حس میکنم همه اون پتانسیل قوی بودنو جنگیدنو دارن ولی بعضیا بیشتر روش کار میکنن و خفن تر میشن.(چی گفتم خدایی ) یه جا خوندم که میگفت "ما چیزی به اسم تاریکی نداریم.در واقع هر جا نور نیست تاریکی هست.پس میتونیم نور رو به اونجا ببریم.یا حتی خودمون نور باشیم.": )
چ حس ـمی تر از اینکه امروز ۷ ماه از روزی ک از دستش دادم میگذره؟
چ حسی مـی تر از اینکه حس میکنم رو مخ بست فرندمم؟:)
چ حسی ـمی تر از اینکه میدونم چقد ک.صخل و رومخم؟
و چ حسی ـمی تر از اینکه میای خونه و مامانت طبق معمول حوصلتو نداره؟
حس میکنم چند تا طناب رو سفت و محکم گرفتم که آدمایی که بهشون وصلن نیافتن ته دره و رابطه امون واسه ی همیشه خراب شه و هر لحظه ممکنه یه طناب ول شه و یکی از آدمای مهم زندگیم بره ته دره ی ذهنم و حسرت و خاطراتش تا همیشه برام بمونه..
حس می کنم دافعه شدیدی دارم،با آدمایی احاطه شدم که یه دونه ظاهر دارن هزار تا باطن،استاد های خالی از شان آکادمیک و خالی از اخلاق،اصولا دور و بری هام به دو دسته تقسیم میشن یا دانشگاه رو با مدرسه اشتباه گرفتن یا این که تو فکر لاسیدن و رل زدنن فقط،مغز های خالی،جو سیاسی بدی که تو دانشگاه هست و خیلی چیزا که نمیشه گفتش