عجیب ترین چیزایی که دیدین ولی کسی باور نکرد

  • شروع کننده موضوع
  • #1

nishu

کاربر فعال
ارسال‌ها
48
امتیاز
246
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یاس
شهر
LA
سال فارغ التحصیلی
1406
من این موضوع یه چند وقتیه تو ذهنمه،چون خودمم یه تجربه ای دارم ،بچه ها هم تو چت روم یچیزایی گفتن دیگه گفتم تاپیکو بزنم
عجیب ترین،باورنکردنی،ترسناک،راز آلود ترین چیزایی که دیدین و وقتی به کسی گفتین باور نکرد چی بود؟باهامون به اشتراک بذارین
لطفا لطفا لطفا چیزای تخیلی نذاریم و دروغ نگیم:))
خودم یکم دیگه مینویسم تجربمو🌹
 
ارسال‌ها
964
امتیاز
12,549
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امین ۱
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1397
رشته دانشگاه
بیوتکنولوژی
مادربزرگم که سنش بالا بود از بلندی یک طبقه افتاد پایین و هیچ جایی ایش نشکست من و داداشم دیدیمش :) فکر می‌کنم چون همیشه صبح ها دو لیوان شیر می‌خورده و توی کوهستان زندگی می‌کرده.
البته بعدش متوجه شدیم سرطان داره.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

nishu

کاربر فعال
ارسال‌ها
48
امتیاز
246
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یاس
شهر
LA
سال فارغ التحصیلی
1406
پیشاپیش به خاطر جزئیات زیادی که من تو هر خاطره ای میگم معذرت😭😂
امسال اردیبهشت 1403 ما از طرف مدرسه اردو رفته بودیم انزلی،بعد جایی که شب رو موندیم توی راه تو رضوانشهر بود،اردوگاه شهید نمیدونم چی(فکر کنم رجائی)
البته اینو بگم لوکیشنش خفن بود ،کنار جاده توی جنگلی بود که حصار کشیده بودن دورش،و اون طرفم دریا بود،ینی به ترتیب از راست به چپ جاده جنگل و دریا بود:)توی حصارم که شبیه جاهای متروکه بود و تاب و الاکلنگ های قدیمی و زنگ زده و تعداد زیادی کانکس
من ازونجایی که اصلا راحت نبودم و نگران سوسکای کانکس بودم اصلا خوابم نبرد و ساعت 3 صبح رفیقمو بیدار کردم که بریم wc:))اینم بگم wc قدیمی خودش کابوس بود😂
همین که از اونجا در اومدیم،دوستم با نگاه به طرف کانکسای رو به دریا که تقریبا 150 متری از ما فاصله داشت گفت:نیشو اون زنه کیه؟
کنار کانکس یه خانومی با لباس محلی شمال،به رنگ سفید با روسری سفید که مثل شمالیا بسته بود و یه پالتو چرم یا نمیدونم دقیق یادم نیس مخمل قهوه ای بلند کنار کانکس معلما ایستاده بود و پشتش به ما بود.
من با یه نگاه به خانمه و یه نگاه به رفیقم گفتم فرار کن و تا کانکسمون که ازونجا اندازه یه خیابون دورتر بود دویدیم ،وسطا این مکالمه بین منو دوستم بود:+نیشو ندو بذار منم بیام_باشه بدو+کی بود؟_نمیدونم،و وقتی رفتیم تو یکی از دوستامون بیدار شد و گفت چی شده؟با خنده گفتیم جن دیدیم و اونم گفت منم گفتم چیز خاصیه و دوباره خوابید،من و دوستم بدون هیچ حرفی رفتیم تو تخت ،نمیدونم چرا،شاید چون تو شوک بودیم یا اون لحظه به یسری جزئیاتا پی نبردیم
مثلا:
ساعت 3 صبح همه جا تاریک بود و بارونم میبارید،اون جا هیچ چراغی کنار کانکسا نداشت که روشن کنه اونجا رو ولی سوال اینجاست:چرا ما تو اون تاریکی اون خانم رو به طور کاملا واضحی دیدیم؟یعنی همه جا تو تاریکی بود و فقط اون خانمه دیده میشد
با توجه به اینکه گفتم همه جا تاریک بود،مسلما دریا هم دیده نمیشد،و سوال بعدی اینجاست:چرا اون خانم به سمت دریا خیره شده بود؟
سوال بعدی اینکه چرا تو اون سکوت صدای مارو نشنید و برنگشت ببینه کیه؟
اصلا چرا باید یه آدم عادی 3 صبح تو تاریکی به دریایی که مشخص نیست خیره بشه؟
من فرداش به مامانم زنگ زدم و گفتم و اونم گفت به مدیر بگین شاید سرایداری چیزی بوده و تو اتوبوس به مدیر اینو گفتم و با حالت تمسخر گفت به شما وحی فرستاده شده بوده ،حقم داشت بنده خدا:)) +اونجا سرایدار اینا نداره
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

nishu

کاربر فعال
ارسال‌ها
48
امتیاز
246
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یاس
شهر
LA
سال فارغ التحصیلی
1406
وای چه طولانیه😭
بعد که فردا شب رسیدیم خونه،من 1 شب اینارو داشتم به خانواده تعریف میکردم و بهم گفتن توهم زدین،منم گفتم آخه 2 تایی مگه میشه توهم زد،و این انقد این حرفشون برام سنگین بود که گریه کردم که مگه من روانیم توهم بزنم؟شایدم گریه ام گریه ترس بود والا نمیدونم
و بابام گفت که تو بچگی با دوستش یه سنگ رو از دور شبیه یه آدم دیدن و وقتی نزدیک شدن دیدن نه سنگه شاید ما هم اونجوری شدیم،ولی میگم با جزئیات یادمه،خطای دید نبود
خواهرم احتمال داد که از شاید همسایه ها بودن یا مسافر ها،ولی نزدیکی اون اردوگاه نه خونه ای بود نه سوییتی
و احتمال دومش این بود که دزدی،قاچاقچی اعضای بدنی چیزی بوده و متظر بوده نزدیکش بشین و من الله و توفیق دیگه
ولی من زیاد موافق نیستم چون تو تاریکی ما اونو واضح می دیدیم
و بعد که دیدن قانع نمیشم گفتن حتما روح کسی بوده که تو دریا غرق شده و سرگردان بوده و به خاطر دل پاکتون شما دیدینش:))
من چند شب اصلا به خاطر این موضوع نتونستم بخوابم که نکنه بازم ببینمش
حتی الانم شبا که یادم میوفته خیلی میترسم
و آره دیگه فرضیه نهایی روح بودنشه که هر وقت یادم میوفته براش فاتحه میفرستم نیاد سراغم😭😂
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

nishu

کاربر فعال
ارسال‌ها
48
امتیاز
246
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یاس
شهر
LA
سال فارغ التحصیلی
1406
اینم اضافه کنم که هیکل بزرگی داشت،و قدش اندازه کانکسی بود که کنارش ایستاده بود
و اینکه برخلاف جزئیات لباسش و هیکلش،اصلا پاهاش یادم نمیان،از اولش یادم نمیومدن،دوستم میگه حتما سُم بوده که ندیدیم🤣🤣🤣
ما اینو به هر کی تعریف میکنیم فکر میکنه دستش انداختیم
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

nishu

کاربر فعال
ارسال‌ها
48
امتیاز
246
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یاس
شهر
LA
سال فارغ التحصیلی
1406
اگه ترسیدین و مغزتون چیز پیچ شد ببخشید😂🙏
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

nishu

کاربر فعال
ارسال‌ها
48
امتیاز
246
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یاس
شهر
LA
سال فارغ التحصیلی
1406
مادربزرگم که سنش بالا بود از بلندی یک طبقه افتاد پایین و هیچ جایی ایش نشکست من و داداشم دیدیمش :) فکر می‌کنم چون همیشه صبح ها دو لیوان شیر می‌خورده و توی کوهستان زندگی می‌کرده.
البته بعدش متوجه شدیم سرطان داره.
امیدوارم الان حالشون خوب باشه:)
 

passion*

کاربر فعال
ارسال‌ها
37
امتیاز
263
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
..‌.
سال فارغ التحصیلی
1406
پیشاپیش به خاطر جزئیات زیادی که من تو هر خاطره ای میگم معذرت😭😂
امسال اردیبهشت 1403 ما از طرف مدرسه اردو رفته بودیم انزلی،بعد جایی که شب رو موندیم توی راه تو رضوانشهر بود،اردوگاه شهید نمیدونم چی(فکر کنم رجائی)
البته اینو بگم لوکیشنش خفن بود ،کنار جاده توی جنگلی بود که حصار کشیده بودن دورش،و اون طرفم دریا بود،ینی به ترتیب از راست به چپ جاده جنگل و دریا بود:)توی حصارم که شبیه جاهای متروکه بود و تاب و الاکلنگ های قدیمی و زنگ زده و تعداد زیادی کانکس
من ازونجایی که اصلا راحت نبودم و نگران سوسکای کانکس بودم اصلا خوابم نبرد و ساعت 3 صبح رفیقمو بیدار کردم که بریم wc:))اینم بگم wc قدیمی خودش کابوس بود😂
همین که از اونجا در اومدیم،دوستم با نگاه به طرف کانکسای رو به دریا که تقریبا 150 متری از ما فاصله داشت گفت:نیشو اون زنه کیه؟
کنار کانکس یه خانومی با لباس محلی شمال،به رنگ سفید با روسری سفید که مثل شمالیا بسته بود و یه پالتو چرم یا نمیدونم دقیق یادم نیس مخمل قهوه ای بلند کنار کانکس معلما ایستاده بود و پشتش به ما بود.
من با یه نگاه به خانمه و یه نگاه به رفیقم گفتم فرار کن و تا کانکسمون که ازونجا اندازه یه خیابون دورتر بود دویدیم ،وسطا این مکالمه بین منو دوستم بود:+نیشو ندو بذار منم بیام_باشه بدو+کی بود؟_نمیدونم،و وقتی رفتیم تو یکی از دوستامون بیدار شد و گفت چی شده؟با خنده گفتیم جن دیدیم و اونم گفت منم گفتم چیز خاصیه و دوباره خوابید،من و دوستم بدون هیچ حرفی رفتیم تو تخت ،نمیدونم چرا،شاید چون تو شوک بودیم یا اون لحظه به یسری جزئیاتا پی نبردیم
مثلا:
ساعت 3 صبح همه جا تاریک بود و بارونم میبارید،اون جا هیچ چراغی کنار کانکسا نداشت که روشن کنه اونجا رو ولی سوال اینجاست:چرا ما تو اون تاریکی اون خانم رو به طور کاملا واضحی دیدیم؟یعنی همه جا تو تاریکی بود و فقط اون خانمه دیده میشد
با توجه به اینکه گفتم همه جا تاریک بود،مسلما دریا هم دیده نمیشد،و سوال بعدی اینجاست:چرا اون خانم به سمت دریا خیره شده بود؟
سوال بعدی اینکه چرا تو اون سکوت صدای مارو نشنید و برنگشت ببینه کیه؟
اصلا چرا باید یه آدم عادی 3 صبح تو تاریکی به دریایی که مشخص نیست خیره بشه؟
من فرداش به مامانم زنگ زدم و گفتم و اونم گفت به مدیر بگین شاید سرایداری چیزی بوده و تو اتوبوس به مدیر اینو گفتم و با حالت تمسخر گفت به شما وحی فرستاده شده بوده ،حقم داشت بنده خدا:)) +اونجا سرایدار اینا نداره
مشابه همچین چیزی برای منم اتفاق افتاد 😭 رفته بودیم شمال یه ویلای بزرگ قدیمی
من و دخترعمم اخر شب رفتیم تو حیاطش دور بزنیم
ته حیاط پر از دار و درخت یه آلاچیق بود که چراغش هم همون لحظه که ما رسیدیم خراب شد😭 تاریک تاریک بود همه جا
خلاصه رفتیم آلاچیق روبروی الاچیق هم یه چیز رود مانندی بود داشتیم لذت میبردیم از فضا
یهو یه سرمونو برگردوندیم یه خانمه که روسری بسته بود دور سرش پشت دیوار اومد که لباس بشوره(اصلا همینش عجیب بود کی این وقت شب میاد بیرون لباس بشورههههه)
خب همه چی تا اینجا طبیعی بود تا وقتی که یه ثانیه نگاهمون ازش برداشته شد و دوباره نگاه کردیم به اونجا که خانمه بود
طرف یهو غیبش زد😭😭😭 یعنی امکان نداشت در عرض چند ثانیه یهو غیبش بزنههه حداقل باید می‌دیدیم که داره میره😭😭 یادش بخیر از ترس مو ب تنمون سیخ شد یه لحظه
اصلا اون جایی که زنه از توش اومد بیرون خونه ای نبود یه جای خیلی کوچیک حالت انباری داشت 😭
ماهم ب هرکی گفتیم باور نکرد گفت حتما اشتباه دیدین😭
 
  • شروع کننده موضوع
  • #10

nishu

کاربر فعال
ارسال‌ها
48
امتیاز
246
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یاس
شهر
LA
سال فارغ التحصیلی
1406
مشابه همچین چیزی برای منم اتفاق افتاد 😭 رفته بودیم شمال یه ویلای بزرگ قدیمی
من و دخترعمم اخر شب رفتیم تو حیاطش دور بزنیم
ته حیاط پر از دار و درخت یه آلاچیق بود که چراغش هم همون لحظه که ما رسیدیم خراب شد😭 تاریک تاریک بود همه جا
خلاصه رفتیم آلاچیق روبروی الاچیق هم یه چیز رود مانندی بود داشتیم لذت میبردیم از فضا
یهو یه سرمونو برگردوندیم یه خانمه که روسری بسته بود دور سرش پشت دیوار اومد که لباس بشوره(اصلا همینش عجیب بود کی این وقت شب میاد بیرون لباس بشورههههه)
خب همه چی تا اینجا طبیعی بود تا وقتی که یه ثانیه نگاهمون ازش برداشته شد و دوباره نگاه کردیم به اونجا که خانمه بود
طرف یهو غیبش زد😭😭😭 یعنی امکان نداشت در عرض چند ثانیه یهو غیبش بزنههه حداقل باید می‌دیدیم که داره میره😭😭 یادش بخیر از ترس مو ب تنمون سیخ شد یه لحظه
اصلا اون جایی که زنه از توش اومد بیرون خونه ای نبود یه جای خیلی کوچیک حالت انباری داشت 😭
ماهم ب هرکی گفتیم باور نکرد گفت حتما اشتباه دیدین😭
فکر کنم شمال کلا داستان داره 😭😂
انباریه چراغی چیزی نداشت که روشن باشه؟علائمی از حیات توش بود اصلا؟
شمالیای عزیز داستان چیه؟:))
 

passion*

کاربر فعال
ارسال‌ها
37
امتیاز
263
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
..‌.
سال فارغ التحصیلی
1406
فکر کنم شمال کلا داستان داره 😭😂
انباریه چراغی چیزی نداشت که روشن باشه؟علائمی از حیات توش بود اصلا؟
شمالیای عزیز داستان چیه؟:))
نه بابا اصلا چراغی چیزی نداشت تاریک بود اون دوروبرا😭😂
 

AMIR8181

مسافر قطار سرنوشت
ارسال‌ها
379
امتیاز
4,986
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 2
شهر
اراک
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
والا سردرش نوشته آزاد
رشته دانشگاه
پزشکی
عرضم به حضورتون که ما پارسال رفته بودیم شمال
بعد ویلایی که گرفته بودیم دوبلکس بود
منم خوابم نمیبرد پایین بودم
ساعت ۳ رفتم سرویس بهداشتی که حین شستن دست ها یهو انگار یه نفر در دستشویی رو زد و با صدایی شبیه پدرم گفت امیر حالت خوبه؟گفتم اره نگران نباش چرا بیدارین
اومدم بیرون دیدم تاریکی مطلققق همون لحظه پشت در ویلا یه شغال وحشتناک جیغ کشید که دوباره سرویس لازم شدیم :))
رفتم بالا دیدم خوابن در اتاقشونم بستس
صبحشم هرچی گفتم بهش قسم میخورد که خواب بوده و همچنان پشم های من ریخته از این مسئله
 
  • شروع کننده موضوع
  • #15

nishu

کاربر فعال
ارسال‌ها
48
امتیاز
246
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یاس
شهر
LA
سال فارغ التحصیلی
1406
عرضم به حضورتون که ما پارسال رفته بودیم شمال
بعد ویلایی که گرفته بودیم دوبلکس بود
منم خوابم نمیبرد پایین بودم
ساعت ۳ رفتم سرویس بهداشتی که حین شستن دست ها یهو انگار یه نفر در دستشویی رو زد و با صدایی شبیه پدرم گفت امیر حالت خوبه؟گفتم اره نگران نباش چرا بیدارین
اومدم بیرون دیدم تاریکی مطلققق همون لحظه پشت در ویلا یه شغال وحشتناک جیغ کشید که دوباره سرویس لازم شدیم :))
رفتم بالا دیدم خوابن در اتاقشونم بستس
صبحشم هرچی گفتم بهش قسم میخورد که خواب بوده و همچنان پشم های من ریخته از این مسئله
یاخدا چه ترسناک😭
دیدین گفتم شمال یه چیزیش هستتت
 
بالا