- ارسالها
- 465
- امتیاز
- 8,139
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان 1 تهران
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1390
- دانشگاه
- علامه طباطبایی
- رشته دانشگاه
- حسابداری - Finance
پاسخ : سمپادیهای تهران [دبیرستان فرزانگان ۱]
خب، همگی خیلی خیلی خسته نباشین!
یه عالمه احساس غرور و افتخار و چیزای دیگه!
درسته کلاسامو پیچوندمو غیبتامم پر شد ولی جدا ارزششو داشت!
همینکه من الان صدام چند درجه کلفت شده بخاطر جیغایی ک واسه ابراز هیجانم درحین برنامه زدم، کیفیت کارتونو نشون میده!
دوس داشتم راجع ب بعضی بخشا نظر بدم ک میذاریم فردا
×آخرین حلقه ای ک زده بودیم با دوستام، کارگاه پارسال بود
چقد خوبه ک این مناسبتا هست...این دلخوشیا هست..
امشب من برگشتم به 4سال قبل. کارگاه هنر88 سرود ملیون لبریز ینی وقتی آهنگمون پخش شد جدا حس میکردم دارم متلاشی میشم!
خودمونو میدیدم درحال بدوبدو واسه کارگاه از6ماه جلوتر،خودمونو میدیدم درحال رای گیریها، خودمونو میدیدم درحال اجرای وطنم و پیک سحری با اون لباسا دوستامو میدیدم درحال اجرای تئاترشون، خودمونو میدیدم که ریخته بودیم رو سن و واسه اولین بار لبریزو با جیغ و ی دنیا حسی ک هیچوقت فراموشش نمیکنم میخوندیم، خودمونو میدیدم...
خیلی خوب بود...
طوری ک آمادگی کَنده شدن ازاون خاطرات و برگشتن ب دنیای واقعیو باز فردا دانشگاهو سروکله زدن بابچه هایی ک وقتی امروز باذوق بهشون میگفتم میرم مدرسه، میگفتن تو چقد علافیو ما اسم مدرسمون یادمون نیستو...ندارم. اصلا آمادگی ندارم.
خیلی قدر بدونید!
×شبیه پستای حرف بزن شد!
خب، همگی خیلی خیلی خسته نباشین!
یه عالمه احساس غرور و افتخار و چیزای دیگه!
درسته کلاسامو پیچوندمو غیبتامم پر شد ولی جدا ارزششو داشت!
همینکه من الان صدام چند درجه کلفت شده بخاطر جیغایی ک واسه ابراز هیجانم درحین برنامه زدم، کیفیت کارتونو نشون میده!
دوس داشتم راجع ب بعضی بخشا نظر بدم ک میذاریم فردا
×آخرین حلقه ای ک زده بودیم با دوستام، کارگاه پارسال بود
چقد خوبه ک این مناسبتا هست...این دلخوشیا هست..
امشب من برگشتم به 4سال قبل. کارگاه هنر88 سرود ملیون لبریز ینی وقتی آهنگمون پخش شد جدا حس میکردم دارم متلاشی میشم!
خودمونو میدیدم درحال بدوبدو واسه کارگاه از6ماه جلوتر،خودمونو میدیدم درحال رای گیریها، خودمونو میدیدم درحال اجرای وطنم و پیک سحری با اون لباسا دوستامو میدیدم درحال اجرای تئاترشون، خودمونو میدیدم که ریخته بودیم رو سن و واسه اولین بار لبریزو با جیغ و ی دنیا حسی ک هیچوقت فراموشش نمیکنم میخوندیم، خودمونو میدیدم...
خیلی خوب بود...
طوری ک آمادگی کَنده شدن ازاون خاطرات و برگشتن ب دنیای واقعیو باز فردا دانشگاهو سروکله زدن بابچه هایی ک وقتی امروز باذوق بهشون میگفتم میرم مدرسه، میگفتن تو چقد علافیو ما اسم مدرسمون یادمون نیستو...ندارم. اصلا آمادگی ندارم.
خیلی قدر بدونید!
×شبیه پستای حرف بزن شد!