شعرای بچگیمون

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع vahidd
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
مهدکودک می‌رفتیم اینُ هر روز می‌خوندیم:
خوشحالُ شادُ خندانم
قدرِ دنیا رو می‌دانم
عمرِ ما کوتاـس
چون گُلِ صحراـس
پس بیایید شادی کنیم
:))
[چِقد بی‌غم بودیم اونموقع جداً]
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_
این‌م تو پاییز می‌خوندیم:
پائیزه وُ پائیزه
برگِ درخت می‌ریزه
هوا شده کمی سرد
رویِ زمین پُر از برگ
...
ادامه‌شُ اگه یادم اومد میام می‌نویسم ;;)
به نقل از مامانم :

دسته دسته کلاغا
میرن به سوی باغا
همه میگن به یک بار
قار و قار و قار قار :))
 
چام چام چام
ددي آما ماساچي
بيليا بيليا ماسچي
آمِلو
سالِ لئو
به بازي
برف شادي
فيششششش:))
بعد هي هم دستامونو ميكوبونديم بهم
ناگفته نماند من بسيار قلقلكيم و هميشههه
قبل شروع اين حركات موزون
ميگفتم قلقلكم نميديا;;)
چون اون قسمت "فيشششش"ش يهو قلقلك ميدادن:'>
 
@ats: ما در ادامه‌ش ـم می‌خوندیم:
فردا می‌ریم رشت
سرِ ساعتِ هشت
صندلی برگشت
این‌م ادامه‌ـش
:))
 
دسته دسته کلاغا
میرن به سوی باغا
همه میگن به یک بار
قار و قار و قار قار :))
مام اینو داشتیم!
+
پاییزه و پاییزه برگ درخت میریزه!
هوا شده خیلی سرد....
+بابای خوب و نازم
من با تو سرفرازم
تو نعمت خدایی
دائم ب فکر مایی
تو میروی ز خانه
هر روز ب یک بهانه...
بقیشون یادم نمیاد!:/
یه لاک پشت و خرگوشم داشتیم!
 
یه روز یه بچه ای رو دیدم
رو دوجفت دلم خشکیدم
کاسه سوپ رو سر میکشید
هورپ هورپ هور‌پ
 
اينم كه همههه شنيدن

شب ها كه ما ميخوابيم
عاقا پليسِ بيداره
ما خواب خوش ميبينيم
اون دنبال شكارِ
عاقا پليسِ زرنگه
با دزدا خوب ميجنگه
ما پليسُ دوست داريم
بهش احترام ميذاريم<:P
 
@ats: ما در ادامه‌ش ـم می‌خوندیم:
فردا می‌ریم رشت
سرِ ساعتِ هشت
صندلی برگشت
این‌م ادامه‌ـش
:))
البته قبل از این قسمت میرفتیم کیش :))
به این صورت که :

فردا میریم کیش
سر ساعت شیش
با چن تا کیشمیش
فیش فیش فیش
اینم تلافیش

بعدش میرفتیم رشت :))
 
یه جا دیگه‌‌م نمی‌رفتیم؟ :-?
حافظه‌ـم ولی یاری نمی‌کنه :))
 
البته قبل از این قسمت میرفتیم کیش :))
به این صورت که :

فردا میریم کیش
سر ساعت شیش
با چن تا کیشمیش
فیش فیش فیش
اینم تلافیش

بعدش میرفتیم رشت :))
ما بجاي با چن تا كيشميش
ميگفتيم با دويستُ شيش:D


راسي اينم بود
تخم مرغِ گنديده بوي گلابي ميده
آفتاب به روش تابيده پيف پيف پيف پيف بود ميده:>

اينو ميخونديم همه يه دايره ميشديم
يه پامونو مياورديم جلو و بقيه داستان....
پي پي پينكيو پدر ژپتو
گُ گُ گربه نره روباه مكار
هي (در اين قسمت پامونو عوض ميكرديم:D)
مرد طلبكار
هي(باز اونيكي پا)
برو سرِكار
هي(...)
الكي دُلٓكي
چرخ و فلكي
بعد مث آمازونيا حمله ميكرديم بزنيم رو پاي اون يكي;;)
 
=))اينم بود

ما همه پيروعه خط رهبريم
بر سرِ سفره ها حمله ميبريم
كو قاشق كو چنگال كو ناهارِ ما
و....
بقيشو يادم نمياد;;)
 
من بچه بودم بیشتر شعرا رو خودم عوض می کردم.
بیشتر هم منفیشون می کردم.
دو سالم بودش هی می خواستن قل هو الله رو یاد بدن بهم. اخرش اعصابم خورد شد گفتم نیولد نیولد.
 
ما تو جشن آخر سال پیش دبستانی مون نمایش اینو اجرا کردیم منم نقش تیپیکال ننه ی حسنی و بازی میکردم!
***

حسنی ما یه بره داشت
بره شو خیلی دوس میداشت
بره ی چاق و توپولی ، زبر و زرنگ و توقولی
دس کوچولو ، پا کوچولو ، پشم تنش کرک هلو
خودش سفید ، سمش سیا ، سرو کاکلش رنگ حنا
بچه های این ور ده ، اون ور ده ، پایین ده ، بالای ده
همگی باهاش دوس بودن
صبح که میشد از خونه در می اومدن
دور و برش جمع می شدن ، پشماشو شونه می زدن
به گردنش النگ دولنگ ، گل و گیله های رنگارنگ
حسنی ما سینه اش جلو سرش بالا قدم میزد تو کوچه ها نگاه میکرد به بچه ها
یه روز بهار
باباش اومد تو بیشه زار
داد زد : اهای حسن بیا کجایی بابا ؟
بره تو بیار ، خودتم بیا
قیچی تیز
پشم سفید
بره رو گرفت ، پشماشو چید
بره ی چاق و توپولی ، زبرو زرنگ و توقولی
شد جوجه ی پر کنده
همگی زدن به خنده
پیشیه میگفت : تو بره ای یا بچه موش لخت راه نرو یه چیزی بپوش
حسنی ما
شونه اش بالا
سرش پایین قدم میزد تو کوچه ها
نگاه میکرد روی زمین
ننه ی حسن دوون دوون اومد بیرون
پشما رو بسته بسته کرد
سفید و گلی دو دسته کرد
ریسید و تابید و کلاف کرد
شست و تمیز و صاف کرد
منظم و مرتب
پیچید توی چادر شب
یه جفت میل و یه مشت کلاف
حالا نباف و کی بباف
ننه حسن سر تا سر تابستون
نشسته بود تو ایوون
بی گفتگو ، بی های و هو
برای حسن لباس میبافت
فصل زمستون که رسید بارون اومد ، برف بارید
حسنی ما ، لباسو پوشید خرامون اومد میون میدون
حیوونا شاد و خندون
خانمی گفت : لباس حسن عالی شده قشنگ تر از قالی شده
پیشیه میگفت :‌لباس حسن قشنگه مثل پوست پلنگه
ببعی میگفت : بع ، سرده هوا ، نع
اما حسن ، لباس به تن ، خنده به لب
شونه شو داده بود عقب
میون برف بارون قدم میزد تو میدون
باباش بهش نیگاه میکرد دود چپق هوا میکرد
ننه ش میگفت : ننه حسنی ماشالله چشم نخوری ایشالله
 
من هم سعی میکردم خودم شعر بگم ولی خوب فقط شعرا رو عوض میکردم:
مادربزرگه حسنی کلاه نو بافته براش
هی میکشه کلاهشو به رخه دوستایه باباش(تاکید رو خ)
میگه که دوستایه بابام نگاه کنید کلاه دارم
کلاهه رنگی رنگی رو مامانبزرگ بافته برام
مامانبزرگه خوبه من کلاه میبافه برا من
میخوام وقتی بزرگ شدم بخرم براش ماشین زردo_O
:-":|
 
تپلویم تپلو
صورتم مثل هلو
قد و بالام کوتاهه
چشم و ابروم سیاهه
مامان خوبی دارم
میشینه توی خونه
میبافه دونه دونه
میپوشم خوشگل میشم
مثل دسته گل میشم

اینو همیشه مامانم برام میخوند: )
 
چاقاله بادوم آرزوهاش مثل خودش بانمکه
آرزوی اون یه اتاق پر از آدامس و پفکه
دلش میخواد رختخوابش از نون و شیرینی باشه
یا اینکه بشقاب غذاش اندازه ی سینی باشه
با ابرای تو آسمون حرف میزنه از رو زمین:
"کاشکی شما پشمک بودین با هم میومدید پایین"
چاقاله بادوم بسّه، باید آرزوهاتو کم کنی
هرچی که دیدی نباید فوری توی شکم کنی
سه سالم بود کتابش رو حفظ بودم. عالی بود اصن :))
 
اوشودوم ها اوشودوم
داغدان آلما داشیدیم
آلماجیغیمی آلدیلار
منه ظولوم سالدیلار
من ظولومدان بئزارام
درین قویی قازارام
درین قویی بئش گئچی
هانی بونون اركجی؟
اركج قازاندا قینر
قنبر گئتدی اودونا
قارقی باتدی بودونا
قارقی دگیل قمیشدی
بئش بارماقی گوموشدی
گوموشی وئردیم تاتا
تات منه داری وئردی
دارینی سپدیم قوشا
قوش منه قانات وئردی
قاناتلاندیم اوچماغا
حق قاپوسین آچماغا
حق قاپوسو كلیددی
كلید ده‌وه بوینوندا
ده‌وه گیلان یولوندا
گیلان یولی سربه سر
ایچینده میمون گزه‌ر
میمونون بالالاری
منی گؤردی آغلادی
 
اتل متل یه مورچه

قدم می زد تو کوچه

اومد یه کفش ولگرد

پای اونو لگد کرد



مورچه پا شکسته

راه نمی ره نشسته

با برگی پاشو بسته

نمی تونه کار کنه

دونه هارو بار کنه

تو لونه انبار کنه



مورچه جونم تو ماهی

عیب نداره سیاهی

خوب بشه پات الهی ...
 
Back
بالا