شعر های من

Nightmare8887

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
139
امتیاز
1,309
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
..
سال فارغ التحصیلی
1405
سلااام. خب من فقط یه روزه اومدم ببخشید که دارم تاپیک می زنم ... خب اصن قصدم از اومدم تو این سایت این بود که می خواستم چیزایی که می نویسم رو یجورایی حالا در تعداد خیلی کم در انظار عموم بزارم . خب چون این اولین باره که حس می کنم تو یچیزی مستعدم...:) و اره داستانمم از این داستانای عاشقانه ای نیستن که هر روز تو نت می زارن اصن عاشقانه نیستن.....
بازم ببخشید :)
 
امسال به خاطر اینکه تمام پارچه های رنگی رو فیلا خورده بودن( مامانم بهم گفته) کسی چتر رنگی نخرید . یعنی نتونست بخره همه مجبور شدیم چتر سیاه بخریم. اما اون روز وسط خیابون یه چتر رنگی رنگی رو دیدم از مامانم پرسیدم که چطور اون یه چتر رنگی رنگی داره وقتی همه پارچه های رنگی رنگی رو فیلا خوردن؟ مامانم گفت اونم یه فیله‌. رفتم پیشش و گفتم مامانم گفته تو یه فیلی میشه یکی از پارچه ها تم به من بدی تا ازش چتر رنگی رنگی درست کنم؟
قدش خیلی بلند بود با پاش بهم لگد زد پرت شدم زمین بهم گفت : من فیل نیستم فقط شما شبیه موش های کوچولویی هستید که از پس هیچی برنمیاید . مامانم اومد سمتم. یه چسب زخم از تو کیفش در اورد و گذاشت رو زانوم . در حالی که اشکامو پاک میکرد: گفت نگران نباش ‌فیلا همیشه از موشا می ترسن.
 
این اولین شعرمه که نوشتمش:

زمانی که برف و تگرگ با هم زمین را می شکافتند
ما تنها عاشق یک چیز بودیم
عاشق باران، باران عشق
پس دعا کردین و دعا کردیم و التماس که باران بیاید
باران ما را دید
اما فقط خندید
و صدای خنده اش مانند غرشی ترسناک در تمام اسمان پخش شد
ولی با این حال بارید
و انچنان نرم و زیبا بارید
که به درونش فرو رفتیم
و اتش روحمان را درون ابش خاموش کردیم
و انچنان در گرمای نوازشش غرق شدیم
که سرمایش را نفهمیدیم
اما جسممان به این سرما واکنش داد ولرزید
عدالت این را دید
باران را یخ کرد
و جایش تگرگ بارید
بارید و سرمان را زخمی کرد
پناه گرفتیم و باغضب نگاهش کردیم
و باز باران ارزو کردیم
باران که امد
این بار نه جسممان واکنش داد نه عدالت
این بار همه گذاشتند تا عشقمان را با تمام وجود حس کنیم
و انقدر حسش کردیم
که زمانی به خودمان امدیم که تب کرده بودیم
نه از زخم تگرگ
بلکه از بارانی که موزیانه سرما را بخوردمان میداد
اما باز هم نفهمیدیم چه شد

تا اینکه اب از سرمان گذشت
و دیگر اکسیژن نبود
و جایی برای فهمیدن باقی نمانده بود
باز باران را فریاد زدیم
غرش کرد و موج های قدرتش را رویمان کوبید و زیر اب دفنمان کرد
و زمان که دیگر نبودیم
گریه باران برایمان خنده شد و خنده خودمان گریه
 
چشم ها تیله می شوند زمانی که باد آرام شود
و این را حس خواهیم کرد
چون دیگر کسی به خاطر گرد و خاک چشم هایش را نمی مالد
و زیبایی دیده می‌شود
وقتی که جنگ به پایان برسد
و همه جا آرام می شود
زمانی که نغمه ی خورشید بیرون می آید
و شبنم روی برگ بغلتد
رنگ ها پدید می آیند
در جایی کوچک
در زیر برگ ها
که شاید چشم ها آن را نبینند
اما مورچه‌ ای قطعا این صحنه را خواهد دید
و این یعنی زندگی
در جایی که شادی معنا ندارد..
 
در طول پرواز های زندگی
ستارگان زیادی را دیدم
در جایی ثابت
گرما و نور می‌دادند
برای چشم هایی که نور میخواهند
و برای تن های لرزان سرد
و نفس های روزانه
من ستاره نیستم
من فقط شهاب سنگی هستم
که برای لحظه ای ستاره شدن
مانند بچه ای که مرا می بیند ذوق میکنم
ای ستاره ها
از بزرگ بودنتان ترسی ندارم
تا کی همانجا خواهید ماند؟
در فاصله دقیق از سیاره ها
برای جسم هایی که به شما نیاز دارند
و من گاهی عبور میکنم
برای خنده ی یک بچه
و طراوت روح
ای ستاره ها
نمی ترسید از زمانی که
جسم های خاک شوند
و روح ها باقی بمانند
آن زمان چه خواهید کرد
ای ستاره ها!
ای کاش که هیچ وقت پرواز نکنید
چون اگر روح ها شما را ببیند
ما دیگر دیده نخواهیم شد
ای ستاره ها!
 
آن وقت که باران بیاید
باد هم می‌وزد
و این همه زیبایی
در نهایت سردی و لرز به همراه خواهد داشت
و ای دوست
آن زمان شاید
تنها درد باشد و درد
و خاطره ها در زیر آن طوفان بارانی
یخ کرده باشند...
 
آدم ها راه می‌روند
پرنده ها پرواز می‌کنند
ماهی ها شنا می‌کنند
و درختان در جای خود
با قدرت
تماشا می‌کنند
 
میفرمایم که :
مرغ سحر ناله ی خود بر سر ظهر میخواند
اشرف الخلق ز خردیَش کرفس میخوارد
 
وقتی که زمین میلرزد
سیاره فقط تکان می‌خورد
و امواج ریزی ایجاد می‌کند
شاید مریخی ها این را ببینند
مانند حاله ای زیبا
در اسمان
شاید خورشید کمی سرش درد بگیرد
اما کسی آنقدر غمگین نخواهد شد
که از کار باز بماند
در زمین هم اتفاقی نیفتاده!
فقط مواد تغییر شکل داده اند ..
پروتئین ها خاک شده اند
ژن ها خاک شده اند
سلول ها خاک شده اند
پوست ها خاک شده اند
در خرابه ها
خرابه های زیر خاک
قلب ها ، مغز ها زندگی ها خاک شده اند
خرابه ها در خرابه ها
این چرخه ی زمین که آغاز شد
چرخه های زندگی را تغییر داد
خاک زیاد شد
اشک ها را آب برد
انسان ها غلیان کردند
احساسات پرواز کردند
در خرابه های زیر خاک
و زمانی که زندگی مان عوض شد
رفتیم
عشق را رها کردیم
جایش به دنبال تکه هایی از
قلب ها
سرخرگ ها
و خون های سیاه
در مکانی بزرگ
در خراب های زیر خاک
خنده را پاک کردیم
و جایش به دنبال تکه دندان دوست
خاک را زیر و رو کردیم
برای همه چیز
برای خاطره ها
برای آنچه مانده
و انچه نمانده
تا ابد
در خرابه های زیر خاک
 
Back
بالا