پر کن پیاله را،
کاین آب آتشین،
دیری است ره به حال خرابم نمیبرد!
«آب آتشین» کنایه از «شراب» است، انگلیسیها به چنین عبارت و استعارهای kenning میگویند. گوینده با اینکه اعتراف میکند که مدتهاست این «آب آتشین» حال خراب او را خوب نمی کند، باز به همان متوسل می شود. او از نااُمیدی دست به دامان ساقی شده است. این نااُمیدی از چیست؟ این مخاطبِ مجهول -این ساقی- کیست؟ یا چیست؟
تصویر این نااُمیدی را در نامی که برای شراب برگزیده و در تناقضی که در آن گذاشته است می شود دید: «آب آتشین»! آب و آتش ضدّ همند. آب باید بتواند آتش را خاموش کند؛ و آتش باید بتواند آب را تبخیر کند و از میان بردارد. اگر آتش به جان و خانمان آدم بیفتد، آب باید باشد تا آن را خاموش کند؛ و اگر آب و سیلاب همه جا را گرفته و راه را بسته باشد، آتشی خورشیدی باید باشد تا آب را بُخار کند و ببرد. گاهی آب که باید زندگی بخش باشد، جان آدم را میگیرد؛ و گاهی آتش که باید خانه برانداز باشد، کارش آبادانی است. حال، شاعر ما در لابه لای این کارکردهای ضد و نقیض آب و آتش، از شراب، این آب آتشین چه میخواهد؟
این جام ها -که در پی هم می شود تهی-
دریای آتش است که ریزم به کام خویش،
گرداب میرباید و آبم نمیبرد!
من، با سمند سرکش و جادوئی شراب،
تا بیکران عالم پندار رفتهام
تا دشت پر ستارۀ اندیشههای گرم
تا مرز ناشناختۀ مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطرههای گریزپا،
تا شهر یادها...
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمیبرد!
هان ای عقاب عشق!
از اوج قلههای مهآلود دوردست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد...!
آن بیستاره ام که عقابم نمیبرد!
در راه زندگی،
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی،
با اینکه ناله می کشم از دل که: آب... آب...!
دیگر فریب هم به سرابم نمیبرد!