشها چند تا فایده داره؛ اول این که برخلاف واکنشهای تند و توهینآمیز متداول به هویت دینی اینها، کمک میکنه که بدون ورود به جدال هویتی، بعضی تضادهای موجود در شبکه ذهنیشون بین چیزی که ایدههای دینیشون میگه، با اتفاقاتی که داره میافته رو اصلاح کنن. در ثانی؛ مانع از این میشه که حاکم به حربهی قدیمی دوقطبی سازی دیندار-بیدین متوسل بشه و از دینداران به عنوان سپری برای دفاع از خودش، سو استفاده کنه و در برآیند اینها یعنی «براندازی» یا هرچیز دیگهای که بهش میگین، با حداقل خشونت و کاهش خونهای ریخته شده و جانهای تباه شده انجام بشه. به شخصه از این حیث برای چنین تلاشهایی حتی ارزش انسانی و ملی قائلم. اما اینها باید قرائتی بسازن که مثلا نافی ارتباط سیستم ظالم با «ظهور امام زمان عدالت گستر» باشه، حکومت بیدین عادل بر حکومت ظالم دیندار رو مطابق حدیث امامهاش متقدم بدونه، بر اساس متون اولویت جان و حق انسان تاکید کنه، با خرافه و خواب و مقدس سازی و صنعت مداحی و مرید سازی و مرید پروری مبارزه کنه و الخ. حالا این که چرا دستهی دومی که بالاتر گفتم با هر قرائت انسانی از دین شدیدا مخالفت میکنن و باعث حفظ تنشها میشن رو من که نمیفهمم.
حالا بذار یه مثال عینی بزنم. این که در همین شرایطی که سگهای قلاده شکستهی ارشادی جان یک انسان بیگناه رو گرفتن -که بنا بر نص صریح قرآن برابر قتل همهی بشریته- ما بیایم و با استناد به خود کلام قرآن، درمورد «امر به معروف و نهی از منکر» و البته نسبتی که با قوهی قهریه داره حرف بزنیم، مخاطب خیلی از ما اصلا غیردیندارها نیستن. هدف همون بچهایه که میگه صیانت و ارشاد رو مصداق این قضیه میدونه و البته این دیگه تقصیر من هم نیست که فلانی جلوم درمیاد و معتقده اساسا مهم نیست متنی که اصلا امر به معروف و نهی از منکر ازش در اومده، درموردش چی میگه و چیزی که خودش از ج.ا شناخته معیار سنجشه.
همهی اینها رو گفتم که بگم، نه تنها این نوشتهها ضرورت دارن، که اتفاقاً برعکس؛ مباحثه و مجادله بین اسلام-غیراسلام در این باب که اسلام به ذات(!) خودش عیبی داره یا نه و اینا، چیزیه که اصلا مربوط به این شرایط نیست؛ چون علاوه بر این که طرف دیندار در جبههی دیگهای درگیره، چنین بحثهایی در این زمان اصلا و ابدا منصفانه هم نیست: این طیف دیندار از طرفی از دایرهی قدرت سیاسی و حتی از کشور به دوره [حذف بازرگان و منتظری، و البته تبعید بازرگان، سروش و پسرش، اکبرین، نراقی، کدیور، یوسفی و بقیه رو نمیبینی؟] و مدام زیرضربهست! اما «قدرت» رو فوکویی بیین؛ از نظر فوکو، قدرت نه یه امر «ابلاغی» -از بالا به پایین- و حتی نه یه قاعدهی فرادست-فرودستیه. که برعکس، محصول مناسبات درون اجتماعی/گفتمانیه. لذا قدرت نه یه «نهاد» یا «ساختار» که بیشتر به یه «استراتژی» شباهت داره و طبعأ که در همه لایههای جامعه جاریه. به بیان دیگه، قدرت «تصاحبی» نیست که فقط پیش حاکم تجمیع شده باشه. بلکه به نسبت «توان گفتمانی»، بین عموم افراد جامعه پراکندهست. همونطور که خودت هم خیلی خوب اشاره کردی، افکار عمومی در حال حاضر نسبت به «هر چیز منسوب به دین» موضع بسیار تندی داره. من این رو البته ارزشگذاری نمیکنم چرا که راستاش کاملا برام قابل فهمه :) اما حرفم اینه که ما در شرایط نه «کاملا»؛ که حتی «نزدیک به برابر» هم نیستیم. چه توقعی برای ایجاد گفتوگو بین دین-غیردین هست؟
خلاصه که تو (نوعی) نباید به من بگی چرا در این شرایط این حرفها رو میزنی. باور کن تو اصلا هدف من نیستی
و درآخر، با این همه هجمهای که از پیش و پس میرسه به شخصه چندان خوشبین نیستم؛ اما اگر این دسته، موفق بشن، دیگه لزوم چندانی نداره که مسیر کشور در سالهای پیشرو، از درگیریهای طولانی و خونین بگذره. ولی به هر حال این صرفا یه ایدهست که میتونی باهاش موافق نباشی. اما صرفا نفی راهحل پیشنهادی کافی نیست، شما بهم بگو برای کشوری که پنجاه تا شصت درصدش دیندار هستن و یه چیزی نزدیک به چهل درصدش هم در انتخابات آری-نه ۱۴۰۰ رای دادن، چه راهکاری داری؟